من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

نخود بابا!

   

تو آژانس  نشسته بودم و به راننده گفته بودم به سرعت برق و باد منو برسونه سر  کارم . راننده آشنا بود  .زیاد باهاش سرویس  داشتیم . خلاصه کتاب  عطر  سنبل  عطر  کاج رو  که شب قبل  همسری برای  مراسم آشتی  کنون!! از  کتاب فروشی  محبوبم تو  ویلاژ  توریست  برام خریده بود  هم دستم بود  تا بقیه اش رو بخونم . داشتم با دقت  فکر  میکردم این کتابه همچینیم که ازش  تعریف  شنیدم تعریفی  نیست و فقط   کمی بامزه است و این صوبتا با خودم! که یکهو یک چیزی روی  مقنعه ام دیدم .اول فکر  کردم نور آفتاب  هست که  تابیده روی  مقنعه مشکی ..بعد دیدم چرا  نور آفتاب  اینطوری  حرکت میکنه ...!!؟  نگاه کردم درست  نزدیک چونه ام یک کرم  نخودی رنگ داشت هی  دراز  میشد هی  جمع میشد  هی دزار  میشد  هی  جمع میشد ..و  به قول خودش  داشت  حرکت میکرد!! یا خدا..خودت رحم کن ..چند تا گزینه جلوی روم بود  و در  کسری از ثانیه تبعاتش  هم ردیف شد ..  جیغ بزنم و  راننده هول کنه و با مغز بریم تو سپر  ماشین جلویی و  قیافه پسرک بی مادر که  دلش  نمیخواد  باباش به این زودی!! زن بگیره و  از این صوبتای ما زن های  روضه خون و  نوحه درست کن برای  خودمون!!! گزینه بعدی  باز  کردن در  ماشین  و  تکون دادن مقنعه به سمت بیرون بود که خب  با اون سرعت سفارشی !   افتادنم به بیرون و  چهار  چنگولی  چسبیدن به اسفالت و  لواشک شدن در  کسری از  ثانبه و  بدبخت کردن یک  راننده مادر  مرده که یکهو میبینه  یک نفر وسط  خیابون پخش شده و  مراسم هفتم و  تابوت سبک و قیافه بغض آلود بچم و  یک کوچولو  دغدغه ذهنی  همسرم!! و از  این صوبتا اومد تو  ذهنم .. نچ ..نمیشه ... پنجره رو باز  کنم چطوره ؟  آدم  با عقل!!  اونطوری  باد  یک مثقال کرم رو پرت میکنه توی صورت خودت که .بعد  همه ی  این  گزینه ها با هم اتفاق  می افته..همه اینا در  سه ثانیه بود ها .. انقدر  سریع ..  خلاصه کتاب رو سریع گذاشتم  کنار و  با انگشت از زیر به کرمه ضربه زدم بی پدر  محکم چسبیده بود  ول  نمیکرد ..تو چشاش  التماس  موج میزد  حیوونی .. نه راه نداره ..ولم کن  دیگه .. خلاصه دهنم و  دندونام ج شده بود از  ترس و  در یک ضربه ناگهانی  کرمه  پرت شد ...سسسسسسسسسسسسسسسسسووووت ..صدای  پرتاب  شدنش  رو شنیدم حتی!!! آقا  خوشحال و راحت و کمی  ایش ..مقنعه ام کرمو شد ... نشستم سر  جام  به کتاب  خوندم  که دیدم خاک بر سرم..کرمه صاف  افتاده روی  شونه ی آقای  راننده ...اینو  چکارش کنم حالا ...؟ هیچی .. یک  تو دهنی  به وجدانم زدم نشست ساکت یک گوشه و  حرف نزد  دیگه ..بعد هم ادامهی  کتاب کمی بامزه رو خوندم ... الانم نمیدونم  کرمه راننده رو خورد  یا رفت  توی  لباسش  خونه کرد یا افتاد زیر صندلی یا هر  آینده مبهم دیگه ای ..!!  

