من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

باقالی پارتی!

یعنی چی بگم من به خودم  الان  اون وقت ؟!! فک کن جمعه  رفتم دیلینگ دیلینگ یک قابلمه مرغ سرخ کردم ..بعد سس دارش کردم ..بعد  مهمون هام نیومدن و به یک دلیلی یک مهمونی ظهرم کنسل شد و شب  مهمون  خودمون برگزار شد من هم اینا رو گذاشتم تو یخچال و دقیقا دقیقا میدونستم میخوام باهاش  چکار کنم ..مامان جون بهم کلی فسنجون داده بود و گفته بود  سینه مرغ  زیاد نداشتم و توتوش  سینه بریز خودت برای  همسری که فقط با سینه مرغ میخوره ...خلاصه دیشب من یک  عالمه باقالی  پلو درست کردم ..چرا یک عالمه ؟ چون از دو روز قبل برنج نم کرده روی دستم باد کرده بود و  نمی شد دیگه بیشتر  به تاخیر انداخت ..بو میگرفت خب ..بعد  چه باقالی  پلویی شده بود ..دلتون نخواد ..با  شوید سبز و  خوشمزه  و زعفرونی و  ممممممممم خیلی خوب ..عمع جون اومده بود خونه مون و  من به زور شام نگهش داشتم ..با خودم گفتم خب با این همه مرغ و برنج الان چکار کنم من ؟ خیلی زیبا و  شیک یک دیس گنده باقالی پلو با یک عالمهههههههه سینه مرغ دورش و ته دیگ بردم برای  خانوم سرهنگ ...بعد  یک ظرف هم برای عمه جون کشیدم که علاوه بر شامی که خورد ببره خونه شون ..اونجا هم مرغ زیاد گذاشتم براش ....خوب که خیالم راحت شد که برنج و مرغ اندازه ناهار فردا مونده فقط!! و در یخچال رو باز کردم چشمم به فسنجون های  بدبخت افتاد !!!  همچین هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییعععععععع گفتم که ملت پریدن یک متر  تو هوا!! چی شد صمیم ؟ ای  داد بیداد ...من این همه مرغ درست کردم برا ی این فسنجونه!! به جاش باقالی پارتی  راه انداختیم رفت!!!  این جور آدمی  هستم من .... بعد  میشم الگوی  شماها او وقتت تو زندگی ؟!!!! ببین با من شدین 70 میلیون ها!!! بعد هی برید غر بزنید که مملکت درست بشو نیست!!!!!  

 

حالا خانوم سرهنگ  تعجب کرده میگه نذریه ؟!!!! واسه چی زحمت کشیدیدن ؟ منم مثل  اجداد دایناسوری لبخند زدم گفتم هیچی ..مامانم باقلی تازه گرفته بود!!! اونم گفت  آهان!!! منم گفتم نوش جان!!!!   آخه ربطش  چی  هست بچه جان!!! تازه وسط تراس  هم این بچه گیر داده و بلند داد میزنه  ماماننننننننننننن ...ته دیگ اش رو نبر  ترو خدا!!!! ترو قرعااااااااااان ته دیگ رو بده من بخورم!!!!!! مردم از  خجالت جلوی  مردم!!! حالا قابلمه پر ته دیگه این گیر داده به دیس  دست من!!! تربیت کردنم تو حلقم!!! 

 

کیک درست کردم شب  شنبه ای برای  طول هفته مهد بچه ! بعد امروز  میبینم کلا اندازه یک گردو تهش  مونده! اون وقت همسری  دیروز  نه ناهار  خورد و نه صبحانه ..کیک پارتی  راه می ندازه واسه من ..من الان از  کجا برم دوباره کیک درست کنم ؟ وقت از    کجا ؟!!  گیر  چه آدم هایی  افتادم من ..ببین ترو خدا فقط!!  

 

به مامان می خواستم هدیه بدم روز مهمونی ..به همسری گفتم پول بذار توی پاکتی که خودم درست کردم ..دو دقیقه مونده به باز کردن  کادوها میگه چیزه صمیم !! این پول کادوی مامانت تو کارتم هست ...یادم رفته برم خودپرداز!!! مععععععععععععععع ...بزنم لهت کنم من آخه!!؟ بعد میگه برو از قلک بچه بردار !! رفتم میبینم انقدر این پول ها رو شش لا هفت لا کرده نداخته اون تو که انگار  گله گاوها  جویدن پول ها رو ..من اینا رو بدم به مامان!!؟ بعد  پاکت درست کردنم تو  خیکم بخوره الهی!!! از  خونسردی  این بشر من هر چی بگم ک گفتم ..خلاصه از  داداشی  گرفتم گفتم یک کارت هدیه دارم میدم بهت ..اون هم اتفاقا اون شب  هم هی جیبش رو خالی کرد هدیه مامان جور شد  با آبرو داری ..شب میبینم ای وای ..مهمون ها رفتند و  من فراموش کردم کارت روبدم به سهیل ..خلاصه فرداش به همسری گفتم شماره حساب  سهیل رو میگیرم براش کارت به کارت کن ..بعد هم زنگ زدم به سهیل و اصرار که همین الان شماره کارت بده ... اونم انقدررررررررررررر  مسخره بازی که نمی خواد و  حالا سهم زکات من باشه!! و  این حرفا ..به زور زش  گرفتم  شماره کارت رو ..خلاصه دم بانک نگه داشتیم و  من به سهیل گفتم دو ثانیه  دیگه تو حسابته! بعد همسری  اروم و  یواش یواش  رفته طرف بانک و  چند دقیقه بعد  برگشت و نشست ..معمولی ...گفتم ریختی ؟ میگه نه!! کارتم رو اشتباهی آوردم ..تواون یکی  دیگه کارتم بوده!!!!! خداععععععععععععععععععععع ..از دست این من چکار کنم ؟!! یکی  نشناستش فکر میکنه میخواد  دور دو ر بازی کنه ها!! بهش میگم من الان خودم روساطوری کردم که سهیل شماره کارت بده بعد بگم ببخشید کارتم اشتباهی بوده!! ؟ شاید بنده خدا روش حساب کنه همین الان !!! خلاصه که با همچین  عاشقی!! داریم زندگی  می کنیم ما... 

 

 

نظرات 29 + ارسال نظر
آیدا جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 23:33 http://chapdast98.blogsky.com

سلام صمیم جان
همسر من هم تو مایه های آقای همسر شماست .. میشه بگی اینجور مواقع چی کار میکنی ؟؟؟
من خیلی حرص میخورم ...

اکرم پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 10:19

وای صمیم جان شما چقدر ماهی
عجب شخصیت کامل و بالغی دارید
شاد باشید
در پناه خدا

باران چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 14:28 http://BARAN871985.BLOGFA.COM



سلام عزیزم بسی خندیدم(البته با هم خندیدیم نه به هم)
زیاد حرص نخور عزیزم

ملیحه چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 11:33 http://bbm.parsiblog.com

آرام سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 21:33

جای من خالی من عاشق باقلی پلو هستم

تانیا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 20:27

صمیم جون! عزیزم! از پاسخ محترمانه ات ممنوم.
حق با توئه ! اینجا متعلق به توست و باید راحت باشی.
شاید چون من خودم به دلیل شغلم یه کم رسمی صحبت می کنم و به این وضعیت عادت کردم اینجور نوشتن ها رو زیاد درک نمی کنم. تقصیر از تو نیست. من استاد دانشگاهم و باید همیشه در یک قالب رسمی باشم و این باعث شده روی نوشتن و صحبت کردن یک کم حساسیت داشته باشم.
در هر صورت من خوشحالم که باهات آشنا شدم و در فرصت های مقتضی میام سراغت و می خونمت.
با بهترین آرزوها

آتوسا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 16:50

آخه ته دیگو می دی به همسایههههه ؟ تو مگه ریزعلی خواجوی هستی ! یا پترس ؟!! نکن این کارا رو با بچه ... می مونه تو ضمیر ناخودآگاهش ها !

ریز علی!!! آی خدا

سرمه سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 15:10

ممنون عزیزم.منت گذاشتی

مامان محمدامین سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 12:27

صمیم جون اصلا نوع نگارشتو عوض نکن همین نوع نوشتن خودمونی و به لحن خودته که وبتو با حال کرده

مهسا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 21:35

هه هه!
خیلی باحال بود!

یگانه دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 17:24

مرسی مرسی مرسی به خاطر خنده هایی که باخوندن نوشته هات
فضای خونمونوپرمی کنه
لبت خندان دلت شاد

میفا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 16:34 http://eshghamoman.blogfa.com

باقالی پارتی
آخی ببین با این همسر بنده خدا چیکار کردی به این روز افتاده هااااااااااااا


از دست تو!!

سرمه دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 13:04

سلم صمیم جان.می خواستم ازتون سوال کنم شما که تجربه مهد داریبرای یه مهد خوب چه شرایطی رو در نظر بگیرم؟مهد محل کارم که اصلا مناسب نبود.مهدی هست که خصوصیه ولی مربیهاش رو خیلی عاطفی و گرم ندیدم با بچه ها..یه خونه بود که تو حیاطش وسایل بازی بود و بچه های 2 سال به بالا رو نگه می داشتند.نمی دونستم چی رو باید در نظر بگیرم.پسرم تازه 2و سالش تموم شده.بنظرتون اینکه زودتر از سه سالگی میره مهد اشکال نداره؟

پسر خود من از شش ماهگی رفت مهد ..بستگی به شرایط کاری شما داره و کمک داشتن در فامیل یا غیره ..
ببین بستگی به نظر و اولویت های تو داره ..برای من این ها مهم بود :
مربی دلسوز و مدیریت قوی که مربی ها و مدیر ارتباط گرم و خوبی با هم داشته باشند ..
سرزنده و شاد بودن مربی ها
بزرگی و نورگیر بودن محیط ..خفه و دنج نبودن ..تاریک و بی روح نبودن محل .
تیپ خونواده هایی که بچه اشون قرار بود ساعت ها همدم بچه من باشند ..آب دماغو!! نبودن بچه ها و اهمیت مهد به نظافت
بهداشت کلی مهد .. سرویس های مرتب و راحت و مخصوص بچه ها ..پرستارهای مهربون و با حوصله که بچه رو مجبور نکنند بدو بدو کارش رو انجام بده ..
چون پسرک نوزاد بود داشتن فضای مخصوص شستشوی نوزاد و ت عویض همراه با هر بار شستشو ی کامل نوزاد
امنیت داخل مهد ..پله دار نبودن و تیزی های خطرناک و گوشهه ای تیز نداشتن اتاق ها و دیوارها ...
اشراف مدیر مهد بر کلاس ها و نظارت مرتب اون
برای من برنامه های اموزشی برای سن ۶ ماهگی بچه اولویت مهمی نبود ..چون مهم ترینش صورت خندون و با حوصله مربی ها و پرستارها مهم بود در او نسن ..
الان آموزش خیلی اولویت داره برام .کماکان فضای بزرگ و خوب و امن مهمه ..مهد بچه رو به همین خاطر می خوام عوض کنم ...من به فضا خیلی اهمیت میدم بچه نباید تو قفس باشه ..

سمیه دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 01:24 http://golkhanoom27.blogsky.com

سلام صمیم جان خوبین؟ گل پسرت خوبه؟ خانوم شرمنده یه سوال دارم اگه امکان و وقت جواب دادنش رو داشتی منت بر من گذاشتی . یادمه سال گذشته شما نوشتی که عیدی یا به یه مناسبتی برای همسرتون و پسرتون بیمه عمر هدیه دادی که کلی هم تحقیق کرده بودی که کذوم بیمه بهتره ممنون میشم در این مورد منو راهنمایی کنی البته من میخوام دخترم و بیمه تا مین ٱتیه کنم بهرحال لطف مییکنی اگه زمان بزاری و جواب بدی
شاد باشید در پناه حق

عزیزم در مورد آتیه چیز خاصی یادم نیست ..
بهتر بودن رو شما باید تصمیم بگیری . پوشش برای حوادث ..سقف بیمه ..میزان پرداختی هر ماه ..پشتوانه اون بیمه ...به نظرمبهتره بری از بیمه آتیه اسم چند نفر که خسارت بیمه رو گرفتند بگیری و باهاشون در تماس باشی ببینی چطور و با چه ترتیبی خسارت رو گرفتند و آیا موافق با قراردادشون بوده یا ناراضی هستند هنوز ؟
موفق باشی ...

خانومی دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 00:51

چقد متن "فقط امروز" ت آرومم کرد..!!!
واقعا ممنون ایشالله همیشه خیر و خوشحالی ببینی

معصوم دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 00:11 http://balsan.mihanblog.com

شعر پست قبلیت خیلی قشنگ بود صمیم جون

ایران68 یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 23:26 http://delneveshtehay-man@rozblog.com

نه خسته ، مثل همیشه عالی و تک هستی ...
عزیز شماره تماس برای ارتباط و درد ودل با استان قدس رضوی رو میخوام ممنون میشم بهم بدی ...
رفتی حرم ما رو هم از دعا بی نصیب نذار بدجور گره افتاده به زندگیم ،
تشششکر ...

ممنونم ..
تلفن مستقیم که بعداز سلام کوتاه به امام رضا مستقیم صدای حرم مطهر و زیارت مردم رو در لحظه می شنوی ...اصلا انگار روبروی ضریح ایستادی ..خودم چک کردم ببینم شماره درسته یا نه .. بغضی بود که قورت می دادم سر کار ...
التماس دعا

۲۰۰۳۳۳۴-------۰۵۱۱

ایران68 یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 23:21 http://delneveshtehay-man@rozblog.com

سلام گلم
دمت گرم ، نمونه ای، تکی به خدا، منم زیاد پیش میاد همچین کارایی کنم و بعد حسابی از خودم تشکر کنم ...
موفق باشی ...

زهرا یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 19:53

به منم ته دیگ بده

نور یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 18:52

یعنی علناحلال زاده به داییش رفته تو خورد و خوراکاااااا
بگو ماشالااااااا

تانیا یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:36

صمیم عزیز سلام
مدتیه با وبت آشنا شدم و می خونمت و لذت می برم
فقط ببخشید اگه میشه جملات رو از هم تفکیک کن و پاراگراف بندی کن، جون اینجوری پیوسته نوشتن، چشم خواننده رو آزار میده.
و با عرض معذرت یه کم به لحاظ ادبی و نگارش جملاتت رو بهتر بنویس. باور کن قصد دخالت و خدای نکرده فضولی و بی احترامی ندارم، فقط فکر می کنم واسه خواننده اینطوری جملات مفهوم تر هستند. مثلا جمله اول " یعنی چی بگم من به خودم الان اون وقت ؟! " از هیچ قاعده نگارش فارسی تبعیت نمی کنه !!!!
امیدوارم موفق و سلامت و باشی.

این سبک من هست ..میدونم ..هنوز عادت نداری ...ولی من نمی نویسم که دستور زبان رو آموزش بدم ...مدل حرف زدنم رو می نویسم براتون ..
در مورد خطوط و پاراگراف ها چشم ..تمام سعی خودم رو می کنم ...ممنونم از نظرت ...
بوس .

بهار یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:29

صمیم جان فکر کنم تک تک موهای خودت را کندی؟؟؟؟!!!!!
فکرکنم قیافت دیدنی بوده

من یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:07 http://ghezavathayam.blogfa.com

یعنی من الان هم دلم باقالی پارتی خواست هم کیک پارتی هم ته دیگ خوشمزه و هم فسنجون!

نسیم یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 14:18

یعنی همش یه طرف...ته دیگ خواستن یونا یه طرف!

دختر شیرازی یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 14:00 http://www.dokhtarshirazi.ir

:))))))
عاقا ینی این دفعه عااااااااااااااااااااااااااااااشق کار علی آقاتون شدم! عاشق کارشا! غیرتی نشی یه وقققققت!
چرا ته دیگ نمیدی به یونا بخوره بچه م؟؟؟ :))))
خععععععععععععععععععععععلی خوب بود مثه همیشه 200000000000000000000000000000
منظورم خیلی بیست بود!

قربوووووووووووووووونت بشم ..تو عاشق خودشم بشو ..حله ..میدونم امانت دار خوبی میشی بعد از مرگ من!!!
آی یکی این رو از جلو چشمم دور کنه ..رگ غیرتم باد کرده !!!
....شکمش جلوتر از خودشه این بچه بس که میخوره!!

سمیراازتهران یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 12:15

امان از دست تو صمیم وای که چقدر خندیدم

ماریا -کرمانشاه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 10:43

سلام گلم. خونسرد باش . نفس عمیق بکش. راستی چرا تمام مردا اینجورین و ما هم خیلی حساس ؟

دنا یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 10:26

صمیم جان سلام. من تازه با وبت اشنا شدم از طریق وب مهرسا(روزهای بهتری هم هست). یعنی عاشق نوشتنت شدم. البته هنوز همه آرشیوتو نخوندم ولی از نگاهت به زندگی خیلی لذت بردم.

سمیرا یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 09:34

عععععججججججججججججببببببببببببب
حرص نخور همشون اینجورین
ما هر روز صبح که میایم بیرون میگم زود باش زودش امروز رسیدیم محل کار طرف میگه نه عینک اوردم نه ساعت هر وقت تو هستی همه چیو جا میزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد