من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ماه عسل 2

و اما دامه سفر :

تو سفر اخیر یک  کنسرت هم رفتیم . کنسرت محسن یگانه که شهردار جدید و خوش آوازه   ساری  به مناسبت عید  فطر ردیفش  کرده بود و ورود برای  عموم رایگان بود . اینطور که بعدا  شنیدم جمعیت   حدود  50 هزار نفر  اومده بودند از شهرهای اطراف و به حدی  محسن یگانه از  این جمعیت سورپرایز شده بود که حد نداشت .  من قبلا اهل  نیدن صدا و آهنگ هاش  نبودم ولی   جای  همه سبز .خیلی  خوش  گذشت ..خیلی .. خوندن آهنگ هاش ..دیدن خانم های  جوون و میانسال که آهنگ هاش رو با احساس و  دسته جمعی  می خوندند  و  حسرت برای  ما که  بخشکی شانس!!  خوش به حال اینا ..شهر  ما که کنسرت موسیقی  سنتی  هم توش  ممنوعه شکر  خدا !!انگار  و  از  این فضاهای باز  و شاد  فرهنگی  و  اجتماعات  اینطوری  خبری  نیست که نیست .. بگذریم شب  خوبی بود خیلی  و با اینکه تازه از راه رسیده بودیم  اما  رفتیم و  خوب بود و خوش گذشت و بین جمعیت  من له شدم و  کلا هر  چی  زور زدیم ماه رمضونی !! تقلب  کنیم و خودمون رو به قفل و بارگاه خدا  وصل کنیم  فکر  کنم به یکساعت در آغوش برادران اسلامی  در  حال بازگشت از  کنسرت و وسط  فشار فوشورها   ، به باد رفت!! 

راستی  همسری  همون شبی که با داداشم بیرون رفته بودیم  عطرred &white)  رو هم به مناسبت سالگرد ازدواجون به من کادو داد و شب سورپرایزها رو کامل کرد . با خودم گفتم  ای دل غافل! نکنه  همسری خونده اینجا رو  و فهمیده من نوشتم  همسری من چرا   خیلی  مناسبت ها رو یادش  نیست و  اهل سورپرایز  کردن نیست و  هر وقت  ذوقش بیاد  بی مناسبت حتی  کادو میخره و  حالا  فهمیده حرف  دل ما رو .. شاید هم کائنات به گوشش رسونده و دیده من طفلکی  چیز  زیادی  نمیخوام جز  ابراز شدن بیشتر  محبت  همسری و  ابرازش ... 

آقا گفتم کائنات یک چیزی یادم اومد .... اون تمرین 40 روزه که یادتونه که گفتم  به مدت 40 روز روی  دریافتی  هاتون زوم میکنید و هر  پول یا هدیه ای  نقدی و  غیر  نقدی بهتون برسه  تو تقویم یادداشت میکنید و صبح یک بار و شب قبل از  خواب  تشکر  میکنید از  خدا که درهای  برکت و   خزائن  غیبش رو به روتون باز کرده  .  و به خرج کردن هاتون اصلا توجه نمی کنید و یاد داشت  نمی کنید و فقط به دریافتی  ها فکر  میکنید ..( پوووووووووف .... نفسم گرفت!! برای بار فکر کنم چهلم  توضیح دادم . دیگه جون  صمیم  نپرسید  قضیه این تمرینه چیه !!) خب   جالب  اینه که روز  چهلم تمرینم  همسری  ماشین رو گرفته بود ( ده مرداد) در  حالیکه نمیدونست قضیه این تمرین چیه و  از جذب من هم خیلی  سر در  نیاورده بود!! فقط  میدونست  این روزها  من هی بالا پایین میپرم از ذوق یه چیزایی ! ببین چطوری  خدا خودش رسوند به من ..تو پرانتز بگم ماشینمون قرمز  نیست ها .یعنی  اون قرمزه که ما پسندیدیم جیبمون نپسندید. این  پسرمون  نقره ای  هست . البته   پسرکم  تو دعاهاش  قرمز  میخواست که  فکر  کنم برای  تمرین  های  بعدی  رفت تو رزرو ....گفتم که دوستان یک وقت دنبال ماشین های قرمز  راه نیفتند  بوق بزنند براش!!!! کارناوال راه بیفته صمیم باید برقصه!!! همتون رو ببرن یک جای   دیگه ... خخخخخخخ 

 بعد یک چیزی بگم به قول  پسرک باوررررررررررررررررتون  نشه!! آقا دقیقا  دو روز  مونده به اتمام این دوره  جذب برکت از  کائنات ،  من به طرز  اعجاب  انگیزی  از طریق  حسابداری  اداره مون فهمیدم  دو تا وام من تسویه شده و  پرونده اش بسته شده در  حالیکه به ضرس قاطع( همین جوریه ؟) میتونم بگم یکیش  حدود  500 تومن و  یکی  دیگه اش  حدود  سه تومن  مونده بود تا تسویه کامل !! اینقدر  هم سنگین بود بار  این دو تا روی  شونه من و  همش فکر میکردم قبلا که ای  خدا اینا کی  تموم میشن من یک نفسی بکشم!! و یوهو  خودش  تسویه شد . البته من هنوز  تو کف  هستم و نرفتم مستقیم خود بانک بپرسم قضیه چی  چی بوده  چون  سفر  پیش اومد و بعد هم مهمون داری ولی  تا حدی  فهمیدم چطور شد که وام تسویه شد ...اونم  خود بخود ..زودتر  از  موعد م ..میدونید  مدت هاست    حساب  و کتاب من و بانک با هم اختلاف  داشت و  من چند بار بهشون گفته بودم با حساب  من  چند ماه اشتباه میکنید شما و اون ها محکم و  مقتدر  میگفتند  امکان نداره  و  اصلا  باز  هم امکان نداره!! ولی  انگار  یوهویی  وسط  این تمرین  پرونده من خودش  الکی  الکی  میاد  بالا و  میفهمند انگار  این بدبخت چند  ماه  یک چیزایی  میگه بیراه هم نمیگه .. یعنی  یکدفعه حدود  دویست سیصد تومن برگشت تو  حسابم  و  این یعنی  کائنات عشق میکنم باهات ...عاشقتم ... حالا هی  به من بخندید ...خب ؟

آقا از  گندهای  دیگه من در  این سفر واقعا روحانی و معنوی!!  این بود که همسری یک دایی  داره که بنا به دلایلی  سال هاست رفت و امد ندارند با این  دایی  جان . من که نظری  ندارم ولی   شنیدم که ارثیه پدری  مامان جون ( یعنی خواهرش ) رو قورت داده یک لیوان هم آب روش . من همیشهفکر  میکردم این اختلافات خونوادگی  سر آب و ملک و زمین مربوط به قصه هاست ولی  انگار  تو شمال  و سال های  پیش  شاید  حدود  40 سال قبل  این حرف ها و  حدیث ها رایج بوده. خلاصه ما  تا حالا چشممون به جمال این دایی  جان روشن نشده بود  ولی  این برادر  همسری  (بر خلاف بقیه  خونواده) خیلی با دایی  جان گرم بوده و  هست  تمام این سال ها . اقا ! همسری رفته بود یک شهر  دیگه برای  کاری و  برادر  همسری به من گفت صمیم ..یالله ...پاشو .پاشو  حاضر  شو میخوام یک جای  خوب  ببرمت .. گفتم  کجا ؟  میگه خونه دایی  جان .. خان دایی ..اقا ما رو میگی ..!؟  گفتیم مطمئنی  نمیخوای منو بکشی ؟ من بیام جواب  مامانتون رو چی بدم .. روابط  تیره و تاره ... بذار یک اشاره ای بکنم دو روز  دیگه نگند بی احترامی شد به ما .. تو  ما رو  گذاشتی زیر پای غریبه!!! با اخم بهم نگاه کرد  گفت ببین منو! این کار  تو یعنی  تو خودت رو موظف میدونی برای  هر کاری  از  اون ها اجازه بگیری .. دلت میخواد  خودت ..نه ؟ گفتم منو که میشناسی . باج نمی دم به  کسی ولی  لااقل باید با همسری  هماهنگ  کنم تا اون دلخور  نشه یک وقت ..به همسری  گفتم عزیزم من و  داداشت میخوام یک سر!! بریم خونه دایی  جانتون ..البته ایشون خونه نیستند  (میزبان زنگ زد و گفت دایی  جان نیستند   اما خانمشون گفتند  منتظرم!! یا پیغمبر ) عزیزم  شما  بعدش میای یا واستیم با هم بریم ؟(دقت کنید  اجازه هست من برم و من برم  و  جواب  مامانت رو چی بدیم  نداشتیم!!!) ایشون مکث کردند و من گفتم البته  اگر از نظر تو  مشکلی  نیست..گفت  نه تو اختیارکامل داری برای  خودت .من نمیام ولی شما  هر  جا خواستی برو .بشکن زنان از در  اومدم بیرون .آقا  هنوز  کله ام از  در کامل  رد نشده بود  دیدم برادر  همسری  رفت جلو و با یک اقای  شیک و  مهربون دست داد و تا من رسیدم دیدم این اقا مهربونه بغلش رو باز  کرده ..چشماش رو بسته و  منتظر  منه ..یا پیغمبر  ..برادر  همسری  گفت  صمیم جان ... ایشون هم دایی  جان هستند ..آقا ما رو میگی ..قفل کردیم ..نگو دایی  جان تا فهمیده بود  خودش رو به سرعت برق و باد رسونده بود تا  پیغامبر صلح فامیل رو زیارت کنه ..من یک لحظه موندم خدایا..دایی  شوهر  محرمه یا نه ؟  دایی  مامانم که همیشه ما رو بغل میکنه ..خب  دایی شوهر  هم همونه دیگه ..بین شک و تردید بودم و  ( اسلو موشن ببینید صحنه رو ..) من روی   هوا دارم قدم میزنم سمت دایی ..اونم بغلش باز .. برادر  همسری  داره  با دهن باز  نگاه میکنه ...دایی  جان باورش  نمیشه حرکت بعدی من رو .. من هم محکم بغلشون کردم .. چند تا هم تپ تپ پشتشون زدم .. شالاپ شالاپ صورت هم رو بوسیدیم ... محکم چند  ثانیه طولانی د ست  هاش رو توی  دست هام نگه داشتم ... و  خلاصه جای  مامان جون خالی .. کلی  پیغام مهربونی  کل فامیل!!! رو به اطلاع دایی  جان رسوندم ..این بنده خدا مونده بود گریه کنه ..بخنده .. اصن باورش  نمیشد  بعد از  ده سال  علیرغم سمپاشی های  یک عده!! من اینطوری  برم در آغوش پر مهرشون!!! حالا سوار  ماشین ایشون  شدیم از بغل میزنم رو شونه برادر شوهره میگم یک وسال فنی ؟!!  دایی  شوهر  محرمه دیگه ..نه؟  البته خودم میدونم محرمه ..آقا این یوهو ترکید ... دایی  جان هم با مهربونی  نگام کرد  و نفهمید  من چیگفتم که طرف  کلا پودر شد از  خنده ..حالا داریم میریم سمت  خون شون شونه های  این لامصب  برادر شوهره داره بندری  میزنه از  خنده ..منم کنارش و وارد  حیاط بزرگ و سبزشون شدیم ... یک خانمه که  عییییییییییییییییییییییییییینهو  خود  خود  مادر شوهرم  بود ( اصلا به چشمام شک کردم یک لحظه .. فکرکردم وای ..مامان جون 20 سال جوون تر شده چرا ؟ در واقع  ایشون دختر  عموی مادر شوهرم هم هست ) اومد  جلو ..یک نگاه به برادر شوهر  عزب اوقلی و  مجرد ما کرد ..یک نگاه به من .. همچین  محکم بغلم کرد ..ماچ..ماچ .. منم باز  تاپ تاپ زدم روی  پشتش و  محکم فشارش  دادم و زن دایی  جون!! دلم براتون تنگ شده بود!!!!!   واییییییییییییییییی چقدر شبیه مادر شوهرم هستید  گفتم ... اونم هی  میگفت مبارکه ..مبارکه ..الهی شکر  که این روز رو دیدم ...منم مثل  خنگا  مونده بودم تبریکه برای  چی بود این وسط !! برادر شوهره نامرد  داشت دیگه روی  زمین  دو ر خودش  می پیچید از  خنده ..میگه زن دایی ..این خانم  داداش وسطیم هست  نه من ...این صمیمه دیگه ...خاک بر سررررررررررررم ..اون از  بغل نامحرم ..اینم از  شوهر دوم برای  ما!!!! بعد  هم گفت من هنوز  مجردم زن دایی .. این بنده خدا باز دوباره ایییییییییییی واییییییییییییی .. الهی قربونت بشم ..پس  تویی ؟  از  اول  ماچ ماچ ماچ ... من بخوام تعریف  کنم براتون از  لحظاتی که بر  من گذشت وقتی  اینا به من نگاه میکردند  و صحنه دویدن من  به طرف  دایی و محکم بغل کردن و  ماچ کردنش  رو هی  تکرار میکردند واسه خودشون و  غش  غش  می خندیدند دیگه انگشت  من و  چشم شما چپ میشه ... مهمان نوازی  عالی .. دایی  جان ماشالله سفرهای  دور  دنیا  خوب  و جوون نگهش  داشته بود و  من فکر  میکردم  یعنی  واقعا  قیافه من به این تازه عروس ها میخوره یا  این بنده خدا از  ذوقش  حتی وقت نکرد یک ثانیه فکر  کنه!! آقا نیم ساعت موندیم و  کلی  تحویلمون گرفتند و در  جواب  اینکه حیف شما رو زودتر  ندیده بودیم   ما هم گفتیم  سعادت نداشتیم و  انشالله تشریف بیارید  منزل  ما و مامان جون کلی  دلشون براتون تنگ شده!!!!( مععععععععععععععع) البته قبلش   از  برادر همسری  پرسیدم و  اون گفت  مامانم از  دست برادرش  دلخوره لی  با زن دایی  خوبه و مشکلی  ندارند .. خب  خدا و شکر .. حالا مونده بود به مامان جون چطوری  بگم چه دسته گلی آب  دادم و  کجا رفتم .. خب   من زنگ زدم به مامان جون و گفتم واییییییییییییییییییی  مامان جون یک چیزی بگم باورتون نشه ..امروز یک اتفاقی  افتاد ..اق  فقط  جای شما خالی ..انقدر  همه خندیدن بهم ..انقدر  خندیدند  که مردم از  خجالت ..( زمینه سازی ) بعد هم خیلی طبیعی  گفتم اره  همسری ازم خواست برم خونه دایی  جان!! (اینجا دیگه مکث نکردم  و تند تند  تعریف کردم تا فرصت فکر  کردن بهش  ندم) و  من دایی رو بغل  کردم و  هر چی روزه گرفتیم دود شد و  عجب  ماه رمضون پر برکتی بود  انگار  امسال!!! و  باقی ماجرا ) اون بنده خدا داره کر وکر  می خنده و  هنوز  متوجه نشده بود  منزل  کدوم دایی  منظورمه!!! یا  خدا .. چرا نمی گیری  پس  مامان جون ..گفتم  داشتم شاخ در  می اوردم از  شباهت شما با زن دایی.... آقا  مامان جون یکهو گفت چیییییییییییییییییی ؟!!!!   خونه کدوم دایی  مگه رفته بودی؟  منم طبیعی که اره  خونه فلان دایی دیگه  ..با برادر  همسری رفتیم و چقدر زن دایی  جون حالتون رو پرسید( اسم  دایی رو دیگه نیاوردم از  ترس جونم!!) و  باز  تعریف   اسلو موشن  حادثه و  شلوغ کردن ماجرا تا قضیه اصلی  محو بشه!!!  سوال مامان جون فقط یک چیز بود :   آرایشت کامل بود ؟!!!!!( مععععععععععععععععععع  مامان جون  شما هم ؟ )  و  بخش  بامزه ماجرا  تعریف قضیه برای  همسری بود  و  پاسخ یک کلمه ای  ایشون .. »

من : عزیزم دایی  ات با مهربونی  همچین بغلم کرد  و ....

همسری :  داییم غلط  کرد!!!!!!  

ما هم دیگه ماچ و  تاپ تاپ پشت و اینا روقورت دادیم وگفتیم بعله ... قربونتون بشم .. پشت خطی  دارم ..کاری  نداری  هانی !!!!؟  

ماجرا زیاد  هست  ها .. منتهی  همین ها رو من الان یک هفته است دارم تیکه  تیکه وسط  کام و  مهمون داریم  تایپ میکنم ... مهمان های  گل  گلی   هنوز هستند  و جاتون خالی ..اقا  حال میده ..حال میده  ..حال میده .. مهمون دعوت کنید  حالش رو ببرید ...ورق ....  پتیکو  پتیکو  رو  رختخواب  ها .. چایی  تازه دم و  خوشرنگ عصرونه دو ر هم خوردن ( امی  میگم جات خالی  ها!!!!)  فیلم دیدن دسته جمعی   10 پونزده نفره  تو خونه ... رفت و آمد و سر و صدا.. خنده  نی  نی کوچولو ....بازی و شیطنت بچه ها ...صف  انتظار دستشویی!!!!! بوی  پوشک!!!!! بوی  آدمیزاد ..بوی عطر های مختلف .بوی پاییز  و بهار و زندگی ..جریان زندگی  تو یه خونه   ساکت و  اروم ...خستگی  کیلویی  چند وقتی  این همه عشق  می کنم با بودنشون ..؟ تا اخر هفته مهمان دارم  .ای  جووووووووووووووووووونم ...

نظرات 54 + ارسال نظر
هدی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 09:48

سلام خانم گلی دایی شوهر محرم نیستا نمی دونستی عیب نداره ولی حالا روعایت بفرما

فاطی سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 02:12 http://fatemeh1a.blogfa.com

سلام صمیم جونم من از خیلی وقت پیش میومدم وبتو میخوندم خیلی شیفته ی رفتارا و نوشتنتم عزیزم من ازت راهنمایی میخوام میشه لطف در حقم کنی بیای وبم منتظرتم امیدوارم خواستمو رد نکنی

عزیزم لطف میکنی بهم بگی چه کمکی ازم بر میاد ؟

امید و آرزو دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 16:07 http://royayeeshghi.blogfa.com

http://royayeeshghi.blogfa.com حتما به وبلاگ تازه تاسیس منم سر بزن حتما بیا ممنون دوستاتم اطلاع رسانی کن ممنون

به سلامتی

شمیم دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:35

سلام صمیم جان

خوبی؟ یونا عزیز خوبه؟

من چند سال پیش با وبلاگ دستنوشته های یک جادوگر از طریق وبلاگ شما آشنا شدم . اما الان متاسفانه وبلاگشون رو تعطیل کردن.
می خواستم ببینم شما مطالبشون رو جایی برای خودتون save نکردید ؟ اگه کردید میشه برای من ایمیل کنید؟ البته می دونم کار سختیه ولی با توجه به شناختی که از روحیات شما دارم و می دونم که کار هر چقدر هم سخت باشه اگه به مفید بودنش اعتقاد داشته باشی حتما انجام می دی ، به خودم اجازه دادم این درخواست رو بکنم.

شمیم جام منوقتی نوشته های جادوگر رو سیو میکردم که امکان کپی کردن داشت در سایت .بعدا دیدم اجازه کپی نداده و الان هم اون ها رو برداشته تا تغییراتی بده تو مطالب . من معذورم ولی اگر خودش اجازه بده حتما .چشم .

روژین دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 08:55

سلام. خیلی خوب می نویسی. واقعاْ خواندنی و جذابه نوشته هات. خیلی خیلی از آشنایی با وبلاگت خوشحالم .
از این به بعد هر روز بهت سر می زنم.
روایت متفاوتی از مهمونداری می کنی طوری که آدم دلش می خواد بیاد خونتون
همیشه شاد باشی و ما رو هم با نوشته هات شاد و مثبت اندیش کنی.

مرسی عزیزم . اینجا هم منزل خودتونه .من هم میزبان شما..

.. دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 04:02

ممنونم عزیزم چون اون لیست شام کاملا با ذائقه ما مطابق بودمیخواستم ناهار روهم بدونم...اخه من تنها مشکل من وقتی مهمان دارم اینه که چی درست کنم

فکر کنم بار اول منظور من رو تو جواب همین کامنت خوب متوجه نشدید که دوباره ارسالش کردید ...به آدم هایی که حتی اسم ندارند اینجا دوست ندارم پاسخ بدم ... اوکی ؟

بلاستوسیت یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 08:35

اصن صمیم یه وضعی دارم وقتی میبینم وبلاگتو آپ کردی ،
من چقدر خوشحالم
صمیم جون من نری همشو شرابی کنی خیلی زشت میشه من که کردم عین چیم پشیمونم. اما خواهری با موهای پر تکه ای شرابی کرده اینقده ناز شد .
صمیم یعنی منم از این فامیلا داریم همچین اگه رو ببینن دیگه بی خیال نمیشن منم به یه بهانه ای باهاشون قهر کردم حوصلشونو نداشتم

اره تیکه ای بهتره خودمم همین فکرو کردم . امروز قراره برم ..
وا قهر چرا بچه جان !!؟ خب رفت و آمدو کم تر کن یا چند بار یک بار یک نه بگو و خلاص!

.. یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 01:49

عزیزم میشه لطفا بگید ناهار هارو واسه مهموناتون چی درست میکردید؟من خیلی استفاده کردم از اون لیست شام...انشالا همیشه سفره به شادی پهن کنی عزیزم

ناهار بستگی به خودشما داره . ذائقه شما ومهمون هاتون اولویت داره ..

حافظ کوزه شکسته شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 20:40 http://jamewazhehha.blogfa.com

چه باحال، مامانم هم فکر کرده گفتم دایی پدر! آخه در مورد موضوعی حرف میزدیم و یه هویی یادم اومد پرسیدم! مدیون باشین اگه فکر کنین من سه تا سوال رو هم زمان می پرسم!!
امیدوارم این نشاط در فضای هنری ما ادامه داaته باشه.ساز شکستن ها شروع نشه،بی حرمتی ها از سر گرفته نشه.
طوری نشه که افرادی مثل استاد حسین علیزاده کنسرت رسمی در ساری داشته باشن و هیچ تبلیغی نشه!
من که راحتـــــــم! مامانم و بعضاً بعضی از فامیل ها، نمی ذارن راحت تر باشم!!!

~مریم~ شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 14:55

می دونم عزیزم .منظورم این بود که اشکالی نداره. با دایی خود آدم فرقی نداره

سارا شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 14:31

سلام عزیزم همیشه به خوشی انشالا
میشه در مورداین تمرین 40 روزه راهنمایی کنی
تو کدوم پست درموردشنوشتی من تازه خواننده وبلاگت شدم

همین جا کلا توضیح دادم دیگه.. موضوعات منوی سمت راست وبلاگ ( جذ ب ثروت از کائنات ) رو بخون

علی جونم شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 13:32

مدتهاست خواننده خاموش شما هستم وازانرزی مثبتی که درنوشته هایت است لذت میبرم وغبطه میخورم من هم خیلی دوست دارم در زندگی ام این طورانرزی داشته باشم ولی نمی دونم چرا نمیشه یعنی گاهی که سرشار از انرزی وذوق هستم چیزی پیش میاد که ذوقم کور میشود ودیگه نمیتونم خودم را جمع وجور کنم ای حرص میخورم

ممنون از همراهی شما ..
انشالله انرژی تون برقرار و همیشگی .

دریا شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 11:35

صمیم جون اون آیکون عصبانیت دیگه از کجا اومد الان کامنت قبلیم دیدم خندم گرفته بود سکانس ها ساعت 6 بعد از ظهر و 9 شب 21 و 22 یعنی 5 شنبه و جمعه شما میتونی ساعت 6 بعد از ظهر و بگیری که راحت برگردید و دیر وقت نشه واستون

من فدای این دقتت تو همه چیز .. ممنون

دریا شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 11:32

صمیم جون آژانس جم سیر مشهد بین احمد اباد 7 و 9 میفته فکر کنم اینم شماره تماس..05118411184 و بقیه فروش بلیط ها بجنورد هست ..اینم شماره اطلاعات کنسرت09391727336
من روز اول قبل از این که بلیط ها برسه رزرو کردم و روز بعد رفتم 6 تاگرفتم ردیف 5 هنوز جاها خالی بود و میتونستم انتخاب کنم یعنی 3 شنبه ای که گذشت اون وقت 4 شنبه بعد از ظهر همسرم تماس گرفت و گفت مامانشم میاد تماس گرفتم گفت خانم تا ردیف 12 فروش رفته همه بلیط ها قیمت یکی هست 70 تومان و وی آی پی هم هست با پذیرایی و سرویس رفت و برگشت(البته بجنورد) بی صبرانه منتظر اجرای ترانه خیابونهاش هستم سرچ کنی تو گوگل کنسرت یگانه در بجنورد کلی صفحه واست میاد دوستم...والا ما 2.5 نهایت 3 ساعته بجنوردیم

مرسی دریا جان از این اطلاعات ... میرم حتما یک سر میزنم . قربون دستت .
بابا تیم پرواز!!

نفس شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 11:29

صمیم جان منم تمرین چهل روزه ام خیلی وقته که تموم شده واقعا تاثیر داره البته من ماشین نگرفتم وامم هم صاف نشد اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر خیلی خوب و پر برکت بود.ایشالا همیشه زندگی برات پر از برکت و خوشی باشه .
به نظر منم نامحرمه دایی همسر اما خوب شما سفیر صلح و دوستی بودین خودش خیلی مهمه.خیلی جالب و هیجانی تعریف میکنی خیلی چسبید.خوشی ها پایدار

انشالله برای تو بهتر جواب بده
نه واقعا نامحرمه ... فدات شم .

رعنا جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 14:45

سلام بانوی از ماه عسل برگشته

خوش اومده بودین به ولایت ما!
ما نزدیک ساری ایم، یعنی بابلیم
از کنسرت خبر نداشتم کاش می اومدم :(


والله این جریان محرم نامحرمی رو ما هم باهاش درگیریم!
توی یه سری چیزها اسلام نیومده این طرفا فکر کنم از جمله بحث محرم نامحرمی
آقا این شوهرخاله کربلا و مکه رفته ی ما وقتی می بینمشون هر چی هم خودمو می کشم و جمع می کنم یک جوری آغوش می گشایند که ما در آغوششان گم می شویم و ماچ محکمی هم بر کله ی ما می نهند
وقتی از مکه برگشتن گفتم آخ جووون عمو .... دیگه رفتن مکه دیگه از دست و روبوسی خبری نیست
وقتی دیدمشون اتفاقا احساس کردم برای انتقال حس زیارت، میزان آغوش گرفتن بیشتر هم بود!
هی به مامان هم میگم چرا این دامادهات منو می بوسن؟؟؟

خدا حفظشون کنه
از محبت زیادشونه
کلا صمیمیت تو خانواده ی ما زیاده و خب نمیشه که ازش فرار کرد میشه؟ :)

باز شما میتونین مدعی بشین به من چه!! دایی جان خودت منو بوسید! پس فردا روزی ما مزدوج بشیم قیافه ی همسرجان آینده مان دیدنی استتتتتتتت.