 

کرم از  کجا اومده بود ؟ صبح دیرم شده بود و  بدو بدو  از  لای  کاج های   کوچه مون دویده بودم  تا برسم سر  کوچه و  همسری  نبینه  آژانس  گرفتم!!! چون خیلی  متین و موقر  ازش  نمیخوام که منو برسونه سر کار  و اونم حتما تو دلش  کلی  تحسینم میکنه برای این همه خانومی  من .صبح هم  انقدررررررررررر ریلکس  نشستم باهاش صبحانه خوردم که فکر کرد  مرخصی  خاصی  دارم  حتما  امروز  که دیرتر  میخوام برم ... روی  پله ها  داشتم به آژانس زنگ میزدم دیدم جناب سرهنگ منتظر راننده اش  هست سلام کردم و  خلاصه تو  کوچه زنگ زدم و  بدو بدو رفتم سر کوچه چون تا اون بیاد  دم خونه ی  ما دیر  میشد و  تو راه هم کرم نخودی ژیمناست  نسبتا محترم  مهمون کله ما شد ... 

در  این مورد یا بیربط  کلا!!!  از  من به شما  نصیحت عزیزانم  : 

1- چه کاریه خانمی و  وقار!!؟  آقا  اول شما رو برسونه بعد بچه رو و  بعد برگرده خونه  کاراش رو مرتب  کنه و صبحانه بخوره و بره سر کار .. گیرم یک نیم دور  قمری هم دور شهر بزنه  خب  حالا!!  

2- شخصیت خاص محترمی  از  خودتون در  اذهان عمومی درست نکنید .یک جایی  یا باید  قورت بدید خودتون رو طبیعی  ترین واکنش رو نشون بدید  یا سکته کنید یا هر کدوم از  اتفاقات اون بسته پیشنهادی روبروی من !!

3- صبحها  هنگام پتیکو پتیکو  کردن از  لای  کاج ها  حداقل  کتاب  عطر  کاج تو کیفتون نباشه ..نفرین نویسنده ما رو گرفت .. 

4- کتاب    حاضر رو با کتاب های  اخیرا مطالعه شده   مقایسه نکنید . صد البته که  خیلی  کتاب ها  از  نظر  طنز  ظاهری  در  مقابل  دایی  جان ناپلئون  بی مزه به نظر  می رسند ... 

5- این کتاب  اخیری که اسم بردم اوایلش  خیلی برام با مزه بود ..بعد غصه ام گرفت ... به نظرم غیر فرهنگی هست این کار فرهنگی ..  تمام کتاب  حول یک محور  میچرخه ..سان ..فران ..سیس ..کو ...آخراش  دیگه حرصم  داشت در  می اومد از  تکرار بی مزه اش ... 

6- دایی جان   تنها  کتابی  بود که تو عمرم کامل  الکترونیکی  خوندم و با دستم ورقش رو لمس  نکردم ولی  حس  خوبی بود . کتاب  نسبتا قطور و  من هم وسط  مهمون داری ولی  از ساعت خوابم میزدم و  با  بشین روی زانوی!!  همسری ( معادل کلمه اجنبی  لپ تاپ !!)  میخوندمش . کلا گیج شدم ..حس  طنزش رو خیلی دوست داشتم ...بار فرهنگی ضعیفش رو اصلا دوست نداشتم ... مود  و  زمان و مکان  خوندنش (آفتاب  سایه اتاق   مطالعه و دراز  کش روی  ملافه خنک روی  زمین )  رو دوست داشتم ...اشاره های  مستقیم و غیر فرهنگیش به اسمشو نبر  رو دوست نداشتم ...  خلاصه لیمو شیرین بود ...اولش شیرین .وسطاش  کمی  تلخ ..آخراش بیشتر  تلخ ... بگذریم .  

 

7- برای رفع دلخوری گاهی  میشه نرفت رستوران و   کافی شاپ و سینما ..میشه دست هم رو گرفت و رفت کتابفروشی و دست گذاشت روی  کتاب هایی که مدت ها منتظر   خرید تو هستند و با نیش باز و  خنده ی  ملوس به طرف  نگاه کرد!!! خدا حفظش  کنه ...بلده چطوری  منو سر  خلق  خوش بیاره ...داره کم کم ازش  خوشم میاد!!!!!  

 

 

 

نظرات 41 + ارسال نظر
نجمه یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 03:44

پس الان یه پسر دارین نمیدونستم خیلی خنگم که مطالب 7 سال پیش رو میخونم و برای الان نظر میدم آخه از اونجایی اینجوری گفته بودم که تو پست صدا کن مرا ،گفتی بعضیا نظر دادن که حامله ای و من خنگ فکر دومین بچه نبودم و فک کردم منظور اولیه

عزیزم ....
اشتباه برای هر کسی ممکنه پیش بیاد ..

مامان عماد وعمید سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 22:34

قبلا از ایجور موجودات می ترسیدم اما تا مامان شدم دیگه شجاع شدم.

اره مامانا شجاع میشن ..

زینب سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 11:24

طفلی کرمه ...طفلی تر اقای راننده
صمیم جون من ایملم رمزم قبول نمیکنه..خیلی هم وارد نیستم بتونم درستش کنم میشه بگی محدوده مهد کجاست؟؟اگه محدودش خوب بود بقیه اطلاعات ازت بگیرم؟؟

باید ببینی تعریف تو از مهد خوب چیه .. اینجا نمیتونم ادرس بدم ..لطفا با ایمیل .

sahra سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 10:36

صمیم جان اجازه بده در جواب یکی از خواننده هات که در مورد دست نوشته های یک جادوگر پرسیده بود بگم که این وبلاگ یعنی دست نوشته های یک جادوگر اول منتقل شد به سایت جدید خانم بهار حقیقی، نویسنده ی این مطالب ، که همه ی نوشته های قبلیش رو به اون سایت منتقل کرد اما الان همه ی نوشته های قبلی رو حذف کرده و یه توضیح مختصر هم در این مورد تو سایت جدیدش داده. اینم آدرسش : http://www.baharhaghighi.com

راستی من کتاب دائی جان ناپلئون رو خیلی دوست دارم

آره این دوستان آدرس دومی بهار رو هم میدونند مطمئنا . تقاضاشون اینه که یا من بذارم مطالب رو براشون ( ایمیل و این طوری ) یا بگم چرا بهار نوشته هاش رو برداشته .. که مقدور نیست و اطلاعی ندارم . مرسی از لطفت به ماها .

پگاه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 22:30 http://in-rozhaye-man.persianblog.ir

مثلا کرمه میخواست بخورتت
فکر نکنم تودهنش جامیشدی ها
بابا دندون هم که نداره گاز بگیره حیوونی
خیلی نازو لطیف میذاشتیش تو جیبت تا به به درختی چیزی برسی و رهایش کنی



رسپینا دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 20:09

چشم عزیزدلم...ممنون ازراهنماییت.پس من به همونsamim8888@yahoo.comای میل میزنم.

منتظرم

ندا دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 16:48

من همیشه دقیق میخونم صمیم جونم
ما بیشتر عزیزم

قربونت بشم .

مرسده دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 16:47

سلام صمیم عزیز ... چه جالب ... ویلاژ توریست کتابفروشی هم داره ... فکر می کردم بیشتر باید لباس یا صنایع دستی باشه ...
وبلاگت خیلی انرژی مثبت داره چون خودت منبع انرژی مثبت هستی ...

خیلی محیطش صمیمی هست . من دوستش دارم و خاطرات خوب دو نفری با همسری
تازه عاشششششششق سس های همراه با سیب زمینی سرخ کرده طبقه بالا ( فست فود) هستم .

من و یکی یدونه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 16:27 http://royayeeshghi.blogfa.com

سلام صمیم خوبی به ما هم سری بزن و خواستی لینکم کن

فاطمه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 13:06

صمیم جان امیدوارم از کامنت قبلی من برداشت بدی نکنی و ناراحت نشده باشی من فقط میخواستم بگم برای عاشق بودن ابزارش هم باید دراختیارت باشه من بعنوان یک زن از ته دل خوشحالم که شما از زندگیت احساس رضایت میکنی متاسفانه این زمانه طوری شده که ما آدمها با دیدن بدبختی دیگران احساس خوشبختی میکنیم پایدار باشی

فاطمه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 12:19

توهر20 تا زن حداقل5 نفر اززندگیشون ناراضی هستن من از ته دل خوشحالم که شما صمیم جان جزو اون 5 بقیه هستین منم مثل تو کارمندم با تحصیلات ازدانشگاه دولتی از نظر ظاهری چهره مقبولی دارم آشپزیم تو فامیل تکه و بخاطر شیطنهام و اجتماعی بودن توهرجمعی جا دارم مادر شوهر و پدرشوهرم عاشقمن ...ولی زندگی رو که تو کامنت قبلی بهت گفتم دارم وقتی دیدم تو بخاطر برگزارکردن 1مهمونی اینقد از خودت تشکر میکنی به قابلیتهام پی بردم به صبوریم به انرژیم وقتی دیدم ناراحتی تواز شوهرت بخاطر تعریف نکردن از طعم غذاهاته دغدغه ات توالت نرفتن آخر شب پسرته درمقابل خودم با اینهمه ظرفیت بخاطر مشکلات زندگیم سجده شکر بجا آوردم ممنونم ازت

زندگی و دغدغه های من محدود به اینا نمیشن خانم ..چیزهای خیلی حیاتی تر از این چیزها هم هست که لزومی نداره نوشته بشه اینجا . بله شما حتی بدون مقایسه با من یا بقیه هم باید از خودت ممنون باشی بخاطر خوب بودن و همه کمالاتی که داری . من از خودم تشکر میکنم چون لایق و شایسته اش هستم نه اینکه چون بقیه خانم ها ممکنه این کارها رو نکنند ..ملاک من مقایسه با بیرونم نیست .. مقایسه داشته های قبلی با فعلیم هست .. ملاک خوشبختی من میزان بدبختی بقیه هم نیست .خوشحالم به این نتیجه رسیدی سجده شکر بجا بیاری .

حکیم باشی دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 12:01 http://delikhoun.blogfa.com

خدا تو رو نکشه . اونقدر خندیدم که حد و حساب نداره .
واقعا اینجا انرژی می گیرم . خدا حفظت کنه

ای الهییییییییییی شکر ..من همین خوب بودن شماها رو میخوام .

باران دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 07:29 http://www.baran-53.blogfa.com

صمیم جان سلام خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
خسته نباشی از مهمون داری
دلمون برات تنگ شده یود
خوب بازم خوب بوده که دستپاچه نشدی واز نظر من بهترین کار همین بوده که کردی

فدات شم ..
ولی راستش ترسیدم اولش خیلی .

نازیلا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 20:34

سلام صمیم جونممممممممممممممممممممممممممممممممم دیر به دیر وقت میکنم بخونمت برا همین دلتنگت میشم من خوبببببببببببب

عزیزمممممممممممم

مهسا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 20:15

یک تو دهنی به وجدانم زدم نشست ساکت یک گوشه و حرف نزد دیگه...

نازیلا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 19:49

صمیم خانم عزیز، خیلی ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و جواب سوالم رو دادید.
راستش در 3 جلسه دیدار، حرفهای معمولی که تو اکثر خواستگاریهای سنتی زده میشه مطرح شد. ولی من هیچ حسی مبنی بر اینکه مثلا دلم بخواد در کنارش باشم فعلا نسبت به این آقا ندارم. یعنی کاملا خنثی هستم. با این روند نمیدونم آیا ادامه دادن ملاقات ها کار درستی هست یا اینکه بهتره همینجا خاتمه بدم؟
باز هم یک دنیا ممنونم و برایتان خوشبختی روز افزون آرزومندم.

یعنی این بشر تو این سه جلسه هیچ جذابیتی نداشت برات که بخوای باهاش ادامه بدی حرف زدن ها رو .؟. خب ننشسته به دلت دیگه .. چی بگم ..

رسپینا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 19:36

یه سوال؟بنظرتون دوره بهترین سال زندگی گیس گلابتون روثبت نام کنم؟تا15مهرتخفیف هم داره!شمااطلاعی ازش ندارین؟

من که قبلا دوره رو ثبت نام کردم . این فرصت رو از خودت نگیر ..

رسپینا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 19:32

اگه چندروزدیگه بازنشستی توهمون ماشین وپروانه دیدی...بدون همون کرمس که پیله بسته وبه پروانه تبدیل شده!
راستی صمیم جون ای میلی ازت نداشتم.

از دست تو ..رسپینا جان میشه خواهشی بکنم ؟ سخته برات ولی اینطوری امید دارم به خودم که بتونم .همون قبلی ها مهد و اینا و رشته رو برام ایمیل کن لطفا . چند بار خواستم مطالب رو بردارم ببرم تو ایمیلم بذارم و اونجا جواب بدم هی وسطش کار پیش اومد . اونطوری یک ریپلای ساده رو میزنم و مینویسم برات ..لطف داری عزیزم.

ندا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 18:22 http://avavamaman.ninipage.com/

صمیم جان باید خوزستانی باشى تا کتاب خانم جزایری برات جذاب باشه .
شاد باشى

من نوشتم برات جذابیتی که توقع داشتم بخاطر تعریف ها رو ندیدم در کتاب .. دقیق بخوان جانم .. ما مخلص اهوازی ها و فیروزه خانوم هم هستیم البته .

عسل یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 15:06

من داشتم این کتاب رو می‌خوندم که نوشته شما رو خوندم، تا آخرش به چیزی که شما گفتید نرسیدم، میخوام بدونم ایا این کتاب‌هایی رو که به شکل اینترنتی دانلود می‌کنیم با اصلش فرق داره یعنی؟! یعنی کتاب من کامل نبوده؟ خیلی برام جالب شد که بدونم ، دیروز رفتم کتاب فروشی که اصل کتاب رو ببینم اما متاسفانه نداشت

اصلش همین دانلودیه بود . کتاب غیر مجاز هست تو بازار کتاب الان. اینطور که تو میگی انگار کامل نبوده..آخه تو هر خطش اشاره های مستقیم میکنه .. کلا نخونی بهتره ..

شیرین یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 14:27

سلام عزیزم 1 سوال داشتم گلم آدرس جدید سایت دست نوشته های یک جادوگر چیه؟هنوزم مینویسه
البته زحمتت میشه منو ببخش

نه ندارم چیزی ازش ... اون اصلا منو نمیشاسه به نظرم .

فاطمه یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 12:18

سلام صمیم جان 1سوال ازت دارم اگه یک روز بفمهمی علی خونه ایی که باهم خریدین بدون اطلاع شما فروخته و بجاش 1ماشین مدل بالا خریده و 3ماه بهت نگفته اگه توی دوران عقد دماغت بشکنه اگه روز خریدعروسی جلو ملت کتک بخوری اگه بعداز 5سال بفهمی علی شیشه و تریاک مصرف میکنه اگه15 روز 15 روز تنها ولت کنه بره دنیال تفریح اگه از هر3جمله و قولش 4تاش دروغ باشه ......بازهم علی رو عاشقانه دوستش داری؟ لطفا اگه میشه جوابت خصوصی برام بفرست دوست دارم بدونم تو وبا این وبلاگ قشنگت با این زندگی چه جوری برخورد میکنی؟

سلام .شما همونی نیستید که یک بار نوشته بودی زندگیت پرفکت و کامل هست و تو هر جمعی جا داری و همه عاشقتند اند و من برای چه چیزهای کوچیک و خنده داری خوشحالی میکنم و از خودم راضی ام ؟!!!!
امیدوارم اینال مسایل خودت نباشه .... فروختن خونه بدون اطلاع من فرق میکنه با کتک زدن خرید عروسی و مصرف شیشه و عیش ونوش و این حرفا .... معلومه که نه ..همچین کسی رو انتخاب نمیکنم یا بهش میدون بعدی رو نمیدم یا فکر میکنم چی داشته که زنش شدم و بخاطرش این رفتارهاش برام قابل تحمله یا چه شرایطی دارم که باید تحمل کنم ؟
این ها نشونه تربیت نشدن طرف و نابالغی اون هست .. من اصلا با همچین آدمی ازدواج نمیکردم ..اگر بعد از ازدواج همچین مشکلاتی سر و کله اش پیدا شد خب من هم مسوول انتخابم هستم و باید تصمیم بگیرم چی میدم و چی میگیرم ... من به شخصه جونم رو برمی داشتم و خودم رو بیشتر از این تو دردسر تحمل یک آدم بیمار و نابالغ نمیکردم ... من مسوول خودمم نه تربیت نشده ی یک نفر دیگه ...باید از نزدیک دید و شنید ... من نمی تونم نظر بدم ..تو میتونی بری پیش مشاور حقوقی برای ارزیابی شرایط طلاق ...منظورم وکیله .... نظر و توان یا خواسته های من با تو شاید فرق کنه

وای عزیزم کرمه کجا بود .من که میمیرم از ترس .بهترین کارو کردی

منم هول کردم راستش اولش .

شکوه یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 10:27 http://shokooh-afarinesh.blogsky.com

من جای تو بودم مقنعه رو در میاوردم، میگم صمیم یه پیشنهاد، یه پست بذار و توش از کتابهایی که خوندی و دوستشون داشتی بنویس و از بقیه هم بخواه کتاب های خوبی که خوندن معرفی کنن و اینجوری تبادل نظر کنیم و کتابهای خوب بیشتری رو بشناسیم، موافقی؟

لینکی که گذاشتم به اسم لی لی کتابدار همین ها رو میگه . کتاب معرفی میکنه . اینکه من چی دوست دارم شاید به درد بقیه نخوره .اون وبلاگه معتبر تر هست به نظرم .

میس مام یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 10:12

قررررررررررررررربونت برم با این زبون شیرینت
اینقدر که با مزه تعریف می کنی ها آدم فکر می کنه باید عاشق لحظه های زنگی بشه !!!!!!!!!! (چی گفتم!)

عزیزم ...

نازیلا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 10:08

سلام بر صمیم خانم عزیز. امیدوارم در کنار خانواده عزیزتان ایام به کامتان باشد
من نازیلا از خواننده های قدیمی وبلاگتون هستم. که همیشه از خواندن مطالبتون کلی انرژی مثبت دریافت میکنم.
راستش صمیم خانم از شما در یک مورد راهنمایی دوستانه میخواستم. با توجه به اینکه به نظر من شما زندگی سالم و موفقی دارید(بزنم به تخته) و شخصیت شما را دوست دارم و یه جورایی دوست دارم در آینده زندگی ساده و شادی چون شما داشته باشم.میخواستم ازتون بپرسم اگر فردی که از همه لحاظ ویژگی هاش قابل قبول ما باشد ولی بعد از سه جلسه دیدار حضوری چند ساعته جاذبه یا کشش خاصی نسبت به اون فرد در ما ایجاد نشه ولی بدمان هم نیاید به نظرتان احتمال دارد بعدا در زندگی مشترک احساسی ایجاد شود یا همان دیدارهای اول تعیین کننده است؟
ممنونم صمیم خانم. باز هم معذرت میخواهم اگر اینجا را با مطب روانشناس اشتباه گرفتم ولی احساس کردم راهنمایی شما دوست عزیزم خیلی میتواند به من کمک کند.
در پناه خدا موفق و سلامت باشید.

تو منتظر چه جور کشش و احساسی تو سه جلسه به طرفت هستی ؟ یعنی انتظار داشتی از خودت که تو این سه جلسه به نتیجه برسی که عاشققققققققش شدی و میتونی خودت و آینده ات و زندگیت رو دو دستی تقدیمش کنی ؟ خوشحالم به این نتیجه نرسیدی هنوز .. چون زمان بیشتری لازم داری . همین که حس کنی مایل هستی باهاش بیشتر آشنا بشی ..مایل هستی به حرفاش گوش کنی ..بودنش و حرف زدنش و حرکات و رفتارهاش خوشایند هست و غیر قابل تحمل نیست برات خودش خوبه دیگه .بعد هم بهم بگو این سه جلسه چه حرفایی بوده ؟ الان میگن برای ازدواج 100 ساعت کم کم ارتباط لازمه در محیط خونوادگی ..بیرون ... کار .. یا هر جای دیگه . مراقب باش تو این مدت دل نبندی ..فقط ارزیابی کن. و خیلی مهم : آروم اروم برو جلو ..خودت رو خیلی شیفته نشون نده ..منطقی و نرم و جذاب رفتار کن . خانومامه ..با وقار و جذاب .. نه پیرزنی نه اون وری ...

ریحانه یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 01:45 http://http://nazaninssss.blogfa.com/

بلاخره مهمونای گرامی دست از سر شما برداشتن انشالله؟ شما خوبی ؟ زیر دست و پاشون له نشدی خانمی؟ شکر. درخت کاج کرم نداره ها. کاج انقدر عطرش شدیده که هیچ جونوری بهش نزدیک نمیشه. حتی هیچ گیاهی بخاطر صمغ موجود تو ریشضه هاش زیرش رشد نمیکنه. موفق باشی. منتظر آژت بودم.

نه طفلی ها کاری نداشتند . چه جالب .. نمی دونستم ..البته درخت های دیگه هم هست تو کوچه ..من فکر کردم از کاج بوده ..

بیتا شنبه 6 مهر 1392 ساعت 21:22

سلام دوست گلم/ شما می تونی با تبادل لینک با ما بازدید سایت فوقوالعادتونو زیاد کنبد و رتبه جهانی کسب کنید/به ما سر بزن قطعا شما بهترینی
http://freelinkexchange.lxb.ir

نسیم معلم شنبه 6 مهر 1392 ساعت 17:54

سلام صمیم جون می دونم از این که ایمیل ووبلاگ معرفی نکنیم خوشت نمی یاد اما این بچه فسقلی دو ساله ی من نمی ذاره این لپ تاپ ما نفس بکشه واجازه بده یه ایمیلی بسازم مدام می خواد برنامه های مختلف ببینه لطفا در مورد بازی هایی که با پسرت انجام می دی وخیلی دوست داره برام بنویس ممنون.

انشالله چشم .

شیطون بلا شنبه 6 مهر 1392 ساعت 17:18

داره کم کم ازش خوشم میاد!!!!!

این جمله آخریت توی اون ته ته ته حلقم

اینطوری

ای بدبخت همسری گمون کنم اگه 700 سال عمر کنه و تمام کتابای کتابخونه ملی رو برات بخره اونقدری که الان پسری رو دوست داری دوستش داشته باشی

امان امان از دست دخترای این دوره زمونه
--------
راستی خودتی اومدی پست گذاشتی یا روحته
آخه با این همه مهمون داری و گرفتاری های دم مهر و کلاسای دانشگاه گمون نکنم زنده مونده باشی

الانم روحت داره پست میزاره

نه من همین الان .از اول .. هم همسری رو بیشتر دوست داشتم .. اصلا یک جور دیگه .. مدلش کلا متفاوت هست .. ولی وقتی دیشب تو ماشین بعداز 12 ساعت کار پسرک رو دیدم ..بغلش کردم ..بهم گفت مامانی ..تو چشماش نگاه میکردم و میگفت جانممممممممم مامانی .. چند بار که تکرار شد نگاهمون و اون خوشش اومده بود و هی میگفت مامانی ..و منتتظر جواب من می موند ... اشک به وضوح توی چشمام جمع شد از حجم این همه دوست داشتن این بچه ... ولی هنوز هم برای همسری مدل دیگه ای هست عمق و شدت دوست داشتنش ...

پارمزان شنبه 6 مهر 1392 ساعت 16:12

وای صمیم خدا نکشتت با این تعریف هات . بیچاره به کرم
کرم که دیگه ترس نداره مادر
میگماااا یه چیز بی ربط بگم
از صبح بدجوری هوس سالاد ترشی مشهد رو کردم. آخه من 5 سال مشهد دانشجو بودم ( دو دوره ) همیشه از سوپر مارکت توی خیابون کوهسنگی بعد از دیوار بیمارستان قائم که سر کوچه خوابگاهمون بود سالاد ترشی می خریدم وااایییییییییی چه خوشمزه بود ولی الان 9 ساله نیومدم مشهد
برو جای من از اون ترشی ها بخر و بخور ....

آخیییییییییییییی .. انشالله به زودی هوست براورده بشه و بخوریش .. خیلی خوشمزه است لا مصب .

مینا مشهدی شنبه 6 مهر 1392 ساعت 15:15

صمیم جون ببخشیدا ولی پستات داره مثه لیمو شیرین میشه !

ستاره شنبه 6 مهر 1392 ساعت 13:34 http://www.13910613.blogfa.com

بیچاره کرمه را انداختی روی اوون پسره.

رو اون پیرمرده!!!!

نازنین شنبه 6 مهر 1392 ساعت 13:22 http://www.zananegieman.persianblog.ir

ینی باور کن شخصیت کاریزما داری .ینی من در اوج عصبانیت اومدم دیدم نوشتی .بدون اینکه بخونم خشمم فروکش کرد .کاش بیشتر نوشته بودی .ارادتمندیم خانوم خانوما چرا ایکون بوسه نداره/

قربونت بشم .. بیا اینم بووووووووووووووووووووس

نازنین شنبه 6 مهر 1392 ساعت 13:20 http://www.zananegieman.persianblog.ir

به به صمیم خانوم .چطوری با مهمون داری/ مشهد بودن همینه دیگه .البته شوما مهمون نوازی .بعدم عزیزم خب کرمه رو میخوردی صداشو لااقل خفه میکردی بدون استخون بود مزه هم نداره ..خوش بحالت که کتاب میخونی ما که همسر با کتاب خریدن و نخوندنش مخالفه .اخه میگه تو فقط میخری اما نمیخونی .حالا تو فکرم برم کتابخونه عضو شم کتاب بخونم .حالا بگو این چه وقت تصمیم گرفتنه حالا که دانشگاه قبول شدی.تو این ده سال که بیکار بودی چه غلطی میکردی؟

منم خیلی چیزا رو میخرم ولی استفاده نمیکنم از دستورات زندگی و زدگی بهتر و سی دی های آرامش و تربیت بچه و این چیزا بگیررررررررررر تا مدل مو و روسری و آرایش و این جور چیزا ...
هیچ وقت دیر نیست .. مطمئن باش الان بهتر از چند سال دیگه است .

نازنین شنبه 6 مهر 1392 ساعت 12:56 http://www.zananegieman.persianblog.ir

قبل از اینکه این پستو بخونم اعتراف کنم عجب سوتی دادما .راس میگی بقیش اینجاست دیگه .....

عزیزم ..

پریسا شنبه 6 مهر 1392 ساعت 12:47

با شماره 1 خیلی موافقم الکی اذیت شدن این خانومی کردنا . کم کم تازه داره خوشت می یاد ازش بازم جای امیدواریه

آرزو شنبه 6 مهر 1392 ساعت 12:39

صمیم جان
یه گزینه ی دیگه هم داشتی . مقنعت رو در می آوردی از پنجره می گرفتی بیرون و می تکوندی آقای راننده هم یه چشم چرونی حسابی می کرد البته اگه باد می بردش فکر کن چی می شد

می رفتم زیر صندلی میگفتم لطفا مستقیم برید منزل ..زنگ بالا رو بزنید ....به همسر میگفتم برام روسری بیاره .. راه حل داشت اونم.

فافا شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:34 http://www.manonafasiim.mahtarin.com

اخوی چه کرم پروییاز واکنش محترمانه با کرم متشکریم از شما

خدا نکشه تو رو ..

آمنه شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:24

اگه همسریت این جملو بخونه؛(داره کم کم ازش خوشم میاد!!!!! )؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاش میشد شرح ماجرا رو از زبون کرم هم شنید

کرم داری تو هم ها!!!!

ماریا -کرمانشاه شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:12

صمیییییییییییییییییم کم کم داره خوشت میاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا به راستی کم کم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توروخدا خوشت بیاد دیگه ؟ آها صمیم راستی یه چیزی ذهنمو مشغول کرده . منظورت از تابوت سبک چی بود مادر ؟ قیمتش سبک بود یا اون صمیم خوشگله توش ؟ ممنون میشم راهنمایی بفرمایید. آها یه چیزی نگران علی آقا نباش اگه یه زمانی خواستی عروجی چیزی داشته باشی ما خودمون برای علی آقا آستین بالا میزنیم چیکار کنیم دیگه رفاقت به درد اینجور مواقع میخوره دیگه. بوووووووووووووس فراوون جیگرم

نه بابا یعنی تنم ریز ریز شده بود هر تیکه اش یه طرف !! ایششششش

ماریییییییییییییی؟!!! دستت واقعا درد نکنه!!!!! واقعا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد