من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ته خوشبختی!

 

 ببینید من چه قدر  شادم !!! که با این آدم ها دارم زندگی  میکنم.... 

با دقت نگاه کنید ... ببینید اون ها چقدر شاد اند که با من دارن زندگی  می کنند!!  

  

 یک :   

 ماه رمضون هست و  من مهمون رو درواسی دار دارم و  بعد از  افطار  علی  که داره دنبال چادر  نماز برای  مهمان میگرده  با صدای  رسا و  بلند رو به من میگه: 

صمیم جان! ..آخرین بار کی  نماز  خوندی؟ چادر  رو پیدا   نمی کنم!!!  

 

( بعدا بهم گفت  منظورم این بود که  ظهر  که نماز  خوندی  چادر  رو کجا گذاشتی؟!!!!)  

قیافه من و چشم های  نخود شده مهمانان رو تصور  کنید!! کی  این منظور  رو فهمید  از  کلمات ایشون واقعا!!؟ 

 

دو : 

 

مامان یک هفته تنهاست..بابا رفته مسافرت  برای  عروسی یکی  از  فامیل های  محبوب  القلوبش ..قبل از رفتن کلی سفارش  کرد که هوای  مامان رو داشته باشید تنها نمونه شب ..چقدر  هم مامان من به این چیزها گوش  میکنه!! یک روز  من خونه صبا رفته بودم از صبح و مامان خانم هم اومده بود اونجا. بعد  گفت من یک سر  میرم بیرون بر میگردم..مگه جرات داریم بپرسیم کجا میری؟  کی  بر  میگردی؟ .نه اینکه بابا نیست ها  ..نه ! کلا نمیشه ازش  سوال این مدلی  پرسید .خلاصه خانم رفت  خونه و ساعت  2 ظهر برگشت.. صبا از یک طرف روی  فرش  افتاده بود از  گرسنگی و داشت اخرین نفس  هاش رو می کشید و من هم هی  میرفتم سر قلبلمه خورش بامیه رو با نون هم میزدم تا دلم ضعف  نکنه!!!  حالا بعد از ناهار یک کلام ما گفتیم بجای  جهانگردی  هات مامان جون زودتر  می اومدی   خب!! یک دفعه ولوم خانوم  رفت روی  120 و  شاکی که  حالا برای  من تعیین تکلیف  می کنید؟ حالا به من میگید  کی  برگردم..؟ اصلا من همین الان میرم خونمون و هیچ کدومتون هم حق  ندارید بیایید اونجا ..بخصوص شب! بعد من هم حرصم گرفت و گفتم نیگا داداچ! اگه میبینی  بابا سفارش  شما رو کرده  نه اینکه فکر  کنی  خیلی  دلش  شور  میزده ها!! نخییر..میخواسته عذاب  وجدان  تنها مسافرت رفتن و  عروسی   و حال و حول کردنش رو کمتر  کنه برای خودش !! خب   حصم هم گرفته بود و مثلا خواستم خیر سرم مامان رو اروم کنم!  یکدفعه ولوم رفت روی  1200 که به شما چه  دخلی  داره  که  شوهرم کجا رفته و کی  برمیگرده و برای  چی  دلش  سوخته؟..اصلا دلرحم تر  و مهربون تر  از  شوهرم هیچ کس  نیست!! الهی بمیرم براش که هم باید  بره عروسی  هم دلش  نگران من باشه اینجا !!!!دهن ما به قاعده یک موکت 3 در  4  باز  مونده بود  همین طوری .خوبه نیم ساعت قبلش   نخود خورون بابامون رو راه  انداخته بودیم  یک  کم دلمون باز  شده بود  خواهر!!!     

 

کی به ما گفته اصلا تو دل به دل مامانت بدی  و حرف های  روز  قبلش رو تایید کنی  تا بدونه درک دارن بچه های  آدم!!

 

سه :  

مامان به  یکی  از  آشناها که مرد محجوبی  هم هست  میگه: اقای  فلانی  ! حال برادرتون خوبه؟  مشکلی  نیست که انشالله؟ طرف  میگه نه چطور  مگه ؟  مامان من به رویاهای  صادقه معروفه تو فامیل..بعد  برگشته به طرف  میگه  خواب  برادرتون رو دیدم.( گوش ها و چشم های  طرف  کاملا تیز و  متوجه شده ) بعد دیدم توی  یک مسجد  هستیم و  ایشون کاملا  ل   خ..ت نشستن وسط!!! ( رنگ طرف  داره صورتی  میشه اینجا) اونوقت من بدو بدو رفتم گفتم وای  خاک بر سرم..چرا لباس  نیست تن ایشون ..یعنی  هیچی  تنشون نبود واقعا!! ( رنگ طرف  قرمز شد اینجا)  اونوقت  بغلشون کردم گذاشتمشون روی  شونه ا م و بدو بدو بردمش یک گوشه ( طرف  بنفش  شده بود از  خجالت اینجا)  و صبر  کردم تا لباس  بیارند براشون !!  صبا  دم گوشم یواش  میگه حالا در  این فاصله که لباس  بیارند  مامان  پشتش  بود به اقای  فلانی  یا نه!!!  

من موندم این خواب  چقدر  مهم  بود که حتما باید با ذکر  جزییات تعریف  میشد..مامانه داریم  آخه؟!!   

 

چهار: 

  

طرف  اومده با کلی  نامه و  مدارک توی  واحد ما که برای یک دوره ثبت نام کنه..خیلی  خوش  تیپ و خوشگل بود و یک لبخند خیلی  مهربون روی لب  داشت  .من همش فکر  میکردم این از  بچه های  کلاس  زبانم  بوده که حالا اینقدر بزرگ شده؟  این از  من خاطره خیلی  خوبی  داره که اینقدر  خنده اش  گرفته؟  این من رو کجا دیده..؟ اصلا من کجا دیدمش ؟  یک دختر  خانم به غایت  مهربون هم همراهش بود که گفت خواهرمه..وقتی  طرف  رفت  کپی یک چیزی رو بیاره با اعتماد  به نفس  به دختره میگم ایشون پرشک هستند؟  دختره لبخندش  کلا محو شد و  چند ثانیه خیره به من نگاه کرد ..بعد گفت نخیر ..مهندسی برق  خونده داداشم! من باز  بدون اینکه  تعجبم رو نشون بدم  طبیعیش  کردم و گفتم  آره ..یادم اومد..( دوباره دختره لبخند  مهربونی  زد) ایشون رو میشناسم..چقدر  هم زبانش  قوی بود توی  کلاس!!( تیری  در  تاریکی  ) این بار  دختره داشت به سقف و آسمون زیبا وهوای  پاک نگاه میکرد!! بعد که داداشش  اومد  گفت مثل اینکه  صمیم خانوم  ما رو نشناختن!!  ( وا اسم من رو از  کجا می دونست!!؟)  پسره با همون لبخند مهربونش  گفت وا  صمیم خانوم من  داماد  آقای فلانی  هستم!  اعععععععععععععع یادم اومد  حالا... این بار  به قامت بلند شدم و  با زبون بازی  از  دلشون در  اوردم..  حالا اقای  فلانی  کیه؟ صاحب  خونه ما!! که دست بر قضا توی  همه مراسم این دخترشون ( و در  کل توی  همه  مراسم هاشون )  عضو ثابتشون من هستم و اصلا یکی  از  فامیل هاشون شدیم از بس  میشناسیم همشون رو ..بعد  من به قیافه صاحب  خونه بعد از شنیدن این خبر فکر  کردم!! یعنی امسال   چقدر  میاد روی  اجاره ما به نظرتون؟!!! خب  به من چه که حافظه ام این مدلی  هست ..همش  فکر  میکنه همه ادم های  دنیا  بچه کوچولوهای  کلاس زبان های سابقش بودند! یعنی شما نمیدونید من چقدر با این آقای  مهندس  شوخی و خنده میکردم و  کلا توی  حلق  هم بودیم از صمیمیت!! بعد من نشناختمش!!! بعد ما الان هفت ساله با هم داریم توی  یک خونه زندگی  می کنیم..بعد الان دو ساله که ایشون داماد  اوشون هستند ..!!! بعد ا من الان  به مهندسین برق  آلرژی دارم ..بعد  الان از  اینجا رد نشین ها!! 

 

پنج:  

آقاهه راننده آژانس   اومد دنده رو عوض  کنه .دنده گیر  کرد  یهو یک صدایی  از ایشون در اومد! ما که اصلا به روی  خودمون نیاوردیم ولی  این بچه کنجکاو برگشته با نیش باز به من میگه مامانی  فارت بود!! ( من یعضی  کلمه ها رو که ضایع هستند بهش انگلیسیش رو یاد دادم... جالبه که  دوست  مادر  شوهرم در  موقعیت مشابه  به نوه اش  گفت رعد  وبرق  بود!! فک کن!! حالا رعدش  قابل قبوله برقش  کجا رفته اون موقع!!؟ )   خلاصه اقاهه هم گفت  این بچه چی  گفت؟ منم گفتم هیچی  داشت با من حرف  میزد ..باز  میگه نه یک چیز بامزه گفت انگار!! من هم گفتم دارت..گفت دارت بود!! بی ادب قاه قاه میخنده میگه آره دارتش  صندلی  سوراخ کن هم بود!!     

 

  

 

 

رمز = عدد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عروسی نامه

 

سلاممممممممم سلام من اومدم..شرمنده همه اون هایی که نگران من  بودند.راستش در دوران رکود قورباغه ای بودم!!... فعلا اینها رو داشته باشید ..انشالله که جبران ننوشتن ها شده باشه ..

این گزارش از  نگاه یک عدد صمیم جینگولی  بینگولی  می باشد که در  چند عروسی  اخیر و غیر  اخیر مشاهدات و مستندات عینی  خود را برای شما شرح می دهد..باشد که در  عروسی  هایتان یادی  از ما هم بکنید و جان خودتان و  آقاتان اینا!!! حداقل شما نکن این کارها رو عزیزم!! ببین چقدر  مردم میخندند و می  گریند به آدم! به جان خودم از  این عروسی  در پیتیها هم نبود  همه اش  ها..مثلا کلی   های   level  بودند بندگان خدا.بعد این تیکه امدن های  مهمان ها کلا عروسی را یک چیز ی د ر حد روحوضی  می کند ..از  حرص هایی که عروس  داماد خوردند بعدش  این ها را  می گویم..

1-آقای  شادباش  بده محترم..به خدا زشت است که صاف بروی  جلوی  داماد ترگل ورگل و محجوب  بایستی بعد دستت را بکنی  در  این جیب ..در آن جیب .بالا و پایین را بگردی  برای  شادباش دادن ( دوربین هم دارد همه را ضبط می کند این وسط) و اخرش  از  جیب  هفتم  دم  در  با  سن محترم یک دسته وپل بکشی  بیرون و همه اش  هم ده هزاری ..چشم های  داماد بیچاره برق  بزند از  ناباوری و تو از  وسط آن ها هی  هزار  تومانی  شاباش  بدهی و  داماد  عین عروسک کوکی  هی  قر بدهد جلوی  تو  و ده پونزده  تا  اسکناس  که دادی و تازه داشت به اسکناس  درشت هایش  می رسید یکهو با داماد دست بدهی و در  کمال ناباوری  بروی  کنار بایستی و   ده هزاری ها را بشماری و دوباره بگذاری  داخل جیبیت ( انقدر  دلم برای  داماد سوخت که حد نداشت..به خدا من خجالت کشیدم..قربونتون بشم ..خب  اول پول رو اماده کن بعد برو وسط  شاباش  بده به ملت .. ...)

2- حالا این که  کار  مردانه است و گیریم عادت مردها این است که پول را نمی شمرند و از قبل اماده ندارند  در  دستشان..دیده اید  که کرایه تاکسی را هم همینطوری  میدهند..جیگرررررررر  ادم را در  می اورند تا یکساعت بعد  اهسته و  در  کمال ارامش  از  جیب هایشان کرایه را در  اورند..ملت  منتظر هم همه از  پنجره تاکسی ، هوا را و بهار را و  عشق  را و ملکول های  ریلکسیشن را تنفس  می کنند... آخر  بانوان محترم چرا دیگر؟ .. خانمی  از  مهمان ها  در  حالی که رقص  دو نفره عروس و داماد بود  جو گیر شد و رفت وسط و  یک پر  چادر   لای  دندان هایش و  نصف  چادر  روی  زمین و  با یک دست کیف  پول چرم مشکی  اش را باز  کرد و  با دقت از  لابلای  اسکناس  های  درشت داخلش که به جان خودم قابل مشاهده بود  دو تا هزاری  در  اورد و دا د به عروس و داماد .. بال بال زدن های  خانم فیلمبردار هم افاقه نکرد این وسط ..فک کنم بهتر  است  از  این طناب  های  پلاستیکی زرد رنگ ( ورود ممنوع )   صحنه  قتل ببندند دور  عروس و داماد تا کسی موقع رقص  اینطوری و با این اوصاف  نزند توی  حال و هوای رقصشان..این اتفاق  دقیقا برای  دختر  خاله خودم هم افتاد ..بیچاره دو بار امد با شوهش  دونفری  برقصد یک بار  دختر 5 ساله و نازنازی   برادرش امد وسط و کلا فیلم را مالید و شاباش داد و رفت  مادر ش  هم هی قربان صدقه محبت قلمبه  بچه اش شد!! و یک بار هم مادر  داماد جو گیر شد  هل زنان دور  این دو تا وسط  رقص  دو نفره و دهن باز فیلمبردار   چرخید  و ملچ ملچ عروس  را بوسید و یک سکه گذاشت تو جیب  اقا داماد!!  به جان خودم کارد میزدی خون داماد  در نمی امد..اخرش هم یک فیلم رقص  نصفه نیمه گرفتند از  این دوتا کبوتر   زخم خورده چیک تو چیک!! سکه پارسیان  به بغل!

3- اقایان پدر  بزرگ های  عروس و داماد .. جان هر  کسی دوست دارید جو گیر  نشوید و  همش  ادای  این شهناز ..تهرانی ..را در  نیاورید ..بابا مهمانی  رسمی  است ..یعنی  چه می روید روی صندلی وسط  مجلس  ان هم جایی که داماد دارد با مهمان ها روبوسی  می کند و دقیقا میمیک صورت همه در  فیلم دارد ضبط  می شود بعد با دست زیر  می  می های  خوشگلتان  را بگیرید هی  این ها را بالا پایین  دهید و غش  کنید از  خنده..داماد بیچاره هم درست مقابل شما ایستاده و منتظر   تا این شیرین کاری شما تمام شود و با شما دست بدهد و بگوید خوش  امدید .بعد شما تازه یادتان بیاید داماد منتظر  چیست و از  همان بالای صندلی  با بیچاره روبوسی  کنید و گردن داماد  کشششششششششش بیاید از بس  دراز  شده برای  بوسیدن صورت یک عدد پدر بزرگ باحال عروس  خانوم !!! روی  صندلی  نیم متری ...فدای شما بشم که اینقدر  کول هستید ..الهی  200 ساله بشوید و همین طور  کاباره ای  برقصید وسط  عروسی  همه نتیجه هایتان...ولی نه در  رسمی  ترین جای  مراسم...البته خدا را چه دیدید! شاید هم این بخش  فیلم بشود بامزه ترین بخش و یادگاری  این بابا بزرگ باحال برای  خانواده..همه که یک جور  فکر   نمی کنند.

4-  جان هر کسی  دوست دارید  وقتی  یک دفعه آهنگ ترکی  خصوصا  بری باخ را می گذارند و شما با این اهنگ قرتان به شدت  میل به خروج دارد  و یک هوووو می پرید وسط و با سن چهل و خورده ای و دامن یک وجبی بدون جوراب و کفش  می رقصید و وسطش هم عرق  از سر و رویتان می چکد ( تا اینجایش  اصلا اشکالی  ندارد ها) بعد به سمت یک مهمان نچرخید و در سه سوت  روسری  ابریشمی اش  را بدون اجازه بر ندارید ببندید دور   لگن خاصره  تان!! و خوششششحال برقصید برای  خودتان... به خدا وقتی شال من را برگرداند شالم خیس  خیس بود..چندشم شد حتی  دست بزنم چه برسد به اینکه سرم کنم ..بردم توی  حیاط و یک بند کنار  دیوار  پیدا کردم گذاشتم در  هوای  ازاد بماند خشک شود بلکه بتوانم روی سرم بیاندازم موقع رفتن..خیلی زشت بود این کار ..هم خجالت کشیدم از بقیه که جلوی  این همه ادم شال من را بست  فلان جایش هم بدم امد از  عرق  تن رقصنده محترم!! بجای  این کار از قبل پارچه های رنگی  مناسب  جایگاه محترم تهیه کنید  تا مجبور به غصب  غیر مجاز نشوید...

5- آقا وسط  عروسی این بچه ما  گلاب  به روی  همه نیاز به تعویض  پیدا کرد..من همه چیز با خودم برده بودم تا پلاستیک  مشکی  حتی ..بعد  عروسی هم به طرز جالبی در  خانه برگزار شده بود و قسمت  خانم ها کلا  هال بود و یک اتاق ..من هم باید از  لای  دست و پا رد میشدم و خودم را به سرویس  نیمه بهداشتی  می رساندم..پسرک هم معذب بود و نمی شد تاخیر  انداخت..با هزار زحمت تعویض را در  شرایط خاصی  انجام دادم و پس  از شستشو و  بستن یک پارچه بزرگ دور  پسرک امدم از  لای  مهمان ها رد شدم و ببخشید  ببخشید گویان تا نیمه های  راه امدم  ( این هم یک سوزن دیگر به خودم تا همش  جوالدوز نشود برای  بقیه!!)  که یکدفعه دیدم یک دستی  رفت طرف  بچه بخت برگشته و  شومبولی  موومبولی  گویان با پسرک احوالپرسی شد به طرزی  غیر  ناموسی!! بچه هم با دهان باز و چشم های   گشاد خم شده بود ببیند دست مزبور  کجا رفت!!  آی  خجالت کشیدم..بابا دوره  افتخار پسر داشتن مال همان سریال اشک و آه ستایش بود..الان خربزه از  در  مغازه بخری  فرقی با پسر  داشتن نمی کند!! حداقل  در  اکثر  خانواده ها همین طور است این روزها..زشت است ..من سریع بچه بیچاره را نجات دادم و در  گوشه اتاق ان هم در  حالی که خواهرم با شکم نیم متری  جلوی ما ایستاده بود  تعویض را تمام کردم و امدم بیرون... نکن عزیزم..نکن...اینطوری  محبت نکن به من .. 

6- یک سوزن به خودم بزنم یک جوالدور به این همه ادمی که از ان ها تعریف  کردم..آقا این بچه ما در  عروسی  دختر خاله امان کاری کرد که عروس  داشت رسما سکته میکرد .. پسرک با هزار  ترفند خودش را رسانده بود پشت میز کیک و اگر یک لحظه دیتر گرفته بودمش  انگشتش را ته ته در  کیک عروسی  فرو کرده بود..همش  هم میگفت تولد..تولد!!! بچه فکر  کرده هر  کیکی  کیک تولد است...خدایی  عرق سرد پشتم نشست وقتی  دیدم نزدیک بود کیک با میز  چپه بشود روی  زمین..ان هم کیک عروسی و  تازه   مراسم کیک  خوردن هم  هنوز  اجرا نشده بود!! خب  عزیز  من  مراقب  بچه هایتان باشید  دیگر..اه اه همش  این مادرها می نشینند  کروچ کروچ خیار  خوردن و بچه هایشان را وسط  عروسی  ول می کنند به امان خدا!!! واقعا که!

7- یک عروسی هم بودیم در  تالار برگزار شد..مادر  عروس به طرز فجیعی  زیبا شده بود.می شناختیمش ..هیچ وقت اهل ارایش و شیکی و لباس انچنانی  نبود بنده خدا  و به  افتخار عروسی دخترش اند حال را به داماد وعروس داده بود.. خوشم امد اینقدر  مهم بود نظر دختر و داماد  برایش .. تا اخر  مراسم هنو ز داشتم  در  دلم تحسینش  میکردم که یکدفعه چشمم به یک صندلی  خشک شد ..مادر  عروس در حالی که مهمان ها داشتند از  سالن خارج می شدند و با صاحب مجلس( مادر  عروس و داماد) خداحافظی  میکردند روی  نزدیک  ترین صندلی  دم در  نشسته بود و داشت لباسش را عوض  میکرد جلوی  ملت..صحنه ای که دیدم دقیقا وقتی بود که ایشان داشتند پیراهن را از  گردن در  می اوردند و سریع یک بلوز راحت  پوشیدند به جای  ان ..البته شلوار  را خدا رو شکر  از قبل تنشان کرده بودند..خب  به نظرم می شد جایی بهتر و خلوت  تر  یا چند دقیقه دیگر  ادم لباسش را عوض  کند..همه آن زیبایی و شیکی  انگار  در  نظر من دود شد چون دیدم عروس بدو بدو امد و یک اشاره ای  کرد و با اخم رفت..میدانی ..هم دلم سوخت برای  مادر  عروس چون حتما تحملش با آن لباس  تنگ دیگر  تمام شده بود و هم  شاید  یاد ش نبود که امشب خیلی ها دارند نگاهش  می کنند  و توجه ها به طرفش هست ناخود آگاه..  تنها صحنه بد این مراسم همان   نشستن مادر عروس روی  صندلی با یک تکه لباس  زیر بود که اصلا مناسب  مراسم نبود..قربان دل صافت بروم..کمی  این چیزها را رعایت میکردی  خب .. ناراحتی ام بخاطر  مادر  شوهر پر افاده عروس  بود که این قضیه را حتما بارها و بارها  برای  عروس و داما تعریف  خواهد کرد.. دشمن شاد نشود هیچ کس  الهی ...

این  نکته ها از وقتی که علی  در  کار  آتلیه وارد شده بیشتر  به چشمم می اید ..آخر  فیلمبردار های  بی مروت همه چیز را ضبط  می کنند ..از   رقص و  اخم و تخم های  احتمالی  عروس یا داماد و وجنات و سکنات  مادر عروس و مادر  داماد و ... دلم می سوزد که این حرف ها تمام می شود چند روز بعد و با دیدن فیلم عروسی  دوباره  داغ دل طرفین تازه می شود..  یکی از  اشناهای من که  داخل  این حرفه هست  یک کاری  میکند که خیلی  حرفه ای  نیست در  کارشان یعنی  هیچ کدام از  همکارهایش  راضی  نمی شوند انجام بدهند ولی او می کند. او وقتی  میبیند  عروس و دامادی  خیلی  هوای  هم را دارند ولی مجلس مشکل دار بوده یا دو طرف  دنبال بهانه برای سرکوفت به عروس یا داماد هستند فیلم خام را می دهد به دو نوگل شکفته و می گوید  سر فرصت بنشینید و خوب فیلم را نگاه کنید و بگویید کدام بخش و کدام صحنه ها یا کدام آدم ها نباشند در فیلمتان...!! خودش  می گوید این فیلم حق  این دو نفر  هست و اصلا لازم نیست شبی به این زیبایی تا سال های  سال با دیدن ابرویی که مادر  داماد برای  خواهر  عروس  بالا انداخت خراب شود!! به هر حال ادمیزاد است و با دیدن هزار تا چیز  دیگر هم یادش  می اید ..  تازه یک کاری  هم کرد برای یک زوج جوان..دو نفر  امده بودند و خیلی  بغ بغویانه با هم  رفتار  میکردند..عکاس مزبور  هم عاشق این زن و شوهرهای عاشق مهربان...خلاصه شب  عروسی  بنا به دلایلی عروس  در  حد خفن  عصبی و ناراحت بود..یعنی من مانده ام یک نفر  را چکارش  می شود کرد که این طوری بشود..کلی  عکس  اتلیه ای شیک گرفته بودند ولی  اخم های  دخترک تا لب هایش  پایین امده  بود و نمی توانست تظا هر به لبخند هم بکند..چشم ها که  دروغ نمی گویند..یعد از  مراسم که تعریف  کرده بودند  چه یلایی سرشان امده بود عکاس  مهربان  پیشنهاد داده بود اگر  می توانند یک ارایشگاه شیک بروند و یک لباس هم کرایه کنند تا با همان هزینه قبلی  یک البوم زیبا با عروسی شاد و شنگول و مهربان تحویلشان بدهد... انقدر  خوششان امده بود که حد نداشت ..چون مطمئن بودند با ددین عکس ها ی اولی همه و بخصوص مادر  داماد هزار تا حرف  بارشان می کنند..اصلا عروس  میل نداشت عکس های  اولش  حتی  بازبینی  شود ..خلاصه که این جور  عکاس های  مهربان هم پیدا  می شود در این شهر .خدا انشالله  بانوی  زیبا و پسرک شیرین زبانش را حفظ  کند برایش...!!!!

  

خوبیم

ممنونم از  احوالپرسی های  همگی  

 خوبم..روبراهم 

 کمی گرفتار  مهمونی و  چند تا عروسی بودم 

بعد از  پست شب  قدر  انگار یک بارون تازه اومد و همه چیز رو شست و تمیز کرد.. 

نشستم ام  روبروی  این همه تمیزی و نمیتونم ازش  چشم بر دارم.. 

بهم فرصت بدید .  

نوشتنم بیاد ..

حتما میام 

 

مرسی از  همراهی  همه