خوش بگذره مهمونی بازی

خدا بگم چکارت کنه...
من خیلی خودم رو به افراد تطبیق نیمدم ..حد و مرز خودم رو درام و خیلی محترمانه گاهی دست کسی رو رد میکنم برای دست دادن مثلا دستام رو به نشونه میزبانی گرم و آغوش باز به طرفین باز میکنم به علامت خیلی خوش اومدید ... بفرمایید ..بفرمایید ...اینطوری دستم درگیر میشه رو هوا و به طرف توهین هم نمیشه .
الهییییییییییی .تو مزدوج شو بقیه اش رو خدا خودش راست و ریست میکنه انشالله

چکاد جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 12:41

خیلی خندیدم صمیم. روحم شاد شد! دستت درد نکنه

قربونت ..

حافظ کوزه شکسته پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 19:47 http://jamewazhehha@yahoo.com

از موسیقی نگو که دل ماها خونه! چند ساله که یه رنگ و رویی گرفته البته توی بعضی شهرا!! بابل هم مثل مشهده!فکرکنم بیشتر از دوازده ساله که کنسرت موسیقی سنتی رسمی برگذار نشده!
کبود شدم از خنده! از مامانم پرسیدم گفت محرمه!! چنین مواردی اگه واسه من پیش بیاد، چون با همه محرم هستم، مشکل ندارم!!!

اطلاع رسانیشون تو سطح شهر عالی بود البته .کاش میدونستید .

بابا جان محرم کجا بود ؟!!!! نامحرمه دایی شوهر .. اون دایی و عموی پدر و مادر تا جد های بعدی به بالا هست که محرمه.

بعععععععععععععله ..شما راحت باشید ..

سها پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 17:00

همین الان دو ساعت کامنت نوشتم پرید اگه به دستتون رسیده لطفا اینو ثبتش نکنید
میتونم بگم تازه از مشهد رسیدم
هر خانومیو میدیدم مخصوصا اگه بچه به سن یونا داشت میگفتم یعنی ایشون میتونن صمیم باشن؟!
راستی تو پست مشهد کجا بریم لطفا اخلمد و قدمگاه رو اضافه کنید تو جاده نیشابور فوق العاده زیبا بودن ابشارهاشونم که فقط باید دید
خوشبحال شما مشهدی ها با این شهر زیبا
اینم بگم یه وقت لال نرم از کامنتدونیت چقدر مشهد ارزونی میوه و سبزی بود سه هفته اونجا بودیم فقط سبزی خوریدم

قررررررررررررربونت بشم عزیزم ..
مرسی از راهنماییت .. بله مشهد واقعا شهر فرواوونی و ارزونی هست .. من شمال که بودم گوجه فرنگی کیلویی 7 تومن خریدیم ..فک کن!!!

دریا پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 16:51

تا حالا هر کنسرتی بجنورد برگزار شده که آمفی تاتر پتروشیمی بوده عالییییییییییییی بوده عاااااااالی ( غیر از سالن سینمایی گلشن )من برج میلاد رفتم کنسرت خداییش کیفیتش برابر بود با کمپ پتروشیمی بجنورد فرزاد فرزین که محشر بود کنسرتش هم صدا هم صحنه هم نور و همه چی عالی بود بلیت یگانه رو دیروز خریدم مثل این که خیلی کار کردن رو اجرای این کنسرت بابا با ماشین 2.5 ساعت بیشتر نیست سکانس 6 بعد از ظهر و بگیرید اکثرا با خود بجنوردیا و مشهدیا سالن پر میشه...

دریا جان لینک یا سایتش رو بهم معرفی میکنی ؟ میخوام ساعت ها و قیمتش رو بدونم ... خیلی خیلی دوست درایم بتونیم بریم ..
باب 5/2 ساعت کجا بود ..ما سه چهار ساعته میریم ..!!

هرمان پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 09:56 http://www.sotedelan22.mihanblog.com


سلام خوبین
خیلی خندیدم
چه صحنه جالبی بوده در آغوش دایی جان رفتنتون
پس چرا مادر شوهرتون گفته آرایش داشتین یا نه....؟

برای این که منو اولین بار میدیدن و خب باید عروس چلچل شیرین زبون!! خوشگلی هم به چشم بیاددیگه!!!!!
کلا دوست دران من همیشه مرتب و شیک باشم ..

salam پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 09:48

CHE JALEB شما مشهدی هستی
ما تازه از مسافرت مشهد آمدیم وای که چقدر خوش گذشت
از زیارتاش که هروز صبح و غروب حرم می رفتیم صبحها تفریح
4 روزو باآرامش خاصی گذروندیم
الان میرم پلاستیک سوغاتیارو باز می کنمو بو می کنمشون
من عاشق بوی بازارای مشهدم خدا قسمتم کنه سال دیگرم بیام
راستی شما مشهدیا چند وقت به چند وقت حرم میرین؟
مارو هم یاد کنید هر وقتی رفتین
حالا امسال ک گذشت واسه بعدها می پرسم بازار خوب مشهد کجاست؟
نقره جات؟
مثلا تو فرودگاه چیزای خوشگلی داشت اما ما جاهایی ک رفتیم به اون قشنگی نبود
البته فقط پروما رفتیم
شاد و سلامت باشید

خوشحالم سفر خوبی داشتید .. خیلی خوشحال .
حرم رفتن ماها بسته به دلمون داره .بعضی هامون هر روز سلام میدیم به امام رضا ..بعضی هر هفته .. هر ماه .. ولی همه ارادت داریم ... همه ...
من اهل نقره و اینا نیستم همون چند بار رو هم از زیست خاور گرفتم یادمه ...فرودگاه و فروشگاه های داخل هتل های بزرگ معمولا چند برابر قیمت اصلی هست و توصیه نمیکنم بهت از اونجا بگیری ...
ویلاژ توریست اول جاده طرقبه هم خوبه .. شیک و خوب هست بیشتر مغازه هاش . یک سر برو به پست (مشهد کجاها بریم) تو موضوعات سمت راست وبم ...اونجا بچه ها نظراتشون رو دادند ..

فدای تو .

نیکو68 پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 08:52 http://delneveshtehay-man.rozblog.com

خواهر خدا خیرت بهت که با خاطراتت باعث خنده و تجدید روحیه شدی ....

خدا رو هزاران بار شکر بابت اینهمه انرژی و سرزندگی که به تو داده صمیم جان ....
ایشالا همیشه خونه تون پر از صدای خنده و شادی و آرامش خاطر باشه

مرررررررررررسی برای این دعاهای خوب .. ممنونم عزیزکم .

آتوسا پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 00:40

صمیم خوش به حالت این غذاهایی که گفتی که خیلی سختنننن! والا راستش من زیاد نمی تونم مجسم کنم مهمونای به این دل پذیری رو که صاحبخونه رو بر سر ذوق آورند ! خب ولی پیداس که خوش می گذره ماشالا. البته خوبی از خودته . البته فک کنم همسر هم مهمون دوسته و پایه . ایشالا بازم بری سفو و خوش گذرونی . .... ولی باور کن غذا هات سختن . ...اونوقت برای سالاد و اینا چه کار می کنی ؟ هرروز که اونوقت باید کاهو بخری ... یا بالاخره منظورم اینه که خریدم داری دیگه . فقط پختن که نیس . یه ماستم که بذاری بالاخره با این جمعیت هر روز باید خریدم بری . چطور می رسی ؟

آتوسا ..لازانیا و پیتزا و اینا سختن ؟ پودر پیتزای آماده بگیر ..با اب و کمی روغن چند دقیقه ورز بده یک خمیر با حال میده بهت باری دو تا پیتزای مشتی ... خمیر پیراشکی 95 من میگیرم که کافیه چند دقیقه بیرون فریزر باشه نرم میشه و مواد رو میذاری داخلش و تو سرخ کن سرخ میکنی ... مواد پیتزار و لازانیا و اینا بیسش مشترک هست فقط من روی پیتزا یک چیزهای دیگه هم اضافه میکنم ..سخت نگیر عزیزم ..امتحان کن ..راحته خیلی ...
سالاد کاهو و اینا که وقت ندارم ... مامان جون برامون سبزی خوردن تازه ی آورد ... ماست و خیار ( ماست با خیار با پوست و رنده شده و سیر تازه رنده شده با نعنا و فلفل سیاه و نمک ) که دو دقیقه ای آماده میشه و خیلی خوشمزه میشه ماست و خیارش ..سالاد هم سالاد شیرازی به سه سوت حاضر میشه .. آره خرید تقریبا روزانه بود .. ماست و نون و نوشیدنی برای شام و ناهار و اینا بود خب ولی مثلا قارچ و فلفل دلمه ای و اینا رو خب میتونی چند روز نگه داری تو یخچال .. یا مثلا مصرف سیب زمینی و پیازمون خیلی زیاد بود ...
همسری خرید میکرد ..من لیست خرید رو بهش اس ام اس میکردم تا جلو چشمش باشه نگه وایییییییییی یادم رفت ..

اعظم پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 00:31

آخ آره صمیم جون واسه منم پیش اومده محرم و نامحرم و قاطی کنم... مامان بزرگ من یه دایی داشت (الان فوت شده) بنده خدا صد و خورده ای سن داشت و من اولین بار تو یه عروسی دیدمش بهم گفتن این دایی مامان بزرگته. اون موقع ها نمیدونستم بهم محرمه اونم کسی که تا قبل از اون حتی باهاش صحبتم نکرده بودم. پیرمرد آخر وقت یه گوشه ای من و دید و اومد جلو به زور من و بغل کرد منم غافلگیر شده بودم و تا به خودم بجنبم یه ده بیستایی ماچ آبدارمم کرد. من تا چند روز صداش و تو خونواده در نمیاوردم و مونده بودم حالا با این ننگ چه کنم اگه شوهره بفهمه چه خاکی بر سرم بریزم. اصلا این یارو چرا اومد چسبید به من و من و بوسید.
تا اینکه یه روز صحبتش پیش اومد و فهمیدم بیچاره به من محرم بوده. یعنی وقتی قضیه رو تعریف کردم ملت مرده بودن از خنده...

پریسا چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 20:43

عززززیزم مثل همیشه قشنگ بود و اون قسمت دایی شوهر خیلی بامزه بود

بوووووووووووس

- چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 20:02

سلام صمیم من خواننده وبلاگتم یه مشکلی این روزا خونمونو درگیر کرده که پای یه دختر شیرین یه ساله وسطه روز و شب دارم براش گریه میکنم یه جایی یه نذر 124000 صلوات دیدم واسه حاجت رواایی واقعا تو بن بستم خیلی نگران ایندش هستم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که ازت بخام تو وبت بخای کمکم کنن واسه این ختم همتونو به امام رضا قسم میدم کمکم کنین این صلواتهارو بفرستم بلکه فرجی بشه تو این مشکل خواهش میکنم ازت صمیم

من تو حرم دو شب پیش برای همهی کسانی که ملتمس دعا هستند ..محتاج شفا و شفاعت هستند ..گره بسته تو زندگیشون هست دعا کردم .. از دوستان میخوام تو همین کامنت دونی باهات شریک بشن برای صلوات ها ...
من 100 تاش رو همین الان میفرستم .
به امید بهترین های خدا برای اون دخترک معصوم ..

~مریم~ چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 18:27

پس ساری هم رفتی صمیم جان. امیدوارم خوش گذشته باشه. منم تعریف شهردار جدید رو از بابا اینا شنیدم. قضیه ی دایی جان رو خیلی بامزه تعریف کردی. آره دیگه، محرمه. خوش باشی عزیزم

خدا نگهش داره براتون ..
مریم!!!!!!!!!!!!!!1 دایی شوهر محرم نیست که بچه جان ..

خانومی چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 18:22 http://zendegiekhanomane.blogfa.com

سلام صمیم جون...خدارو شکر که هم سفر خوش گذشته هم مهمونی دادن
خداوکیلی همه این خاطره یه طرف اون تپ تپ زدن پشت اون دایی جان هم یه طرف...
جان خودم اگه بدونم با اون تمرین۴۰ روزه وامای ما هم اینجوری دود میشن میرن هوا حاضرم چهل بار نمرین۴۰ روزه کنم!

شروع کن خانومی ... باور کن جواب میده ..

مینا چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 17:45 http://kimiaOkhak.blogfa.com

خدا خیرت بده صمیم ما دیشب مهمون داشتیم باور کن کمرم راست نمیشد تازه فقط کمک مامانم بودم . دیشب هم تا ساعت ۲و نیم ظرف شستم ساعت ۳ هم خوابیدم صبح از سردرد چشام باز نمیشد . شاد باشی

قربونت بشم بستگی به مهمون و تعداد و اینا هم داره ... انشالله همیشه سلامت و ر انرژی باشی ..
البته خیلی ها بهم گفتند ماشالله انرژی زیادی داری..میدونی از خودم مایه میذارم آخرهاش .. به هر حال خستگی هم داره مسلما ...

مهگل چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 15:28

نه اون ایمیل ها به کنار ....دو سه کامنت قبلی درخواست داشتم!!!
برا دیدار مهم نیست. فقط همینجوری سوال ذهنم شد...

مهگل جان حضور ذهن ندارم میشه دوباره بگی مورد رو ؟

هستی چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 15:19

عالی بود صمیم جون. شادوسلامت باشی.

مرسی هستی جان

ونوس چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 14:28 http://www.venouse.blogfa.com

فقط این همه انرزی مثبت رو تحسین می کنم .
به خصوص چند خط آخر بوی زندگی می دهد

ماریا -کرمانشاه چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 13:01

صمیم عاشقتم به خدا خیلی دوست دارم. مهدی جایی منتظرمه اما دل نکندم نخونم و برم .تا آخر خوندم و مثه دیوونه ها دارم میخندم با خودم. وای صمیم مردم از صحنه اسلوموشن . دایی بیچاره چقد درگیر محبتت شده جیگرم . خوش باشی. بعدا برات مینویسم. بوس بوس

منتظر نذار شوهره رو بلا ..برو ..برو ...
قربونت بشم ..منتظرتم ... مخصوص شب جمعه برات دعا کردم تو حرم ..برای تو و همسرت ..

آرزو چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 11:07

صمیم نازنین
همه ی خوبیهات به کنار مهمون نوازیات هم به کنار . چه زیارت دلچسبی می کنن این مهمونات . تمرین های کائناتت به جای خود ولی دل صاف و مهربونته که خدا به خاطرش خواسته هات رو برآورده می کنه.
راستی مهرسا هم که تو راهه .
از بس مهمون دوست داری همینطوری برات می باره . انشالله همیشه سالم باشی
سلامت هم به من رسید ممنونم

قررررررررررررربونت بشم ... مرسی از مهربونیت ..

زینب چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 11:06

خیلیییییییییییی خوشحالم که پیدات کردم صمیم جون.......
ما هم یکدفعه رفتیم سفر وبا اینکه اولش داشت ویندوز بد اخلاقیم بالا می اومد به قول تو .....جلوش گرفتم وسفر واقعاااااااااااااا خوش گذشت که مدیون تو هستم
واقعاااااااااااااااا خوشگل نوشتی ....خدا مرگم تو بعل نامحرم ...سوتی ساله...

آفرین .. مراقب این ها اگر باشیم به تدریج اخلاقای خوبمون نهادینه میشه ..
دیدی به خدا!!!!!

شکوفه چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 10:01

ای جوووونم ...
صمیم جونی من با مهمون مشکل چی بپزم دارم فقط ... واسه همین استرس میوفته به جونم با این همه مهمون داری تو ...

مردم از خنده از جریان دایی شوهرت .. آره عزیزم دایی و عمو پدر مادر خودت محرمن .. اما دایی و عمو مادرشوهر و پدرشوهر خیررررر ....

فقط و فقط بستگی به مهمون آدم داره ..اینا انقدررررررررررررر با حال و خودمونی و راحتند ..با اینکه من یک بار هنوز خونه شون نرفتم ولی به شدت باهاشوناحساس راحتی دارم.. خیلی شبیه خود من هستند .ملاحظه کار .. مرتب تو مهمونی .. کمک به میزبان .. آدم چی میخواد دیگه ؟

یک خواننده چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 09:20

سلام
ممنون از شما بله تعریف دکتر وثوق رو خیلی شنیدم لطف کردین
ایام به کام

خواهش میکنم عزیزم .

مینا مشهدی چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 08:47

صمیم خدا خیرت بده گفتی ماشینتون قرمز نیس!
من چند وقت بود توی ترافیک و توی پمپ بنزین هی به ماشینای قرمز خیییییییییییییییییییییییره میشدم تا تو رو ببینم

میگم انقدر مهمون دوست داری خو منو دعوت کن دیگه !

از کنسرت گفتی داغ دلم تازه شد، ما واسه یه کنسرت فرزاد فرزین رفتیم بجنورد 8ساعت رفت و برگشت توی جاده بودیم تازه بلیطش هم از کنسرتهای برج میلاد گرون تر بود !
آخه مگه مشهدیا بیچاره چه گناهی کردن که واسه شادی کردن انقدر محدودن؟!
اگه همین طرقبه شاندیزم نبود که میپوسیدیم به خدا ...

حالا خدا ایشالله جنسس بده مادر .. قرمزشم ما قبول داریم ها!!!!
قدم شما روی چشم ما ...

هییییییییییییی نگو ..نگو ..مهمون های ما تعجب میکنند میگن این طرقبه چی داره جز رستوران و اینا .. میگم به همین دو تا درخت هم دلمون خوشه

مهگل چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 08:41

صمیم اگه یه روزی قسمت بشه بیام مشهد میتونم ببینمت؟


عذرخواهی کنم قبول میکنی ؟ واقعا معذوریت دارم ....

مهگل چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 08:40

ای جونم خسته نباشی
واقعا حال میکنی با این مهمونای ده روزتون؟ یا برا اینکه کسی از مهمون ده روزه زده نشی میگه؟
من که بودم کلافه میشدم البته بستگی به مهمونا هم داره که کی باشن؟ مثلا اینکه باهاشون راحت باشیم و....
خوبه که بانی خیر و رفع کدورت میشی آفرین.....
ایشالا همیشه سوپرایز بشی اونم از نوع همسرانه
میدونم خیلی سرت شلوغه ولی صمیم جان یکم هم به خودت استراحت بده این همه کار و مهمون و .... مواظب شادابی و جونیت باش که خستگی و کم خوابی برات خوب نیست.
اما ای ناقلا مگه تو هم خسته میشی منبع انررررررژی؟
نیاز به مشورت و راهنمایی باهات دارم چندین بار بهت گفتم ولی انگار زیاد مشتاق نبودی

نه باور کن هیجان و بگو و بخند و بلند شعر خوندن هام با بچه ها تو ماشین و دوپس دوپس و نصفه شب بیرون رفتن و بستنی خوردن و همش به تفریح رفتن هم هست کنارش .. چرا شما همش اون سخت هاش رو تجسم میکنید آخه ؟ قربونت بشم ... من عصرها میخوابم شده حتی نیم ساعت ... مهگل ؟!!!!!!!!!!!!!!!1 من حداقل 10 تا ایمیل از تو داشتم که حداقل به 7-8 تاش جواب های مفصل دادم ... مشتاق نبودم بعد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در حد بضاعت و اطلاعاتم حرف زدیم با هم که .. چیز دیگه ای هست بگو بهم .

افسانه مامان ادریان چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 08:31 http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

ماشینتون مبارک عزیزم. چه عالی که کنسرت رفتید .همیشه شاد باشید

فدات بشم .

sahari چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 03:40

بازم همراهت شدم تو لحظاتت...تو لایق بهترین هایی

لطف داری به من

امی چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 03:40 http://weineurope.blogsky.com/

همیشه خوش باشی عزیزم همیشه به سفر اونم چنین سفرهای خاص و پر از سورپرایزی و همیشه خونه تون پر از مهمون و برکت و هیاهوهای مطبوع.
می گم صمیم آخرش این دایی همسر با آدم محرمه یا نه؟ از جواب علی و قورت دادن بقیه حرفت خنده ام گرفت!
اون چای دورهمی عصر رو دیگه نگو آدم به کی بگه یکی از بزرگترین آرزوهاش خوردن چای با خانواده دوست داشتنیشه؟ ولی دیگه چیزی به برآورده شدن این آرزوم نمونده، ایشالا چند روز دیگه ...
قربونت بشم که باوجود مهمون داری بازم میای برامون می نویسی.

من نمیدونم چرا با چایی عصر و دور همی خوردن یاد تو و یک ادم بد ذات!! و یک چیزهای دیگه می افتم!!! خخخخخخخخخخخخخ

راست میگی ؟ چه عالی .حتما کلا همه خوشحال میشن از دیدنت ... انشالله سفر خوبی باشه و کلی دوست های قدیمی و مشتاقت رو زیارت کنی !!!

مامان عماد وعمید سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 23:23

وای خدا چقدر خندیدم.همسرم داره تعریف می کنه امروز چند کالری خورده ومن دارم هی می خندم.می گه چی خنده داره .میگم ببخشید با شما نیستم.
سفیر مهر ودوستی وآشتی

اوه اوه سو تفاهم نشه براش ... جمع و جور کردی حالا قضیه رو ؟

مینا سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 23:17

انصافاً توصیفت عالی بوددددددددد. کبود شدم از خنده

یواش تر عزیزم.. چرا کبود حالا ؟!!!

خانوم مهندس سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 22:49

1. به شهر ما خوش اومدی
2. ساری هم ازین خبرا نبوده، والا به عمر 24ساله ام این اولین جشن ساری با حضور خواننده پاپ بوده تا جایی که میدونم کنسرتم برگزار نمیشد یه جورایی ممنوع بود
برای همین ملت اینقدر استقبال کردن
3.پس شما هم بین اون جمعیت بودید شاید دیده باشمتون

نه ما خودمون پاییز کنسرت مختاباد رو رفتیم ساری .. تازه امسال کنسرت دیگه هم بوده هم تو عید هم تو این تعطیلات عید فطر .

شاید ...

.... سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 22:08

صمیم جون کنسرت ها الان خیلی وقته بجنورد برگزار میشه من امسال تابستون سه تاش و رفتم ..بهنام صفوی..فرزاد فرزین..گروه سون..21 شهریورم محسن یگانه میاد بجنورد که وی آی پی هست کنسرتش و از فردا فروش بلیت شروع میشه آژانس جم سیر در احمد آباد...میخوام بدونم راضی بودی از کنسرت؟؟ صداش به همون کیفین سی دی هاش هست؟

چه فایده که مشهد نیست ؟ من خودم واقعا شاید به خودم نبینم شش هفت ساعت برم و برگردم برای کنسرت ..
نه بابا از بس جمعیت بود و سالن هم که باز و در واقع زمین ورزشی یا استادیوم بود .. صدایی با کیفیت به گوش نمیرسید . از صفحه نمایش بزرگ میشد دیدش ...البته که اجرای زنده با ضبط استودیو فرق میکنه .

باران سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 21:29 http://www.baran-53.blogfa.com

صمیم جان ایشالله همیشه به گشت وگذار
هدیه ی سالگرد ازدواجتون مبارکت باشه
میگم خیلی خوبینگاه باعث خوشحالی دایی شدی
صمیم جان خسته نباشی از مهمون داری
ولی وقتی میرند ای جاشون چند روزی خالی میشه

دقیقا . از همین الان دلتنگ نبودنشون هستم .. هنوز نرفتند.

وصال سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 19:17

سلام همشهری مهربون.خوبی؟برای اون دوستمون که دنبال مشاور بودن دکتر وثوق رو پیشنهاد میکنم.شماره تلفن 8459419 آدرس هم پرستار 1 پلاک 2 هست.من در جریان بقیه جاها نیستم که هزینه ها چطوریه ولی اینجا برای 20 دقیقه مشاوره 50 تومن مبگیرن.
راستی صمیم یک سوال.من هر وقت مهمون دارم واسه نهارها راح تم ولی شام رو واااااااقعا میمونم چی درست کنم مخصوصا وقتایی که مهمون چربی و فشار خون و ...کلا توی شام خیلی محدودیت دارم.یعنی تمام انرژیم سر اینکه چی درست کنم تموم میشه.
راستی از طرف من یونا جیگررو للللللللههههههش کن.از حرفاشم بیشتر بنویس.

مرسی از راهنماییت ..خیلی هم خوب.

من شام روبرنجی درست نیمکنم..ببین این برنامه رو داشتم( بچه ها استقبال کردند خیلی )
..یک شب پیراشکی با سالاد ماکارونی
پیتزای خونگی با خوراک سوسیس
املت و شامی کباب
مرغ سوخاری فیله ای با قارچ و سیب زمینی سرخ کرده
جوجه کباب
کشک و بادمجون و تعدادی کوفته
لازانیا و الویه
خوراک سوسیس
تو میتونی هر کدوم رو برای یک شب بذاری و دو مدل درست نکنی برای شام. بستگی به مهمونات دارند من راحت و فوری بودنش برام مهمو بود .مقدمات رو ظهر یا عصر آماده میکردم زود حاضر میشد . کلا من راحت بودم باهاشون .

مامان آرتمیس سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 18:15

همیشه شاد باشی عزیزم ولی یه اعترافی بکنم من الان بیست روزه می خوام یه مهمونی رو که اولین باره می خوان بیان خونمون پس بدم ودقیقا بیست روزه خواب وخوراک ندارم حالا فکرشو بکن بخوام یه مهمونی چند روزه برگزار کنم [:S001 ولی تو عجب جونی داری دختر از یه طرف کاره بیرون از خونه از طرفی مهمون داری

مهمونی یک روزه سخت از از مهمون داری چند روزه هست ..البته به آدم هاش هم باید نگاه کرد ... بابا سخت نگیر ...تو که از پس همه چیز بر میای .. از من بپرس ..مطمئنم بهت .

سعادت سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 17:52

عه؟! پس شمام اون شب بودین جشن شهرداری ساری؟ منم ساروی ام. ایکاش میدیدمتون

چقدر باحاله که انقدر مهمون داری دوست دارین و اصلا هول نمیشین. ما بخاطر شرایط خونوادمون(بابام نظامی- مامانم فرهنگی) خیلی رفت و آمدی نبودیم و الانم نیستیم. الانم همش فکر میکنم اگر با یه خونواده شلوغ و پررفت و آمد وصلت کنم چطور میشه؟

ایام به کام

بستگی به مهمون داره .. همین مامان بابای خودم بخوان بیام اصلا اصلا به این راحتی ها هم نیست ..جدا میگم بستگی به جو و روحیه آدم ها داره ...

رها سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 16:56 http://s2a.ir

سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir

گلابی سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 16:11

وای صمیم عااااااااااااااااالی ای تو... خنده های منو کی جمع کنه حالا!!
عالی هستین تو و همسرت و کائنات...
و اینکه، هورا که عاشق مهمونی این همه. البته اعتراف میکنم که این فکر به ذهنم خطور کرد که شاید این همه م عاشق نباشی، ولی تکرار این جمله ها باعث میشه عاشق شی...

میدونی دوست داشتن مهمون برای من یعنی بهشون اصرار کنی باز هم باشن و بمونند و از این برنامه های فشرده خسته نشی و ته دلت راضی باشی از بودنشون ... من چرا باید الکی هی بگم عاشق مهمون هستم و ته دلم دروغ گفته باشم ؟؟!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد