من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ما برگشتیم .

 

 

سلام ...اوه خدای من ...حدود 250    ۵۰  کامنت خونده نشده ..بچه ها من نمیدونم یکهویی چی شد .کلی اتفاق  خوب افتاد  برامون ولی  من اصلا به نت دسترسی نداشتم یعنی فرصتش هم نبود .  

شب سالگرد ازدواج همسری یک سورپرایز بزرگ برام داشت که بهتون میگم تو پست بعد  و فردا ظهرش بهم زنگ زد آماده ای  عصر بریم  سفر ؟!!!! و من برای اولین بار تو این مدت زندگیمون این مدلی مسافرت یوهویی رو هم تجربه کردم . در واقع یک جور   ماه عسل  تدارک دیده بود همسری  در  معیت پسرک شیطون .     9 روز سفر بودیم .  

امروز صبح رسیدم . مهمان دارم حدود دو هفته از شمال . یک ترجمه که منتظر  تحویله و یک  یخچال پاکسازی شده و  مهمون های رو درواسی  دار و خونه تکون داده نشده ... ... 

فقط  اومدم بگم زنده ام  و برمیگردم  با کلی  تعریفی و  اتفاقاتی که الان خنده دار  هست ولی  اون موقع تو سرم میزدم ...آبرو و سوتی  در  حد ..نگم بهتره ...یکهو تعریف میکنم . 

 

مرسی از این همممممممممه محبت و لطف و تبریک برای  سالگرد ازدواجمون ...اصلا انتظارش رو نداشتم ..

نیمه مردادی دیگر

  

15 مرداد  یک سال دیگه هم رسید . عجب روزی بود ..عجب  اتفاقی .مزه شیرینش  بعد این همه سال  تو ذهنم تازه و  مثل روز اول هست . لباس  عروسیم  رو دادم دوختند برام(دوخت اول) چون لباس های  دیگه سایزم نبود!!! دستم دو روز قبل به تیزی در ماشین خورده بود و  روی بازوم یک دایره بزرگ کبود شده بود که آرایشگرم  کلی روش  کرم سفید کننده و  اینا زد  و میگفت از بس سفیدی   دستت زرد شده با این کرم ها!! کفش های راحت و صندل که خریدم چقدر  خاطره  انگیز بود . 

 

همه چیز برای  راحتی  خودمون بود و نه چشم مردم . دوستام باور  نمیکردند من صندل دو انگشتی  پام کنم شب  عروسیم .بهشون گفتم دلم نمیخواد  در  همچین شبی  تمام فکرم به زخم پشت پام  معطوف بشه و  نفهمم چی شد  و چطور  گذشت .  آینه شمعدون زیبام رو از   یسک شومینه فروشی  خریدم  دو  مجسمه زیبای برنجی  هستند ..همون موقع آینه شمعدون ها  بالای  دویست سیصد بود  معمولی هاش ..من اما  دوتایی این شمعدون ها رو  18 تومن خریدم با  همسری  و کلی  خوشحال بودیم .آینه اش رو هم تقریبا ست با شمعدون ها سفارش دادیم  یک ایینه فروشی برامون درست کرد  اون هم شد  20 تومن .نگفتیم آینه عروسی هست . قاب رو سفارش  دادیم . آینه رو انتخاب کردیم و  تمام ..به همین راحتی . من و  همسری  هیچ وقت اهل انجام دادن کار برای  دل مردم نبودیم ..یعنی  زیا نبودیم بخصوص برای  عروسیمون . هنوزهم  بعد از  این همه سال خوشحالم عقلم رو دست بابا و مامانم ندادم برای  مراسم و  هزینه ها . من و علی با هم تصمیم گرفتیم مراسممون کوچیک و  جمع و جور باشه بدون ریخت و پاش اضافی . یک مدل  غذا (فقط  جوجه کباب )  و  دو یا سه مدل شیرینی و بستنی و  تمام .. بابا داشت خودش رو میکشت که آبروی من رو نبری دخترجان ...حالا دو سه مدل غذای دیگه  اضافه کنید من خودم پولش رومیدم. من و علی قبول نکردیم .شوهر  جوون و محکم من پای  همه چی  ایستاده بود و گفت ازتون خواهش  میکنم به نظر من و صمیم جان احترام بذارید . انتخاب  کارت عروسی ..انتخاب  باغ..انتخاب  کیک سه طبقه ولی  جمع و جور ...انتخاب دونه دونه وسایل آرایش و  لباسها ی کمدهای  من .. انتخاب  وسایل  زندگی و جهاز که دو تایی با هم میرفتیم میخریدیم .همه چیز آماده بود  تا ما شبی خاص رو داشته باشیم .  

 

اون شب با خنده های  من و  نگاه های  گرم و  عمیق  همسری  گذشت . بامبول زیاد سرمون در آوردند ..چه وسط  مراسم و چه بعدش . از طرف  خونواده خودم .  پدرم بهانه کرد که من  پام شدید درد میکنه و قبل از  اتمام مراسم و دست به دست دادن من و  همسری رفت ...البته مهمان هم داشتیم و دیر وقت بود و  کسی  متوجه ضایعیش نشد ولی من فهمیدم از سمت بعضی ها پر شده حتما ... عده ای بودند که همون وسط مراسم طاقت دیدن مهربونی  مادر  شوهرم و  خوشی و خوبی من و  همسری رو نداشتند .مامانم آخر مراسم  اومد و دست من رو گرفت و دست همسری رو .بهش گفت میخوام بتونه بهت یک عمر  اعتماد کنه ..میتونی ؟  همسری  گفت  تمام سعی ام رو میکنم و مامان  دست من رو گذاشت تو دست همسری وبه جای این که سفارش من رو به همسری بکنه  کلی  سفارش ایشون رو به من کرد ( جلوی  چشم آقای داماد!!) که هوای  پسر منو داشته باش صمیم  ..براش تو هیچی  کم نذار ..همیشه پشتش باش و  کنارش باش ...کم و زیاد تو زندگی رو به روش نیار و یک  کلام ..زن زندگیش باش و همسر و هم پاش .اون موقع معنی  وعمق حرفای  مامان رو خوب  نفهمیدم ولی بعد با تمام وجودم حس کردم چقدر  مسوولیت سختی به من داد اون شب ....و ما رفتیم دو دور بازی و عروس کشون و شب ساعت 4 رسیدیم خونه مون .دیدم مهمون ها و  صاحب  خونه عزیزمون  منتظرند و اسفند دود کردند  برامون . اون شب  ازخستگی در آغوش  هم  خیلی زود به خواب رفتیم. فرداش  مهمونی  پا تخت که دیگه زورم این  جا به مامان نرسیده بود و شب  هم تو  خونه عکس های خانم عکاس از اولین شب  زندگی مون (ما تمام عکس های عروسیمون آنالوگ هست و  طبیعی ..نه رتوشی و نه چیزی ..عکاسمون گفت بعدها میفهمید  ارزش این عکس  ها چقدر  هست ..دیجیتالی و مصنوعی نیست ..و چقدر  من اون عکس ها رو دوست دارم الان ..خود خودمون هستیم ..با همون برق  چشم ها و لبخندهای  زنده ....)  

دو روز بعد ما  عازم ماه عسل بودیم . چالوس  هتل گرفه بودیم .هتل کوروش و  چقدر  من اونجا رو دوست دارم هنوز . بهترین روزهای ما شروع شده بود .پر از  اشتیاق و انرژی و  گرمای  عشق بودیم . دست هامون لحظه ای از  هم جدا نمی شد و من حرف های  مامانم تو گوشم بود ..از شوهرت چیزی نخواه که شرمنده ات بشه ...هر چی داری و نداری  بذار وسط و مال من و  مال تو  نکن هیچ وقت . قدردانی هایی  زبونی و  نگاهی و  قلبی  همسری من رو مطمئن تر  کرد همه ی این سال ها که این کار  بد تصمیمی نبوده و  نیست برای زندگی من .

روزها از سر  کار  می اومدیم . من به استقبالش میرفتم .گرم و مهربون . همیشه میگه تموم خستگی کار و  سر و کله زدن  های بیرونم محو میشد .. دود میشد و میرفت بیرون از  تنم با مدل استقبال  تو . من عصر ها کلاس زبان هم میرفتم .از سر  کار  ساعت حدودای  سه و  چهار  مستقیم میرفتم آموزشگاه .تدریس داشتم و  بعد از   13  14 ساعت بیرون بودن از  خونه ،همسری  شب  می اومد  کلاس دنبالم  و تازه میرفتیم با هم پارک .. میخندیدم ..حرف میزدیم .من تعریف میکردم .اون از  خودش و کارش  میگفت و یک چیزی  میخوردیم یا سر راه چیزی میخریدیم برای  شام شب که درست کنم و میرفتیم خونه ..روزهای  خوب و  قشنگی بود ...

مشکلات کم کم  پیش اومد . مسائل مالی ... کم و  زیادهای  شغلی  همسری . پیشرفتش اما  خوب بود . خیلی خوب ..و من دلگرم به زندگیمون بودم . خونه خریدیم و داشتیم کم کم قسط هاش رو می دادیم و ذره ذره اون خونه داشت ساخته میشد .  پر از انگیزه بودیم . یکی دو بار هم کنکور  ارشد  امتحان دادم و به فاصله نه خیلی  زیاد  قبول نشدم ...مسافرت میرفتیم . بیرون میرفتیم . خرید میکردیم .یک روز   کلا دوتایی سر کار  نرفتیم و  از صبح تا عصر بیرون بودیم با هم . خیلی  خاطره انگیز بود .  شب قدر سال 87 گذشت .شبی پر از برکت و لطف و  معجزه ...همون ماه من متوجه شدم پسرک رو باردار هستم و همه چیز برای   یک خوشبختی  تمام ، آماده بود . بعد از  حدود  4 سال با تصمیم  خودمون داشتیم پدر و مادر میشدیم  . وقتش بود به نظرمون . و به راحتی و بدون مشغولیت ذهنی پسرک دوست داشتنی ام در  وجودم زندگی رو شروع کرد .   همون موقع ها بود که کم کم آسمون زندگیمون ابری شد ...روزهای خوب و  زیبای بارداری من همراه شد با بزرگترین بحران زندگیمون ...روزهایی که در بیمارستان بستری میشدم و کسی  حتی مامانم نمیدونست ...کسی  نمیدونست حتی شماها ..از درد و از  شدت استرس و فشاری که روی  دوتاییمون بود و من بیشتر  آسیب  میدیدم این وسط  کار من به سرم و  این حرفا میرسید . دونه دونه موهای سیاه من  و همسری  رنگ  عوض کرد ..به هیچ کس نگفته  بودیم چه اتفاقی داره برامون می افته . ما آدم گفتن درد هامون به خونواده هامون نبودیم و هنوزم نیستیم ...و یکباره ضربه  آخر زده شد ..پسرک فقط  یک هفته داشت و تازه متولد شده بود که تیر  خلاص زده شد به زندگی ما ..به تمام تلاش های شب و روزهای قبلمون ...خونواده هامون باور  نمیکردند ما همچین اتفاقی برامون افتاده باشه ...دعوامون کردند  که چرا بهشون نگفتیم ..من بغض میکردم و  همسری  رگ کنار  پیشانیش برجسته میشد  از ناراحتی ... بودن پسرک اما  برامون مسکن بود ..یک مسکن قوی .. خونه و ماشین و شرکت و طلا وسکه و  پس اندازو همه چیز رفت . ما موندیم و لباس های  تنمون وبدهی های بزرگ و  نیش زبون های  اطرافیان ..چه غریبه و چه آشنا ... همسری شب ها  دست های من رو میگرفت توی دستاش  و میگفت من شرمنده تو شدم ..من نتونستم برنامه هامون رو پیش ببرم ...این حق ما  نبود...میدونید بچه ها ... دلم  هیچ وقت نخواست و نمیخواد در  موردش  چیزی بنویسم یا به کسی توضیح بدم . هنوز حتی  پدر و مادر من  کامل  نمیدونند  اون اتفاق  چطور بود و  چطوری  پیش اومد .. دلم نمیخواد  هیچ کس  جزییاتش رو بدونه . .. چون به وقتش  به جای  امید دادن بهمون  میشه چماق روی سرمون ..مثل  چند سال بعدش و ترکش هایی که هنوز  هست ...و چه سخت جون بودیم ما .

پسرک من و همسری رو به هم نزدیک کرد ...و مشغله های کاری  ،همسری رو از  من دور  کرد ..مثل کش در  نوسان بودیم ..من به شدت کار  میکردم بعدش .ترجمه ..کلاس ...از صبح تا شب و همسری هم همین طور ..کار  خودش .آتلیه ..کار های  جانبی ...و تنها امید ما پسرک بود و عطر بودنش که حالمون رو خوب  میکرد ... بارها تو بغل  هم بغض کردیم  . بارها گفت دارم میبرم صمیم ...دارم کم میارم ..و من هی مطمئنش میکردم  که اون اتفاق تقصیر تونبود ..من مطمئن هستم بهت ..باز هم میتونی ..باید  صبر کنیم کمی ..زود همه چیز روبراه میشه باز ...مطمئنم بهت ...تو آرزوهای بزرگی برای  زندگیمون داری ..دوبا ه شرکتت سر پا میشه . من به عرضه تو  اطمیمنان دارم .. و وقتی باز من کم می اوردم اون محکم بغلم میکرد و میگفت یک روز به همه ی  این روزهامون میخندیم ...من کنارت هستم صمیم ..ببین چقدر  دوستت دارم ..بیشتر از  همه ی آدم های  دنیا ....بعد کم کم اوضاع یک کوچولو بهتر شد . دیگه من شب ها  بخاطر  خستگی و بیهوشی همسری از شدت کار و این که بهم توجه نکرده مثلا قبل از  خواب ، اشکم در  نمی اومد ... محکم تر شده بودم ..تو کوره ای که ما رو گذاشته بودند و داغیش  رو  با گوشت و استخون حس کرده بودیم آبدیده  شده بودیم ..چند سال گدشت ..پسرک روز به روز بزرگ تر و شیرین تر  میشد ..من با تمرین های ذهنی ....با اعتماد دادن به خودم ..با صحبت کردن با خودم ..با باور  کردن و قبول  و پذیرش اون  اتفاق روز به  روز بهتر شدم ..یاد گرفتم  من مسوول اشتباهات خودم هستم نباید هی به گردن بقیه بندازم .شاید اگر کمی  روی  احتمالات ناممکن  بیشتر برنامه ریزی کرده بودم بهتر میشد ..دیگه دست از این برداشتم که  خودم و همسری رو در  ذهنم سرزنش کنم و هی بگم  چرا این بلا سرمون اومد ...چرا اینطوری شد ..  فکر کردم به این که الان باید چکار کنیم .. گذشته که گذشت .با همه  آثارش ..الان من و همسری چکار باید بکنیم برای بهتر کردن اوضاع و در  اومدن از  وسط  اون بحران ..شروع کردم به مشخص کردن و  واضح بیان کردن درخواست هام از  خدا ..از  خونه شروع شد و چقدر  خوب  جواب  گرفتم .. گذشت و گذشت و  حجم بدهی های  چند صد میلیونی ما کمتر و کمتر شد .. خونواده هامون بیشتر  هوای ما رو داشتند ...و البته گاهی یک حرف کافی بود تا این اشک های من در  تنهایی  مثل یک رودخونه ی  تموم نشدنی  راه بیفته روی  گونه هام و  فکر کنم دیگه نمیتونم دووم بیارم  و بسه دیگه ..بسه..و باز  دوباره بلند شدن و از  نو  شروع کردن . میدونی وقتی روزها و شب هایی که تموم نشدنی بع نظر  میرسیدند رو مینویسی در  چند خط  خودت یکباره تعجب میکنی ..میگی  همه  اش  همین بود ..اومد ..خراب  کرد ..له شدیم ..بلند شدیم ..ساختیم ...محکم شدیم و  سر  پا ایستادیم ..همش  همین بود کل ماجرا ؟  بله ..کوتاه به اندازه دو خط و  طولانی به اندازه یک عمر ...  

امروز  حدود ده سال از  ازدواج من و  همسری  میگذره . امروز  شروع دهمین سال ازدواج ماست . صبح قبل از اومدن به سر  کار  همسری رو محکم بغل  کردم..  بهم میگه باورم نمیشه ..که چشم به هم زدیم و  ده سال گذشت .و تو مثل روز اول دوستم داری ..میگم تو چی ؟ تو چقدر  دوستم داری ؟ میگه من بیشتراز تو  ..خیلی بیشتر  از تصورت صمیم..تو حتی  نمیتونی  فکرش رو هم بکنی چقدر  دوستت دارم ...شنیدن این حرف ها از زبون کسی که تو تموم این سال ها یک حرف  غیر  واقعی و یک قول  انجام نشدنی بهم  نزده ..و به شدت رک و صریح هست حتی به قیمت شنیدن واقعیت های  ناراحت کننده ...شنیدنش از  همچین آدم صریح و رو راستی  خیلی شیرین بود برام . میدونید همسر من  هیچ وقت  حتی در  گرم ترین لحظه هامون هیچ وقت  قول الکی بهم نداد ..تعریف  الکی و دلخوش کنی ازم نکرد ..این اخلاقش شاید یک وقتایی برای من که مشتاق شنیدن زیباترین تحسین و  تعریف ها بودم کمی سخت بود .ولی خیلی زود فهمیدم میشه به این مرد و حرفاش اعتماد کرد ...که تا  چیزی خوب  نباشه  تاییدش نمیکنه و با هیچ کس تو دنیا هم تعارف نداره ...و امروز  وقتی برمیگردم به بودن این سال هامون با همدیگه نگاه میکنم لبخند میاد روی  صورتم .. که براش  بهای  زیادی  دادیم  جفتمون..

من سال های اول ازدواجمون فکر میکردم دلخوری بین زن و شوهر یعنی فاجعه ..یعنی دیگه همه چیز تموم شد ..روزهایی بوده که یک  مساله کوچیک میتونسته یک تنش بزرگ بشه ...معدود دفعاتی هم بوده که شده ...و ما اون رو از سر  گذروندیم . میدونید  چی زندگی ما خنده داره؟ ..این که مسایل بزرگ رو به راحتی  و کنارهم از سر میگذرونیم ولی یک مساله پیش پا افتاده و خیلی خیلی ساده میتونه باعث  دلخوری ما از هم بشه ...من اما هیچ وقت اجازه ندادم و نمیدم دلخوری هامون  ادامه دار بشه ..مثل یک ظرف آب  می مونه که هر روز یک قطره جوهر بهش اضافه بشه ..اول کدر  میشه ..بعد  مات ..بعد  خاکستری و  کم کم سیاه مثل همون جوهر  قطره قطره ... همسری بارها و بارها تحسین کرده این اخلاقم رو ..بهم گفته بزرگترین  حسن تو اول  شیرین زبونی هات برای منه و  شیطنت هات و بعد کینه ای نبودن و  دل گنده بودنت ..با خونواده ام ..با خودم ..با همه ... و  من غرق  لذت شدم از شنیدن این تعریف ها . وقت هایی هم  بوده که واقعیت هایی در  مورد  خودم بهم گفته که تو شوک بودم و  دلگیر و  غمگین تا چند روز .. و بعد به خودم گفتم شنیدن و دونستن این ها  تلخه ..ولی هست و باید یک جوری برطرفش  کنی صمیم ...

امروز میخوام به همسری که حتی شاید هیچ وقت اینجا رو نخونه (با این که میدونه وبلاگی به این نام دارم) بگم که روی  این پله از زندگی مون که ایستادم راضی  ام از بودن با تو ..از بودن تو ..بهش بارها گفتم که بهترین انتتخاب من بوده و هست ..و البته ایشون هم بهم گفته ولی من اگه بجای ازدواج با تو   با یک دختر  یکی یک دونه پولدار و فوق مولتی  مانی !! ازدواج میکردم شاید  زندیگم عوض میشد صمیم!! و من هاج و واج نگاش کردم که یعنی  چی این حرف ..و اون محکم بغلم کرده و گفته یعنی شاید ای قدر  خوشحال نبودم از داشتن تو ...امروز بهم گفت من تو زندگیم دنبال یک چیز بودم صمیم .عشق واقعی ..و تو اون رو بهم دادی ...وای  همسری و گفتن این حرف ها ..اوه اوه از  محالاته ...و چقدر  ذوق کردم ...من و همسری  هر  کدوم ممکن بود زندگی خیلی بهتری با کس دیگه ای  داشته باشیم ..نه من تنها آدم روی  زمینم که میتونست اون رو خوشبخت کنه و نه اون ...منتهی رفتارهای ما با هم ..سخت  ش یرینی هایی که گذروندیم ..امتحان هایی که پس دادیم تو زندگی به هم ..همه باعث شده نتیجه این تصمیم برای دوتای مون راضی  کننده باشه . من تو زندگیم آدم قانعی  هستم ..خیلی زیاد ..ولی یک چیز  ر نمیتونم اصلا قناعت کنم توش ..ابراز  عشق و محبت به همسر ...و خودم هم  سیر نمیشم .کدوم آدمی از  عشق گرفتن و محبت دیدن سیر میشه که من دومیش باشم ...  

وقتی  میگم  مرد خردادی من ...عاشقت هستم و بودنت و همیشه محکم بودنت رو از  خدا میخوام .. عمق داره این حرفم ..از سر  خودخواهی  نیست ..بودنش رو برای  شاد بودن خودم نمیخوام فقط .. در  کنارش  این روهم میخوام که باشه تا من بتونم انقدر بهش محبت کنم تا بدونه  چقدر برام مهم و  دوست داشتنی  هست ...که بودنش برام مهم هست ..حتی  اگه روزی  نباشم ...

خدا رو شکر  میکنم که بهترین تصمیم زندگیم رو گرفتم ... سخت ترین مسوولیت زندگیم رو دارم انجام میدم هر روز و  مرد بامعرفتی کنارمه که میدونه  چقدر  خاطرش برام عزیزه و میدونم چقدر  عمیق برای  خوشبختی  من و  پسرکمون داره از  همه چیزش مایه میذاره ..دلم میخواست برای  بعضی ها که می اومدند اینجا و بغض میکردند یا آه میکشیدند که خوششششششششششش به حالت صمیم  ...وسط  خوشبختی  غلت میزنی ..تو شانس آوردی که شوهرت  وخونواده اش اینقدر باهات خوبند ...خوشششششششش به حالت .. اینا رو بنویسم و بگم باور  کن راحت به امروزم نرسیدم ...که درد کشیدم ..تو خودم ریختم ...جوونیم رو گرفتم وسط دستام و  دودستی  دادمش و  این زندگی رو گرفتم به جاش ...تا باور  کنند که میشه سختی کشید و  خوشبخت بود .. میشه اشک ریخت و  باز خندید ...میشه  پول داشت و  معرفت رو هم داشت ..میشه در  کنار  همه این ها به خدا توکل کرد و باز بلند شد و از نوساخت ...

برای  همگی عشقی گرم و  زندگی ای پر از آسایش و برکت و معرفت  آرزو میکنم .

ستاره های قدر (سال سوم)

 آخرین مطلب و پی نوشت این پست: 

 

الان ساعت یک و سی دقیقه سومین شب قدر  هست ..اومدم تا نظرات رو ببینم و  تایید کنم . هر کس بعد از  این دلش خواست همراهی کنه از جزء های باقیمونده یا هر  جزئی که دلش خواست انتخاب کنه و بخونه و بعدا به من اطلاع بده بنویسم اسمش رو اینجا . من به یاد همتون بودم .برای  همه دعا کردم . برای  همه ملتمسین دعا .. حاضران و غایبان ... 

 

امشب  تو دعای  جوشن وقتی از  خدا و رحمتش به دست هایی  گشوده یاد  میکرد   خودم رو دیدم ..بچه تخس و بی فکری که هی چادر  مامانه رو ول میکنه ..هی  مامانه میشینه دم در ..چشم نگرون ...منتظر ..مشتاق برگشتن این بچه ی بی عقل ..و بچه تو کوچه ها دنبال یللی تللی  خودش ..بی خبر از خونه و  کاشونه گرم و امنی که منتظرشه ..بی خبر از  خطرهایی که منتظرشه بی پشتوانه ...به ویترین مغازه ها  نگاه میکنه ..به رنگ های  زیبا ..به چراغونی های  خیره کننده ..کم کم شب میشه ..کوچه هاخلوت میشن ..صدای  پای غریبه ها میاد ..سکوت و  سیاهی  میاد ...چند ساعت میگذره ..به اندازه یک عمر ..و در واقع به چشم هم زدنی  سی  چهل  پنجاه سالش  میگذره ..بچه  زخمی و خسته و افتاده و نفس زنون با  لباس ها کثیف برمیگرده سمت خونه ...چراغای  خونه روشنه ..در بازه  و مادر  منتظر و  مشتاق  نشسته ..دست هاش باز ..لباش  لبخند و  آغوشش   گرم و امن ... 

بی اختیار به جای  سبحانک یا لا اله الا انت ..الغوث الغوث...گفتم مامان ...ببین برگشتم ..بیا..بیا بغلم کن ..مامان برگشتم ..مامان .. دیگه دستم رو ول نکن .. نذار  گم شم .. 

مامان من میترسم  تنهایی.. من ترسیدم ... 

مامان وقتی  تو نیستی  همه اذیتم  میکنن ...مامان نذار  تنها بشم دوباره .... 

و کلمه ای  به زیبایی  مامان ..برای  خدا پیدا نکردم ...مثل مادر مهربان ..خطا پوش ...خیر  خواه ..مثل مامان ها  با محبت ..حتی  نمیذاره بابا بفهمه .. نمیذاره هیچ کس بفهمه به چه روزی افتاده بودی ...میپیچتت لای  چادر  کرم و جود و  مهربونیش .. از  تو حیاط  از  جلوی  چشم های  فرشته ها ردت میکنه ..تمیزت میکنه.. گرد و خاکت رو میگیره و مینشونتت بالای  اتاق ..مرتب و  تمیز ..انگار  نه انگار  از  تو کوچه ها  خاکی و  خمیده بودی که برگشتی ... 

همچین مامانی  دارم من ..بلا تشبیه ...فقط  میخوام وسعت این دست های  گشوده رو  با کلمات قابل فهم بنویسم ...  

کی مطمئن هست سال بعد  همچین شب هایی  تو این دنیا  هست تا بنویسه حس هاش رو ..تا بره دم خونه و  چادر  مادر رو بگیره و  بگه من برگشتم مامان ... ببخش  منو ... و مامان با تمام وجود بغلش کنه و بگه چقدر  منتظرت نشستم بچه ...چرا نمی اومدی آخه ؟... 

 

میترسم...میترسم از این اطمینانی که در دلم به این همه کرم و بخشندگیش  دارم ..میترسم و  ترسم از  اینه که  با من نه از روی   مهر و چشم های  بسته و  حلم و صبوری برخورد بشه ..میترسم با عدل خودش باهام رفتار کنه ..که به یقین بد  روز وروزگاری خواهد بود ...و باز  امید  مثل نور  یک لامپ 1000 میپاشه توی  دلم که نه ...تو تلاشت روبکن ..برگرد ..آدم بمون ..انسان باش ..حلال و  حروم رو تا حد  ممکن رعایت کن ..سرت به کار  خودت ..تو یقه خودت ..مشغول بررسی  کم و کاستی های  خودت باشه و زندگی مردم رو سوژه نکن ...اون وقت حتما ..به یقین ...ان شاء الله ..-و چه چیزی  جز اراده او حاکم خواهدبود ؟ ... عاقبتت ختم به سپیدی و امنیت و رضایت خودت و  اون میشه ...همش به دست های باز و چشم های بسته اش  فکر  میکنم ...به برگشتن ..موندن و  دیگه گم نشدن ...و پرهای چادرش ..که صورت ترسیده ام رو نوازش  میده .. 

 

  یَا ذَا الْجُودِ وَ الْإِحْسَانِ یَا ذَا الْفَضْلِ وَ الامْتِنَانِ یَا ذَا الْأَمْنِ وَ الْأَمَانِ یَا ذَا الْقُدْسِ وَ السُّبْحَانِ یَا ذَا الْحِکْمَةِ وَ الْبَیَانِ یَا ذَا الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ یَا ذَا الْحُجَّةِ وَ الْبُرْهَانِ یَا ذَا الْعَظَمَةِ وَ السُّلْطَانِ یَا ذَا الرَّأْفَةِ وَ الْمُسْتَعَانِ یَا ذَا الْعَفْوِ وَ الْغُفْرَانِ

 

 ******************************************************************************** 

 

 

سلام .  

یک چیزی رو مدت هاست میخوام بنویسم هی یادم میره .. دوستان گلی که برام خصوصی می نویسند و سوال دارند و  از من پاسخ میخوان و آدرس ایمیل میدن  و میگن به ایمیلمون بهم جواب بده ...لطف کنند  و  خودشون به من ایمیل بزنند . من اونجا راحت ریپلای  میکنم و نیمخواد هی از این سیستم  و صفحه به اون یکی سایت  برم و کپی  پیست کنم .... . آدرس من هست  samim8888   در  یاهو .کام 

 

 

برنامه ختم قرآن رو  برای سال سوم  با هم شروع میکنیم (ببینید چقدر  توفیق داشتیم همه مون ) . نفری یک جزء اختصاص میدم به دوستان . برنامه ما باشه هر  کدوم از سه شب قدر  که تونستیم ...شب  نوزدهم ..یا بیست و یکم و یا بیست و سوم .  

 ساعت بین 9 شب  تا لحظه اذان صبح ....  ساعت خاصی رو  انتخاب  نمیکنم  چون دستمون بهتره باز باشه تو زمان بندی مون. من احتمالا خودم شب بیست و سوم رو  انتخاب  میکنم . از این نظر  هم سه شب  میذارم که فرصت کنم به کامنت ها  پاسخ بدم برای  اینکه کدوم جزء رو بخونیم. اسامی رو با جزء مورد نظر  در  همین جا اضافه میکنم . ببینیم انشالله چقدر میتونیم برای هم دعا کنیم : 

من این دعاها رو  برای  همه دوستان و به نیابت از همه اونایی که همراهی میکنند با ما مینویسم اینجا ..گفتنش از  من ..اضافه کردن بهش و آمینش با شما .. 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل  فرجهم  

 

1- این ختم قرآن رو از طرف شما و خودم ،  اول هدیه میکنم به امام زمان ، برای سلامتی و  خوشحالی ایشون ..برای گوشه نگاه نازنین و با برکتشون به همه ی ما ...و بعد هدیه به تمام ائمه و امام های معصوم  از حضرت ادم تا حضرت خاتم (ص).   

 

2-این ختم قرآن و ثواب و برکتش رو  تقدیم میکنم به تمام رفتگان و درگذشتگان خودمون ،  خونواده هامون ، همسایگان و  عزیزانمون ...انشالله بهره کافی و نور الهی و برکت و درجات عالی و همنشینی با خوبان و اولیای  خداقسمت همشون بشه ..و همچنین تقدیم میکنم به تمام رفتگان  به قول مامانم بی وارث و بد وارث ..بی صاحب و بد صاحب ..از ازل تا ابد ...انشالله اونا هم بهره مند بشن و برای  برکت و سلامتی زندگی ما دعای  خیر بکنند ...  

 

3- آرزو  میکنم به حق آیه آیه شریفی که روی  لب ها و دل های  شما میاد خدا در این شب های بزرگ و عزیز، سلامتی ..برکت و  ثروت های بی شمار ...عمر طولانی و پر برکت ..سعادت عزیزان و  خیر دنیا و آخرت ..عافیت  دنیا و آخرت ، بی نیازی  مطلق از  غیر  خدا .. ماشین و  خونه و  تفریح سالم و سفر های شاد و  مال فراوون که زمینه خیر و برکت و  دستگیری  نیازمندان باشه بهمون بده و  برکتش رو بیشتر کنه .دلمون رو پاک ، نیت مون رو خالص و  اهدافمون  رو متعالی تر  کنه ...نه تنها در روزهای بعد از یایان این  شب های بزرگ، بلکه  در تمام لحظات عمرمون   

 

4- برای سلامتی  همه ی مریض ها ...عزیزانمون که منتظریم یک بار دیگه چشمون رو باز کنند و نگاهمون کنند ..به زندگی عادی  برگردند و دوباره صداشون رو بشنویم ..برای  برطرف شدن بیماری های  جسم و روح همه مون دعا میکنم ..برای تمام پزشکان و  کادر درمانی که در  هر  لحظه ای از زندگی مون برای سلامتی ما قدم برداشته اند دعای خیر میکنم و همچنین برای   معلمان ، مربی ها و هر کسی  که در  رشد و تعالی ما نقش داشته یا چیزی ازش یاد گرفتیم که حالمون رو بهتر  کرده بهترین آرزوها و دعاهای  خیر و  نیک دنیا رو تقدیم میکنم .برای  همه اونایی که  از  دکترها ناامید شدند  یا گفتند  چاره ای  جز صبر ندارید هم سلامتی کامل و  اتفاق یک معجزه یا هر  چیزی که بهشون ارامش و  تسکین بده از  خدا میخوام و تقدیری زیبا و  شاد و روزهایی آروم برای  دور و بری ها و  اطرافیانشون . 

 

5- برای تمام دوستان و دشمنان خودمون دعا میکنم .برای دوستان بخاطر  خوبی هاشون و برای  بدخواه ها ..حسودان و  دشمنان مون برای  اینکه به ما یاد آوری  میکنند چه نعمت هایی داریم که بقیه ازش محروم اند و ما لایق داشتنش بودیم .. برای  اون ها آرامش ...دل پاک و بی کینه و  برکت و خیر  بی شمار  آرزو میکنم .

 

6- برای  تمام کسانی که در  بند و زندان هستند ..چه مادی و چه  روحی ..در بند عادات بد و نفس وسوسه کننده ..در بند زندان و میله های سرد بخاطر  اشتباهیث که عمدی نبوده  ..در بند  وابستگی به کسی یا چیزهایی که خیرو صلاح ما در بودن با اون ها نیست ..اروز میکنم از  این بندها رها شیم و خدا اونچه که خودش  میدونه از خیر و مصلحت رو برای ما پیش بیاره و دل ما رو محکم تر  کنه در  اتکا و اعتماد به خودش ...

 

7- برای  تمام پدرو مادرها..تمام بچه ها ..خونواده ها ، جمع های  گرم و صمیمی و  لبریز از  خاطره و خنده و شادی  آرزو میکنم ...اگر  نداریم یا از  داشتنش محرومیم دعا میکنم خودمون روزی  یک خونواده رو دور  هم جمع کنیم و شرایطی روفراهم کنیم براشون که شادی ،باوری  غیر ممکن نباشه براشون ...سلامتی و عافیت و عاقبت به خیری   تموم نی  نی  های  توراهی ، یا تازه به جمع ما پیوسته و سلامتی  مامان باباهای  گلشون رو از  خدا میخوام .برای  اونایی که چشم انتظار هستند برای یک فرشته آسمونی هم تقدیر الهی و  صبر و رسیدن روزی رو میخوام که بوی  تن نوزادشون رو با تمام وجود ببلعند ...و اون رو در آغوش بگیرند ..فرزندی  سالم و صالح و  اهلی و با اینده ای روشن ..

 

8-برای بهتر شدن زندگی  همه ی زوج ها ..برای  گرم شدن چراغ دل و زندگیشون ..برای  سر و سامان گرفتن  همه مجردها ..  پیدا کردن  همراه و  همدم مناسب  و  هم کفو در  تمام شئونات  برای همه کسانی که  تنهایی و سختی رو تحمل کردند و  پاکدامنی و حیا و نجابت  روح و  جسم رو حفظ کردند-  چه اون هایی  که هنوز ازدواج نکردند چه اون هایی که در شرف تشکیل یک زندگی  جدید هستند-  دعا  میکنم  . و آرزو  میکنم  تصمیم های زندگی  همه مون به خیر و عافیت و سلامت ختم بشه و برامون  خوشبختی  و  تعالی  مراتب انسانی و  دنیایی و اخروی  رو با خودش بیاره ..

 

9- برای  همه مون دعا میکنم لطف و بخشایش و  رحمت خدا شامل حال همه مون بشه و  خداوند اونچه که از روی  غفلت یا حتی عمد انجام دادیم و  عاقبت و عقوبت سختی  براش مقدر شده رو(با تلاش و  جبران و  دعای خیر)  قلم عفو بکشه  و به دعای  خوبان و نیکان در  این شب های خاص و روزهای  پر برکت ما رو در هم گروه آمرزیده شدگان و سعادت مندان و  بندگان خاص و خالص و بی آلایش خودش  قرار بده ...و روزهای بعدی ما شروعی دوباره باشه برای  اینکه منبع خیر وبرکت و  شادی به خود و دیگران باشیم ...

 

10- از  خدا میخوام بهمون توفیق بده در  این شب ها باعث و بانی  کار  خیر بشیم   حتی شده یک ظرف کوچیک افطاری یه همسایه یا عیادت یک بیمار ..یا یک تماس با  فامیل یا اشنا و دوستی   که ازش مدت ها غافل موندیم .. یا شاد کردن دل یک بچه ی  کوچولو با نیم ساعت بازی و آوردن خنده به لب هاش..یا کمک به مامان یا هر کس عزیز زندگیمون ...با هر  چیز  و به هر  نحوی که از  دستمون بر میاد . 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

 

 

اینا دعاهای منه ..کلی و  گروه بندی شده ..خیلی بیشتر  از  اینا در ذهنم هست ...مجال کمه و  من منتظر همراهی همه تون هستم و ازتون میخوام در  کنار دعاهایی که برای  خودتون و  عزیزانتون میکنید  برای سلامتی  و روزگار  بر وفق مراد عزیزان من هم دعا کنید ...این روزها به شدت محتاج دعای  خیر و از  دل براومده ی  شماهام ...  

 

این هم لینک قرائت قرآن  http://tanzil.net

 

منتظر  همراهی تون هستم بچه ها  

 (لطفا مشخص کنید جزء بذارم براتون یا نه ..میفا با تو هم هستم )   

 

 

خدایا این لیست رو در  حافظه کائنات  برای  همیشه محفوظ نگه دار و تا سال های سال و شب های قدر بعدی و بعدتر  ،خودت مراقب و محافظشون باش . 

                                                         دور اول 

   

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

memol

جزء  دوم

لیلی

جز سوم 

خانمه

جز چهارم

آفرین

جز پنجم

maryam star

جز ششم

zahra7913

جز هفتم

مامانش

جز هشتم

بیتا جباری

جز نهم

رعنا

جز دهم

سحر

جز یازدهم

ترمه (به رنگ سادگی)

جز دوازدهم  

ترمه (به رنگ سادگی)

جز سیزدهم

میس مام

جز  چهاردهم  

دنیا 66

جز  پانزدهم

دنیا 66

جز  شانزدهم

زهرا ب

جز  هفدهم  

تیر آ

جز  هجدهم  

زهرا اسماعیلی

جزء  نوزدهم

زهرا اسماعیلی

جزء بیستم

هستی مولایی

جزء بیست و یکم

صدف مامان رادوین

جزء بست و دوم

گلی خانومی

جزء بیست و سوم

گلی خانومی

جزء بیست و چهارم

مهری

جزء بیست و پنجم

مری

جزء بیست و ششم

nahid

جزء بیست  هفتم

سارا 1234

جزء بیست و هشتم

نسیم معلم

جزء بیست و نهم

صمیم

جزء سی ام

صبا خواهرم

 
 
دور  دوم    
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

نور

جزء  دوم

ریحانه شیربان

جز سوم 

مهرگل (آرامش زندگیم)

جز چهارم

حموم زنونه

جز پنجم

elena

جز ششم

مریم شیراز

جز هفتم

ستاره

جز هشتم

شیرین از ایلام

جز نهم

شادی  2022

جز دهم

بهار ***

جز یازدهم

فرح

جز دوازدهم  

آرزو

جز سیزدهم

مریم ن

جز  چهاردهم  

نانا

جز  پانزدهم

رها رهی

جز  شانزدهم

مهسا م

جز  هفدهم  

mahya

جز  هجدهم  

ورونیکا

جزء  نوزدهم

مژگان

جزء بیستم

سحر 2

جزء بیست و یکم

دنا

جزء بست و دوم

مامان عماد و عمید

جزء بیست و سوم

ساره

جزء بیست و چهارم

نیلو

جزء بیست و پنجم

دوست نیلو(مهسا)

جزء بیست و ششم

ف نیک

جزء بیست  هفتم

raha

جزء بیست و هشتم

پگاه

جزء بیست و نهم

مرجان گروسی

جزء سی ام

عذرا  و نازی و azam (هر کدوم جدا)

 
 
 
دور سوم  
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

نازنین  

جزء  دوم

آزاده 6464

جز سوم 

مریم بانو 1365

جز چهارم

مرضیه کنجدانه

جز پنجم

           فافا

جز ششم

سعیده

جز هفتم

 سعیده (همون بالایی)

جز هشتم

مامان نیکان

جز نهم

مریم بانو از سیرجان

جز دهم

نفیسه

جز یازدهم

مهسا گلی(توکلی 67)

جز دوازدهم  

اکرم

جز سیزدهم

ریحانه بیطرف

جز  چهاردهم  

ریحانه

جز  پانزدهم

مریم جای امن

جز  شانزدهم

محبوبه

جز  هفدهم  

بانو از تهران

جز  هجدهم  

مریم (اصفهان)

جزء  نوزدهم

مریم (اصفهان)

جزء بیستم

مریم (گل نرگس 135)

جزء بیست و یکم

پریسا

جزء بست و دوم

زهرای گیلانی

جزء بیست و سوم

نفیسه (سوژه)

جزء بیست و چهارم

دنیا میم

جزء بیست و پنجم

 ماریا کرمانشاه

جزء بیست و ششم

ماریا کرمانشاه

جزء بیست  هفتم

رومینا

جزء بیست و هشتم

همسر صمیم

جزء بیست و نهم

آفتابگردون - نگار

جزء سی ام

نگار  

  
 
دور چهارم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

دختری از شمال

جزء  دوم

دختری از شمال

جز سوم 

 مامانشون

جز چهارم

اسین

جز پنجم

      مریم محمدی

جز ششم

رها فرزین

جز هفتم

حافظ کوزه شکسته

جز هشتم

 مهر  از آلمان

جز نهم

مامانشون

جز دهم

~مریم ~

جز یازدهم

نازیلا

جز دوازدهم  

مریم گلی

جز سیزدهم

پیشی

جز  چهاردهم  

همسر پیشی

جز  پانزدهم

نسترن

جز  شانزدهم

باران

جز  هفدهم  

دیبا متولد  ماه دی

جز  هجدهم  

سیما

جزء  نوزدهم

سراب

جزء بیستم

بهار  م

جزء بیست و یکم

فاطمه ی

جزء بست و دوم

هدیه

جزء بیست و سوم

مهگل

جزء بیست و چهارم

پرنده

جزء بیست و پنجم

رز(فرزانه)

جزء بیست و ششم

آتا

جزء بیست  هفتم

آینه

جزء بیست و هشتم

مامان محمد امین

جزء بیست و نهم

پری بانو - مریم

جزء سی ام

مامان  پریسا(مینا خانوم) 

  
 
دور پنجم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

dorsa

جزء  دوم

آذر

جز سوم 

الی...

جز چهارم

الی ...

جز پنجم

           الی...

جز ششم

الی...

جز هفتم

الی...

جز هشتم

فاطمه

جز نهم

ساناز آرام

جز دهم

عرفانه

جز یازدهم

عرفانه

جز دوازدهم  

روجا

جز سیزدهم

عقربه

جز  چهاردهم  

آمی

جز  پانزدهم

ماری (تبریز)

جز  شانزدهم

narges vanc

جز  هفدهم  

سپیدار

جز  هجدهم  

ژامک

جزء  نوزدهم

hiva

جزء بیستم

miti

جزء بیست و یکم

اکرم

جزء بست و دوم

دریا

جزء بیست و سوم

دریا

جزء بیست و چهارم

mana

جزء بیست و پنجم

کفشدوزم

جزء بیست و ششم

مادر  جون  امیر محمد

جزء بیست  هفتم

مینا

جزء بیست و هشتم

aftab mahtab

جزء بیست و نهم

نیکو 68

جزء سی ام

نیوشا  

  
 
دور ششم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

شکوه

جزء  دوم

نیشابور

جز سوم 

نازنین

جز چهارم

ماریا(اصفهان)

جز پنجم

         مریم سودا

جز ششم

محبوبه

جز هفتم

starnili

جز هشتم

نگاه مبهم

جز نهم

نگاه مبهم

جز دهم

نازیلا

جز یازدهم

سمانه

جز دوازدهم  

مهسا ماه

جز سیزدهم

آیلار

جز  چهاردهم  

محدثه

جز  پانزدهم

پرتو

جز  شانزدهم

پرتو

جز  هفدهم  

anima

جز  هجدهم  

مریم ح

جزء  نوزدهم

آلیس

جزء بیستم

negar

جزء بیست و یکم

مینا مشهدی

جزء بست و دوم

مینا مشهدی

جزء بیست و سوم

ماری- همدان

جزء بیست و چهارم

حمیده

جزء بیست و پنجم

خرمالو

جزء بیست و ششم

اسماء معتمد  

جزء بیست  هفتم

مینا

جزء بیست و هشتم

مریم ر

جزء بیست و نهم

maryam zarif

جزء سی ام

آسی خانوم

 
بچه ها اگه میشه اجازه بدید خودم جزء تعیین کنم. به ترتیب میرم جلو و خدایی نکرده  جزیی یا کسی از قلم نمیافته. مرسی 
 
شب  اول قدر  (دیشب ) از شدت تب  میسوختم . تمام بدنم در میکرد ..حتی  تماس  لباس با پوستم هم به شدت ازار دهنده بود ..بدون علت و یکهویی از ظهر به بعد ازدرون ملتهب شدم و  میسوختم . گفتم خدایا بچه ها منتظرند ..بهم توان بده بشینم پشت کامپیوتر و اسامی رو وارد کنم ...دیشب  نتونستم قرآن بخونم ..جوشن یا چیز دیگه ..فقط رو به اسمون دستام رو بردم بالا و برای  همتون دعا کردم ..بودن شما ..همراهی تون خیری بزرگ برای  من و زندگیمه . .  دلم  یکهو حس کرد باید برای این بیماری  بی علت و غافلگیر کننده شاکر باشم ..گفتم خدایا شکر  همه چیز ..حتی همین درد سخت و  بدن تب دار .. اگر برای  روحم ..برای  صاف شدنم لازمه ..با تمام وجود  میپذیرمش ..نعمت سلامتی رو از  هیچ کس  دریغ نکن و به بیماری های ما برکت و فرصت  پالایش  جسم و  روح رو بده .. 
دیشب یاد همتون بودم ..خیلی .خیلی .. من محتاج دعاهای  خوب شما هستم همیشه . مرسی  که هستین بچه ها  
 
 
 
دور هفتم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

      سارای شیرین

جزء  دوم

سارای شیرین

جز سوم 

مریم (قاصدک)

جز چهارم

فیروزه 50

جز پنجم

         فاطمه 1389

جز ششم

فرفری خانوم

جز هفتم

الهام فیاضی

جز هشتم

الهام فیاضی

جز نهم

الهام شاملو

جز دهم

negar

جز یازدهم

negar

جز دوازدهم  

masi

جز سیزدهم

پونه

جز  چهاردهم  

نوشین ح از  کرج

جز  پانزدهم

فاطیما

جز  شانزدهم

فاطیما

جز  هفدهم  

یک ماما

جز  هجدهم  

افرا

جزء  نوزدهم

زهرا ت

جزء بیستم

مریم (گل نرگس 135)

جزء بیست و یکم

مریم (گل نرگس 135)

جزء بست و دوم

دل ارام

جزء بیست و سوم

معصومه حسین

جزء بیست و چهارم

معصومه حسین

جزء بیست و پنجم

فریده

جزء بیست و ششم

 آلیس در برره  

جزء بیست  هفتم

راز(7و 17 و 27)

جزء بیست و هشتم

نرگس و مامان مریم

جزء بیست و نهم

هما سعادت

جزء سی ام

 هما سعادت

 

 

دور هشتم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

     مریم  بهاری

جزء  دوم

مهدیه

جز سوم 

مینا   ر

جز چهارم

پرنیان از جزیره

جز پنجم

       مستوره و همسر

جز ششم

sonia 1984

جز هفتم

راز

جز هشتم

خانومی

جز نهم

فاطمه جون

جز دهم

رضوانه

جز یازدهم

مامان رضوانه

جز دوازدهم  

مهناز مامان رایان

جز سیزدهم

مهناز مامان رایان

جز  چهاردهم  

مهناز مامان رایان

جز  پانزدهم

مهناز مامان رایان

جز  شانزدهم

نازی

جز  هفدهم  

راز

جز  هجدهم  

سبگ صبور

جزء  نوزدهم

یکی از مشهد

جزء بیستم

سارا خ

جزء بیست و یکم

خدیجه

جزء بست و دوم

شیرین 01

جزء بیست و سوم

mahya

جزء بیست و چهارم

mahya

جزء بیست و پنجم

mahya

جزء بیست و ششم

mahya

جزء بیست  هفتم

الهه شیراز

جزء بیست و هشتم

پینه دوز

جزء بیست و نهم

گل نرگس

جزء سی ام

 فاطمه  

امیرحسین پسر مادرجون

 

 

 

دور نهم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

     سی سی

جزء  دوم

somy

جز سوم 

mana

جز چهارم

مژگان حیدری  

جز پنجم

       مژگان حیدری

جز ششم

 پیچ

جز هفتم

مهره

جز هشتم

فرزانه

جز نهم

مامان مهره

جز دهم

آراسا

جز یازدهم

مش مشک

جز دوازدهم  

گلناز 232002

جز سیزدهم

neshat

جز  چهاردهم  

الهه کار

جز  پانزدهم

سارا(پر از سکوت)

جز  شانزدهم

فاطیما طالبی

جز  هفدهم  

فاطیما طالبی

جز  هجدهم  

دختر کویر

جزء  نوزدهم

دختر کویر

جزء بیستم

دنیا مامان اهورا

جزء بیست و یکم

جوان آشفته

جزء بست و دوم

zeidoon

جزء بیست و سوم

مریم (جای امن)

جزء بیست و چهارم

شادی شریفی

جزء بیست و پنجم

بهار شیراز

جزء بیست و ششم

  پریزاد

جزء بیست  هفتم

بچه پر رو .مرزی

جزء بیست و هشتم

بچه پر رو .مرزی

جزء بیست و نهم

بچه پر رو .مرزی

جزء سی ام

سی سی  

 

 

دور دهم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

     فرناز 8189

جزء  دوم

رسپینا

جز سوم 

سحرک

جز چهارم

 شهره شب

جز پنجم

      نفس مامان یاسی

جز ششم

سعیده مامان آرین

جز هفتم

پریسا مامان امیر ارسلان

جز هشتم

فریبا

جز نهم

نفس مامان یاسی

جز دهم

مرضیه مصطفوی

جز یازدهم

ساناز  ۳۵

جز دوازدهم  

خانقاهی

جز سیزدهم

هانیه ۳۱۳

جز  چهاردهم  

سونیا از امریکا

جز  پانزدهم

نیلوفر نبوی

جز  شانزدهم

سمیه-som aby

جز  هفدهم  

نسرین

جز  هجدهم  

سمیه ذ

جزء  نوزدهم

باران

جزء بیستم

خانوم وکیل

جزء بیست و یکم

سحر ۱۳۶۸

جزء بست و دوم

مونیاک

جزء بیست و سوم

مینا م از تبریز

جزء بیست و چهارم

مینا م  از تبریز

جزء بیست و پنجم

نازنین

جزء بیست و ششم

عاطی

جزء بیست  هفتم

 sonia 1984

جزء بیست و هشتم

محیا

جزء بیست و نهم

negar p

جزء سی ام

negar p

 

  

بچه ها  از  ظهر  امروز دوشنبه ۷ مرداد تا شب  خونه نیستم  . اگر  کسی  خواست حتما امشب  بخونه     شروع کنه و  منتظر  تایید  اسمش  اینجا نمونه  .هر  جزیی رو که مایل بود بخونه و به من اعلام کنه تا اسمش رو در  مقابل اون جزء بنویسم  روز بعد . شاید هم آخر شب  تونستم چک کنم خودم . از  همگی  التماس دعا  

 

من برگشتم .

دور یازدهم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

            آمنه

جزء  دوم

 مهرناز

جز سوم 

سارا(بهترین حس دنیا) 

جز چهارم

 زهرا (زیر طاق یاس)

جز پنجم

      سمی(یاسمن 3852)

جز ششم

 گل نرگس 135

جز هفتم

تمشک خانوم  

جز هشتم

 بهار ط

جز نهم

 نازنین ط 

جز دهم

vanushe

جز یازدهم

 ممل

جز دوازدهم  

 نازنین (زن زندگی)

جز سیزدهم

 فاطمه 2t7p

جز  چهاردهم  

قلم نگار

جز  پانزدهم

مامان گلی  

جز  شانزدهم

 سارا 1234

جز  هفدهم  

sana

جز  هجدهم  

 صبا

جزء  نوزدهم

 مژگان حیدری

جزء بیستم

لام ی لام ی   

negar p  

هر کدوم جدا 

جزء بیست و یکم

 دانشجو پزشکی

جزء بست و دوم

ب م م  

جزء بیست و سوم

 مصی از کانادا

جزء بیست و چهارم

 الهه ف

جزء بیست و پنجم

مونا فرشته  

جزء بیست و ششم

مونا فرشته  

جزء بیست  هفتم

 سمیرا رادمان

جزء بیست و هشتم

سمیرا رادمان  

جزء بیست و نهم

negar p

جزء سی ام

negar p  

 

  

نگار  p  عزیز از من 7 جزء خواسته بودی(شب نوزدهم  جزء های  29  و  30 )  شب  بیست و یکم جزء های  10 و 11 و20 و شب  بیست و سوم جزء های  29 و 30  . اوکی ؟  

  جزء  10 و  11  رو برات در  دور  هفتم گذاشتم .  جزء 20  رو در  دور  یازدهم  و  جزء  29 و 30 رو در  جزء دهم . گفته بودی  دو جزء   29 و  30 رو در   شب  نوزدهم خوندی . منم جزء خونده شده های  دور  یازدهم ثبتش کردم . منظورم این نیست که بخونی  دوباره ..نوشتم که یعنی  این جزء ها متولی  داره و  خونده شده یا میشه توسط  ایشون .. درست متوجه منظورت شدم الان  ؟

دور دوازدهم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

           نسرین

جزء  دوم

مریم مهر

جز سوم 

آزاده

جز چهارم

نیلوفر 

جز پنجم

      متین 11288

جز ششم

 مامان جون زهرا

جز هفتم

بابا جون زهرا

جز هشتم

خواهر شوهر زهرا

جز نهم

جاری جون زهرا

جز دهم

خانم  ذبیحی

جز یازدهم

خانم مقصودی

جز دوازدهم  

 سمیه

جز سیزدهم

 خانم راد

جز  چهاردهم  

 خانم لشکریان

جز  پانزدهم

 خانم صدرایی

جز  شانزدهم

 خانم نظرمند

جز  هفدهم  

 خانم برادران

جز  هجدهم  

 خانم سوزنی

جزء  نوزدهم

خانم مردانی  

جزء بیستم

خانم پارسایی

جزء بیست و یکم

 خانم نوروزی

جزء بست و دوم

خانم نوروزی

جزء بیست و سوم

 نوشین

جزء بیست و چهارم

 خانم علیزاده

جزء بیست و پنجم

 خانم قاسم زاده

جزء بیست و ششم

 خانم اسحاقیان

جزء بیست  هفتم

مریم ح  

جزء بیست و هشتم

خانم حسینی

جزء بیست و نهم

سارا

جزء سی ام

 همسر  زهرا 7913

 

  

دور سیزدهم
 
 

شماره جز مورد نظر

تلاوت کننده

جزء اول

        اکرم صفری   

جزء  دوم

خانم ذبیحی

جز سوم 

خانم صفایی

جز چهارم

~مریم ~

جز پنجم

     مامان نیلوفر

جز ششم

عقربه  

جز هفتم

مریم ر

جز هشتم

مریم ر

جز نهم

مرسده

جز دهم

فانوس

جز یازدهم

ماه کوچولو

جز دوازدهم  

بهار ش

جز سیزدهم

تنها 

جز  چهاردهم  

خواهر  نگار

جز  پانزدهم

مامان نگار  

جز  شانزدهم

خواهر  همسر  نگار

جز  هفدهم  

ماه کوچولو

جز  هجدهم  

 سنا پل بی عابر

جزء  نوزدهم

رسپینا

جزء بیستم

پریسا

جزء بیست و یکم

 زری

جزء بست و دوم

هستی مولایی

جزء بیست و سوم

نازیلا

جزء بیست و چهارم

فانوس 

جزء بیست و پنجم

مریم

جزء بیست و ششم

نرگس

جزء بیست  هفتم

غزل  

جزء بیست و هشتم

نیکو 68

جزء بیست و نهم

زهره میراب

جزء سی ام

 مینا نامی

 

 

صبر کردم تا دور  سیزدهم  ختم قرآن هم تقسیم و تموم بشه ...بچه ها  همراهی تون  فوق العاده بود ..مرسی از  بودن  و همراهیتون  . انشالله همه ی برکت ها و نعمت های  خوب  خدا روزی  همتون بشه ..  

کمی مهتاب لطفا

از چند روز قبل هی یادم بود که نیمه ماه مبارک  یک برنامه ای  داشته باشم . من فقط در  حد کتاب های  دینی  و مقاطع تحصیلی این مملکت  امام  حسن رو میشناسم . دو تا قصه از  داستان راستان فوقش بلدم ..و اینکه قضیه صلح و اینا چی بود و این امام در  کودکی  بی مادر میشه و چیزهایی که همتون بیشتر از من بلدید ..یک مهمانی  مولودی  دعوت شدم و هدیه ای بود به نظرم .مهمانی از مدلی بود که یک عده خانم فوق  مرفه و مذهبی! در منزلی بی نهایت شیک و زیبا با پذیرایی  بسیار  فاخر دور  هم جمع میشن و  اظهار شادی میکنند  برای این جور تولدها . من مهمونی های  دیگه مثل  دعاو اینا رو اینجا رفته بودم و  چون میزبان برام خیلی  عزیز بود به دعوتش پاسخ دادم و  شب رفتیم . از منزل خواهرم رفتم اونجا . به محض ورود یادم اومد که ای  وای من ...صمیم مگه یادت نیست  این هامهمونی های  مذهبیشون عروسی تمام عیار  هست؟ خب من  بدون این که خودم رو ببازم  از  این فراموشی ،خیلی  معمولی  و خونسرد با روسری و  مانتو  نشستم روی  صندلی و پسرک هم کنارم.چادر  توری  ام رو هم کنارم گذاشتم . چند نفر  اومدند و گفتند خواهش میکنم بفرمایید   اتاق  پرو!! تعویض لباس . گفتم مرسی راحتم .تشکر .و البته راحت نبودم ولی به روی  خودم نیاوردم . بعد مهمون ها  همین طور زیاد و زیاد تر ..همه آرایشگاه رفته ..همه شیک در  حد  خفن .. لباس های کوتاه و  تور و  مینی و  دو بندی و  کفش های  بیست سانتی و  خلاصه همه چیز مهیای یک مراسم دینی !!! من با سر بالا و  کاملا ریلکس به همه نیم لبخند میزدم .خانم اولی که  نقش  گرم کن رو داشتند شروع به دعا  خوندن کردند ..همه در  حال صحبت و خنده و  نگاه به جواهرات هم .. ایشون ناراحت بودند و چند بار  تذکر  دادند .یکی از  مهمان ها از روی  مبل سلطنتی بلند شد و گفت ببخشید مولودی  هست یا شب شهادت ؟ چرا دعا میخونید ؟ جو  عوض شد . خانم مجلسی  ناراحت تر  شدند و  زود  دعا رو تموم کردند و با اخم نشستند و گفتند هر چیزی ظرفیت میخواد  .بعد خانوم اصلی  تشریف آوردند ... لباس  شاد و تیپ عالی و  ناخن و  مو و همه چیزمرتب و ارایش کرده ..گفتند از  مجلس  بیت  محترم امام جمعه تشریف می ارند و همه با تحسین و  اوهههههههههه چه عالی!  نگاهش کردند . شروع کرد به خوندن و  ملت هم دست و  همنوایی ..حس  حماقت تمام بهم دست داده بود .بغض کرده بودم ..فکر  میکردم توی یک بار  درجه سه تو  ترکیه مثلا!! نشستم ...اداها و  مدل خوندن فقط ابی بود انگار .کاش  البته اون قدر هم هنر  داشت در  چنته . یا فندق افتادم و اون پست زیبای مراسم عمر کشون!! ..هی سرم رو پایین انداختم ...هی به پارکت های کف نگاه کردم ..به دایناسورهای دست  پسرک ..به  نورها و  جواهرات و رنگ های  شاد لباس ها و صدای خنده و  تعریف های  مهمونی  چند شب  پیش از زبون خانم های  پشت سری ..دلم برای  خودم سوخت ..برای امام ...برای  چیزهای که به پای ایشون از طرف ما  نوشته میشه ..قرار بود بعد از مراسم ، سحری  مفصل و در  خور شان! به مهمان ها داده بشه ببرند منزل .. حس  تاسف ..حس  تحقیر  تو وجودم بیشتر و بشتر شد . بلند شدم و  از  میزبان عزیزم خداحافظی کردم ..نمیذاشت برم ..گفتم پسرک فردا مهد داره و من بخاطر  خودتون و استفاده و فیض از  مجلس  خدمت رسیدم ...بااجازه مرخص میشم ..به همسری گفتم بپر فقط بیا  بیرون ...اونم خوشحال شد  خلاصش کردم! یارو فقط روضه میخونده اون طرف ..من نمیدونم چرا  نه مرثیه خوندنمون مثل آدمه نه شادی  کردنمون .. چی میشد یک خانم سخنران با سواد دهن گرم می اومد و یک ذره  ذهن من  بی سواد به این چیزها رو  روشن میکرد ..دو تا حدیث کاربردی از  این امام میگفت ..دو تا رفتار  تو خونواده اش رو ..دو تا نقد درست حسابی  به مخالفینش رو ..دو تا چیز از  خود این امام فارغ از این که بچه  کیه ..پدرش کیه ..مادرش کیه (با احترام تمام برای  این خونواده  والا)  از  خود شخصیتش  میگفت ..به خدا دستم  پر میشد از  اون مجلس ..حیف ..حیف ..چه بد دوستانی  هستیم برای  ایشون .و چه نیکو دشنمی  میکنیم با ایشون ..مفت ..ارزون ..بدون خرج بیگانه ها و استعمار خارجی!!! 

 شب  تو دلم از  امام عذر  خواستم ..گفتم ببخشید اگه مهمون های شما رو  نقد کردم ..اگه حس بد داشتم به  مجلس ..شاید  کسی حتی همون جا هم بتونه حاجت بگیره از شما وسط اون دامبولی  دیمبو  ..من اما یا سیم هام دیر وصل میشه یا کلا اتصالی  کردم مدتیه ...خودتون یک راهی که  صاف از دلم بگذره نه از  مو و گردن و  کمر و گوشم ..بهم نشون بدید ...هنوز منتظرم. و آرزو میکنم اونقدر ظرفیتم یک روز بره بالا که اعتقاد آدم هایی با نگاه متفاوت اینطور به نظرم چیپ نرسه .

دیشب حس کردم چقدر امام ها غریب ان در  این سرزمین ..بین این همه مدعی ...و ته ته محبت  و معرفت خود خونواده مم مثلا خریدن شیرینی و  پخش کردنش بین مردم و در  مسجد  هست در  این ایام ..که حتی  نمیدونیم چرا باید شاد باشیم ..چه  فرقی داره اصلا این مناسبت با مثلا دهه فجر ...؟

 دیشب ساعت های  حدود  دو و نیم سه  ، عجیب  مهتابی بود در آسمان ... سفید ... درخشان ..یک لحظه از  خواب بیدار شدم از  این همه نور ...روشنی ...و چه خنکی د لچسبی ... 

کاش کمی از  این نور  به دل من میتابید ...امام ...کمی  مهتاب  لطفا ... 

 

خوندن این مطلب هم خالی از لطف نیست .