من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خر نرم تپلی ..دور از جون صمیم گلی!!

سلام به همگی.

این روزها شروع کردم به پر رنگ تر کردن حریم خصوصی دور  خودم و  مهم تر از  اون اینکه اجازه نمی دم به راحتی تحت قضاوت  نادرست افراد  قرار بگیرم. از کجا میگم نادرست ؟ چون اون ها بر اساس چیزی که میبینند  من رو قضاوت می کنند نه اون چیزی که هست و گاهی نمی بینند و خب من صمیم سابق نیستم که بگم مهم خودمه که می دونم ..گاهی  زیرکانه طرف رو متوجه می کنم هی فلانی!! مراقب  فاصله مون باش .

پسرک کلاس یوسیمس  میره (آموزش ریاضی با چرتکه غیرسنتی) و من گاهی تایم کلاس رو اونجا می شینم و با مامان ها گپ می زنیم. قبلا مثل بچه خرخون ها  می نشستم روی یک صندلی و  جزوه یا کتابی رو می خوندم و  یک جورایی  جو سنگین می شد . با خودم  حساب کتاب  میکردم که از  وقتم بیشتر و مفیدتر استفاده کنم ولی  الان نظرم عوض شده .دلم میخواد بده بستون بیشتری با آدم ها داشته باشم. اصلا اون ساعت  رو توفیق اجباری برای  گپ و گفت و کیف کردن بذارم.  تو این  حرف زدن ها و گپ ها اطلاعات خوبی رد و بدل می شد و من متوجه شدم بهتره همصحبتی این ادم ها رو از  دست ندم و  دو تا چیز اگه منم گفتم سه تا هم یاد بگیرم . خلاصه تایم استارحت وسط کلاس که بچه ها میان بیرون و  مامان ها تو سالن نشستند و به اون ها  چاشت و خوراکی  میدن پسرک محکم  و با دستان قوی  اش  من رو بغل میکنه و  شالاپ شالاپ می بوسه صورتم رو .  

 

اوایل  بعضی مامانا با خنده نگاه میکردند .چند باری که تکرار شد و محبت های قلمبه شده این بچه رو دیدند یکیشون گفت آخییی... این بچه معلومه شما رو کم میبینه  که اینطوری دلش  تنگ میشه . اگر صمیم  اون صمیمقبلی بود   یک لبخندی میزد و میگفت اره من شاغلم . کاش بتونم بیشتر وقت بذارم و بعد هم دچار  عذاب وجدان از  این  تیر رها شده میشد و تا چند ساعت به این قضیه فکر  میکرد و از طرفی اون مامانه هم دلیل قوی و محکم برای  سرد بودن یا  عدم ابراز  محبت بچه اش یا هر چیز دیگه ای که من نمیدونم   پیدا میکرد و  دل اون قرص و محکم می شد که خب  پس  اگه بچه من  محبتش فوران نمیکنه برای  اینه که من مامان کامل و خوبی  هستم و  کمبود نداره بچم!!!! و اون مامانه خوب نیست  حتما.برگردیم به صمیم دیروز ..اون  همون طور که محکم پسرک ر در بغلش گرفته بود و گونه های نرم و  تپلش رو می بوسید با خنده گفت  اتفاقا خانم   علتش  چیز دیگه است ..این بچه هزار ماشاالله  از  اولش هم همین طور  گرم و صمیمی و با محبت بود و  همیشه من و پدرش رو در  اغوش میگیره و می بوسه .. کلا بچه بسیار گرم و با محبتی هست .این طور هم بچه تشویق و محبت بیشتر  می بینه ..هم خود مادربچه دچار  عذاب وجدان نمیشه و هم بقیه کمی به فکر   می افتند که بچه فقط  لباس و  کیف و کفش شاید نخواد و  اصولا شاید اصلا مدل  عاطفی بچه شون با بقیه فرق میکنه و  کسی هم بهتر یا بدتر  نیست ..این رو گفتم که براتون بگم زیادی  تواضع و فروتنی زیادی شما    آدم ها رو  مجاز میکنه و  به خودشون حق میدن گاهی فراتر از  دایره تعریف شده بیان جلو . آقا انقدررر از  دیروز  حس  خوب  دارم ...انقدررر سبکم انگار تمام  سرزنش هایی که خودم رو می کردم و  حرف هایی که نااگاهانه به ذهنم راه میدادم  کلا دود شد رفت بیرون از  فضای  ذهنم و  درون من پر از اب روشن و زلال شد . اینو واقعا میگم .

.تصمیم  دارم تعریف هام دقیق تر و  روشن تر باشه و کلی  نگم.مثال عینی دیگه بزنم براتون .پس  مامان من خیلی  دست و دلباز و مهربون  هست .  حتی با چیزهای  کوچیک و معمولی هم سعی  می کنه به بقیه محبت کنه  مثلا وقتی  میاد خونه ما و می دونه جاریم ام هم هست یک چیز ولو شده دو جفت جوراب  مشکی چیزی بهش  میده . یا اگر  پسرک می رقصه حتما به بچه حاضر در جلسه  هم پول شاباش  میده حتی اگه بچه خودش رو تکون هم نداده باشه . خلاصه قضیه این بود که مامان چشمشون رو  عمل  کاتاراکت یا همون اب مروارید خودمون کرده بودند و من گفتم بعد از عمل بیایید منزل ما  تا من کنارتون باشم و  خیالم راحت باشه که تنهایی   مهمون داری نمی کنی . اخر هفته بود و  مامان اومدن و  مهمون ها  همه خونه ما برای  دیدن مامان اومدند .  مامان جون( مادر شوهرم) گفتند من پنجشنبه میام ..بعد گفتند نه فردا شب  میام .اوکی ..بعد قبل از  اومدن زنگ زدن که اره  فلان  آشنا گفته بود جمعه برید که منم باشم و الان میگه نه نمیام اونجا!!من چون هر وقت میام اونجا و صمیم من رو به زوررر!!!! شام نگه میداره روم نمیشه و اصلا دیدن مامانش هم نمیام پس!!! آقا ما رو میگی !! چه محبت ها که همین مامان من به این طرف  نکرده بود.اگر صمیم قبلی  بود تو دلش  میگفت  خب  طفلک شاید راحت نباشه . همین که زنگ زد و با گوشی  من با مامان صحبت کرد محبت کرده ... حالا طوری  نشد که!!! و ته ته دلش  البته دلخور  می شد ولی  خیلی به روی  خودش  نمی اورد  و بعد هم الکی مثلا یادش  میرفت ولی  انرژی های  ذهنیش   کم می شد و خودش هم نمی دونست چرا یکهو یه حسی بهش دست میده که ناخوشاینده...ولی صمیم دیروز  وقتی  که مامان جون پیغام اون طرف رو بهش  رسوند و بعد خود طرف  بلافاصله دو تا مسج مهربونانه وعشقولانه فرستاد که طبیعی  کنه اوضاع رو  نه به پیام ها  جواب  داد و نه  گرم و  خل مدنگانه با  طرف حرف زد  و نه مثل قبل اصرار کرد که حالا بیایید  شام دور  همیم و خوش میگذره و از این گاگول بازی ها .. هنوزم این کارا رو  گاگول بازی  نمی دونم ولی تو اون موقعیت که به من توهین نرم و سفید شده بود!!!! جاش نبود.صمیم جدید خیلی رسمی  گفت بله هستند ..گوشی  خدمتتون و  تلفن رو  داد به مامان که احوالپرسی بشه ازش!!!!  شام  هم مامان جون  اینا رو که از قبل بهشون گفته بود منتظرشون هست رو  نگه داشت به صرف ماکارونی  صمیم پز و مامان جون  غش کن(از بس دوست دارند) و همه چیز به خیر و خوشی  تموم شد .

فرداش  اما  یک روز  دیگه بود .صمیم زنگ زد  تشکر و  اینکه زحمت کشیدید اومدید و  خوشحالمون کردید و مامانم با دیدن شما خیلی بهتر شدن و اینا و بعد گفت یک لطفی بکنید به اون طرف بگید  اگه تو تا دیپلم درس  خوندی  ما یه کلاس بیشتر  خوندیم!!!!لطفا دیگه از  این بهانه های  دور  از  جون شما  احمقانه و  خنده دار  برای من نیاره ...خواهر من همون شب  اومدند و  جلوی  چشم های شما   شام نموندند و منم گریه نکردم و  غش  نکردم از  ناراحتی که چرا شام نموندند!! ..برای بقیه هم همین طور بود  البته . این کار  ایشون توهین مستقیم بود . خیلی بهتر بود که نه این حرف رو میزد و نه حتی زنگ میزد ..برای من اصلا مشکل نبود  نیومدنش ..ولی بهانه و  حرف به حدی زشت بود که نمیتونم هضمش کنم. بعد به مامان جون گفتم  اتفاقا  همسر هم خیلی  ناراحت شدند وقتی پرسید فلانی نمیاد  و اون  پیغام رو من بهش گفتم ...مامان جون که همیشه دنبال وصل کردن هست  حتی اگر به قیمت شنیدن حرف جور و ناجور به خودش باشه  گفت  نههه اون منظوری  نداشت ..منم گفتم مامان من که  هر کس نبود !! چطور وقتی می خوان برای مدیر  مدرسه  پسرشون  و خیریه  و اینا پول جمع کنند  اولین  کسی که زنگ میزنن مامان منه یا وقتی  عید میرن خونه  پدرم    اولین عیدی رو  اون ها از لای قرآن  میگیرند  و از این چیزها ولی به جای  جاش که میرسه  بهانه میارن؟!! ...من روی  مامانم حساسم(این جمله رو برای  اولین بار شنیدن از من ) و  اجازه نمیدم کسی بخواد با رفتار یا حرف  کمترین بی حرمتی بهشون بکنه . حتما به ایشون  حرف من رو برسونید . خودم هم زنگ نزدم  به طرف چون  حرف از  طریق  واسطه به من رسیده بود ...

بچه ها می دونید چرا این برخورد رو کردم و مثل  همیشه  مثلا بزرگوارانه رد نشدم از روی  این چیزها ؟ چون دیدم که بعضی ها چطور  کنترل می کنند  حتی به زور  بقیه رو.نمونه اش  جاری جون خودم هست.یک روز مامان جون بهشون میگن وایییی  فلانی  تو  اون فیلمه کلاهش چقدر  شبیه کلاه کشی بابای شما هست و این حرف رو بدون منظور  میگن و  حسن نیتش رو سال هاست به  خونواده هر دوعروس  نشون داده ..اون وقت  همین  جاری جون کاری کرد که مامان جون نزدیک بود سکته  کنن از ترس .صداش رو بلند کرد و گفت  چیییی!!!!! با چشم های  از  حدقه در  اومده گفت به پدر من توهین می کنید ؟ به کلاهش  می خندید!!!!!؟  و  بعد هم قهر  کرد و رفت (من با قهر موافق نیستم هیچ وقت) و  مامان جون دیگه همون شد که کلا بگه  بالای  چشم خونواده تو ابرو  هست یا نیست ...چون می دونه این پسر خودش هست که تا یکی دو روز باید اخم و تخم تحمل کنه .من اما وقتی صمیم سابق بودم و با خنده و شوخی در  مورد پدرم حرف میزدند و  البته مسخره نه ها .. شوخی (ولی  بیشتر از  حد  معمولش )  فوقش سکوت میکردم چند لحظه تا طرف متوجه بشه .به قول همسر که میگه   عزیزم گاهی باید مستقیم  بگی از  چی  ناراحتی و  هی طفره نری!! بعضی ها دیر  می گیرند یا خودشون رو به اون راه می زنند ..برای  همین  دیده بودم که چطوری این برخورد و این احترام زورکی  نگه داشتن  خوش  خوشان طرف می شد و من به اسم صمیمی و  گرم بودن لابلای بعضی  حرف ها  حس  ناخوشایند هم داشتم ..اینطوری شد که  به در  گفتم هم دیوار بشنوه و  هم در   حواسش جمع باشه زیادی باز  نشه واسه ما!!!!! وقتی  هم گفتند که عزیزم  لازم نبود  به شوهرت بگی ... خانم ها باید  دوست و فامیل رو به هم  بدوزن نه باعث  دلخوری بشن!!!!( ترس از  دیدن عکس العمل  طرف مربوطه و  عواقبش و قهرش و اینا!! بود البته) من گفتم اتفاقا بهتره   آقایون هم  بدونند که پشت ظاهر بقیه چه  حرف های نزده ای  هست و چه کارهایی می تونه ازشون سر بزنه .. اقا  باور  کنید دلممممم راحت و سبک شد ...الان نه از  اون طرف  دلخورم و نه از  کس  دیگه .به همسر هم گفتم  اتفاقا  خوب شد  چون باعث میشه مامان جون  هم اگر روزی روزگاری  کسی بهش  پیغام داد از ترسش دیگه به گوش من نرسونه و من  در  معرض  حرف و  حدیث  نابجا قرار  نمیگیرم  و ناراحتی هم بخاطر شنیدنش  نخواهم داشت و بقیه هم میگن اوه اوه این  تو این مسایل  انگار خیلی شوخی  نداره  ...

سیستم من کماکان نرمش و دوستی  هست . یک تیکه هایی  البته میام که مردم یادشون نره با کی طرف هستند ... عده ای  خیلی  جنبه تواضع رو  ندارند و  من گاهی به اشتباه  اجازه میدادم  حرف هایی بشنوم که در شان من نیست ..از طرفی گاهی  لازمه جایگاه بقیه رو بهشون یاد اوری کنی تا حد و حدود  خودشون رو بدونند . خلاصه  روز و روزگار  صمیم جدید  الان  خیلییی اروم تر و بهتر از قبل هست ..من قبلا هم حرف خور   نبودم به قول معروف ولی بی ادبی ها رو  هم مستقیم به روی طرف نمی اوردم  الان  راضی ام از  تغییراتی که دادم در  خودم.

مورد سوم رو هم بذارید بگم تا متوجه تغییر رویه من بشید . سفر عید  یک روز منزل یکی از دوستان خوانوادگی  پدرم که سابقه  دوستی  چهل ساله دارند  شام دعوت بودیم. وقتی من و همسری و پسرک رسیدیم مهمان های  دیگه هم بودند که داشتند می رفتند . بعد ما موندیم و  عروس ها و نوه 13-14 ساله صاحبخونه . فکر کنید صاحب خونه که بهش  میگیم خاله  با قلب مریض و با سختی  یک شام عالی درست کرده بود و پسرها و عروس ها  و ایضا نوه مثل مجسمه نشسته بودند و دست به سیاه و سفید نمی زدند .صمیم که حس نوع دوستیش  این جور وقت ها گل میکنه لیوان های پذیرایی رو جمع میکرد و  سفره شام رو  کمک میکرد و نمی ذاشت میزبان خیلی  خسته بشه . بعد از شام  اما  یه طورایی شد که  دیگه آلارم  صمیم آزیر  کشید  اونم چه جورررر... باز  هم عروس ها و  پسرها مثل  مجسمه روی مبل نشستند و صمیم دید دیگه  نمیشه!!! اینا هم وقتی میان خونه صمیم  حس  مهمون بهشون دست میده و هم وقتی  صمیم مهمون خونه پدرشون هست حس  من از  دماغ فیل تالاپ افتادم بهشون دست میده..برای  همین رفت تو اشپزخونه و بلند گفت  پسرررررم....مامان کمک کن به خاله جون تا سفره رو جمع کنن..پسرک هم طفلک بلند شد.بعد عروسا با اکراه و  اخم و  تخم بلند شدند  کمی کمک کردند..مادر شوهره (میزبان)  اومد  جلوی  من  به در بگه تا دیوار  بشنوه...گفت صمیم جان من همیشه  کارهای  خودم رو  خودم میکنم عزیزم .. . من هم مثل ملنگ ها!!!  تا ارنجم کفی هست و دارم  هی بشقاب و قاشق میشورم برای  میزبان!!!! بعد هم اضافه کرد که من و  تو و مامانت  اینا عادت داریم به کار کردن!!!!بعضی ها ندارن خب!! اقا این رو که گفت صمیم  یوهو دستاش رو توی هوا نگه داشت و به نیش های  باز از  موفقیت عروس ها که دور سینک ایستاده بودند  نگاه کرد  و گفت اتفاقا خاله جان من که اصلا  دست به ظرف نمی زنم  تو خونه خودم ... همسری   ماشین ظرفشویی رو برای  همین خریدند برام که من کنارش بشینم و بیشتر  استراحت کنم چون شاغلم و  دارم و کارهای  تز فوق لیسانسم  رو انجام میدم و  واقعا وقت گیره!!! همسری خیلی تو خونه کمک میکنند به من. میدونی  خاله جون ..به  قول مامانم که میگن آدم باید معرفت داشته باشه و  میزبان یک تنه نخواد همه کارا رو خودش بکنه منم واسه همین  کمکتون میکنم و اینکه دوستتون دارم واقعا....عروس های  محترم که با این همه فیس و افاده  از نظر شغلی و تحصیلات حرف زیادی برای گفتن نداشتند  و همین موضوع صمیم رو به خنده می انداخت   دیگه نیش ها رو بستند و با سلام صلوات ظرف ها رو از دست صمیم گرفتند و  اون رو روی  مبل نشوندند و  چایی  جلوش  گذاشتند و  به امر  خطیر  خدمات بعد از شام پرداختند ...من هم مشعوف از  این که حرف زدنی رو  زدم و  تحمل بیخود نکردم و اجازه ندادم طرف با بی ادبی کاری کنه من حس کنم  حرمتم خدشه دار شده یا اون فکر کنه چه خر نرم و تپلی  هست ها!!!!

این کارها برای  خودم اوایل سخت بود . ولی دیدم واقعا مردم انگار باید  بهشون مستقیم و با چراغ زرد و گاهی قرمز  نشون داد که  بهتره روی خط مجاز عابر راه برن و  پتیکو پتیکو  از روی  شان و  حرمت و بزرگی تو رد نشن .  علت رفتار  اخرم هم این بود که همین عروس های محترم وقتی میان مسافرت در  منزل ما دست به سیاه و سفید نمی زدند و  انتظار  داشتم اون جا هم نذارند من کار کنم که خب وقتی  آدم خودش  دو لا دولا راه می ره خیلی  هوس ها به کله خیلی ها میزنه دیگه!!!!!!!

این بود  انشای  امروز  من در  مورد این که  از اواخر بهمن تا الان 8 کیلو وزن کم کردم( آفرییییینننن صمیم) و به خودم...علایقم ... خواسته هام  اهمیت میدم .. آقا در کل  امسال سال همدلی و  همزبانی بیشتر صمیم جان  با خودش می باشد ..بزن دست قشنگه رو .  

 

 

پ.ن. مرسی  امی جونم من رو شارژ کردی برای نوشتن.

نظرات 57 + ارسال نظر
شیوا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 13:16

صمیم عزیز چقدر به فکر فرو رفتم .....

A migrant پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 11:40

صمیم خانم ، من اهل کامنت کذاشتن نیستم (ببخشید کیبوردم عربیه) اما این رو که خوندم دیدم نمی تونم کامنت نزارم. بعضی ها در بی نزاکتی لنکه ندارن و فکر می کنن بقیه بلا نسبت خرن! قیافه حق به جانب هم که جای خود داره! این ادم ها این سر دنیا هم دست از بی حیایی ور نمی دارن تازه بقیه رو هم می خوان همراه خودشون کنن . اینجا من با جند تا خانم دانشجو ایرانی دوست بودم و رفت و امد داشتیم بعد دیدم به اسم دوستی می حوان برای من و زندکیم تصمیم بکیرن، می خواستم یه تولد کوجیک تو یه رستورانرایرانی بکیرم بهانهراوردن رستوران خوب نیست غذای خونه حوبه فلانی رو بکو فلانی رو نکو (بکذریم حالا که مهمونی خودشون میشه جمع میشن رستوران من رو هم نمی کن) از اون بدتر میدیدی یهو کوشی رو بر میدارن زنک میزدن فلانی ما واسه تولد دوستمون (که من نمس شناختم کی هست طرف) مهمونی کرفتیم براش رفتیم فلان جیز رو خریدیم فلانقدر سهم تو میشه فلان قدر بیا سهمت رو بده تولد هم فلان ساعته باشو بیا!!!! دو بار به روشون اوردم و نه کفتم دیکه رفت و امد قطع شد. جالبه جند تاشون محجبه هستن یکیشون که اینجا بدون شوهر و بجه هاش اومده میکه من اومدم اینجا کا استاد سوبروایزرم خانم باشه بعد حرف توش در نیاد بهرکوش شوهرم برسه ناراحت بشه بعد همین خانم و دوستای محجبه اشون هم ایضا با اقای ایرانی دانشجویی که ماشین داره و خانمش شهر دیکه دانشجوه مدام واسه خرید و کشت و کذار میرن اینور اونور که بخاطر ماشین اقا تینا راحت باشن!!! ادم بعضی رفتار ها رو میبینه مکه رو بیشونی من نوشته خر ؟! ( بلا نسبت) عجیب نیست که اخرش با حذف کردن اونا تو این کشور غریب من تنها میشم امادعا می کنم خدا هیج کسی رو محتاج هیج کی نکنه و هر جی میخوایم خودش بهمون با عزت و احترام بده

رابطه هایی که مدام دغدغه و دل نگرانی داری و راحت نیستی توش ..اگر فامیل و عزیزان آم باشند باید خط قرمزها مشخص بشه .البته برای همه این خط قرمز باید تعریف بشه ..اگر دوستان نزدیک هستند باید بهشون گوشزد بشه ..اگر هم دوستان حلقه سوم و بعد از اون هستند و اثر نداره تذکر خب میشه به حداقل یا عدم رفتو آمد برسه ... مگه مجبوریم تحمل کنیم ؟
تذکرات بجا بوده واقعا ...چه آم هایی هستند .

shirin شنبه 20 تیر 1394 ساعت 18:05 http://dokhtareaabi.blogsky.com

واقعا ازت درس زندگی میگیرم صمیم جون نه ساده ای که اجازه بدی کسی سوار سرت بشه و با بی ادبی حرفت رو به کرسی میشونی.

کاش اونقدری که تو وزن کم کردی من اضافه میکردم

ممنونم شیرین عزیز .
انشالله

خورشید شنبه 13 تیر 1394 ساعت 08:40

سلام صمیم جونم
منم هم شاغلم، هم دانشجو... درس ی شهر، اداره یه شهر دیگه...محل کار یه شهر دیگر تر... همه ی اینا باعث شده انگار حق به حانب تر شم، یا شایدم دارم مثل شما می شم میخوام دیگران بفهمن که قرار نیست هممممیشه من فشارها رو بخاطر گل وجودشون!!!! تحمل کنم... این ا داره باعث میشه دیگران بگن، فلانی عوض شده و .... دیگران منظورم مادر شوهرم اینا هستن و ...
نمی خوام با این حرفام انرژی منفی بهت بدم... فقط بگم عااااشقققتم ، خوششششش بحال شوهرت... چند وقتی بود نیومده بودم سراغت...دلم وا شد رفیق....حال -خوب -کُنی تو به خداااااا

رژان دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 13:06

صمیم عزیز همیشه نوشته هات رو دنبال میکنم و خوشحالم که اینبار حرف دل من رو زدی صمیم خسته ام از حرف های ناخوشایندی که بقیه زدندو من تو دلم ریختم میخوام خودم باشم قوی باشم حرفم رو بزنم و نزارم حرف بقیه تو روحیه ام و زندگیم خللی ایجاد کنه

افتابگردون شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 13:38 http://golesorkhekhorshid.persianblog.ir

سلام صمیم عزیز چقدر خوب که این تغییر شیوه رو نوشتی تا من هم تو تغییراتی که در پیش گرفتم عزمم قوی تر بشه. و البته کلی شگفت زده شدم که چه همزمان این روش رو در پیش گرفتیم. البته ماجرای من بقدری عمیق شده بود که با کمک مشاور تونستم به خودم بیام! من اقدام مشابه مورد دوم رو دو هفته پیش اجرا کردم و الان از نتایجش خیلی خوشحالم فقط هنوز موقعی که میخوام حرفی رو که باید بزنم بگم، رو احساساتم کنترل ندارم و یا گریه میکنم یا شدیدا برافروخته میشم!

اوش سه‌شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 09:51

سلام صمیم خانم.مرسی از اینکه وقت میزاری و به کامنت ها پاسخ میدی.من قبلا هم یکبار دیگه مزاحم شد که مشاور خوب تو زمینه ازدواج در مشهد می خواستم اگر بهم معرفی کنی یک دنیا ممنون میشم.

ارزو یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 15:48 http://hant83.blogfa.com

چه جالب منم امروز به این نتیجه رسیدم که چرا خودم و خاناده ام دست کم میگیرم چرا به جای اینکه به بچه هام حتی جلوی نزدیک ترین کسهام احترام بزارم سعی می کنم اونا رو نادیده بگیرم برای خوشامد دیگرا
و دلم خواست متحول بشم
که اومدم اینجا دیدم به به صمیم خانوم گل شیوه های متحولانه خودشون رو یادداشت کردند
امیدوارم هممون راه بهتری برای زندگی در نظر بگیریم و موفق باشیم
چند وقتی نبودی ولی ما بهتون سر میزدیم می خواستم رو درتون بنویسم ما امدیم شما نبودید گفتم رنگ گرونه درتون خراب میشه

ترنج یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 11:53 http://shaparak.blogf.com

منم از اول امسال همین تصمیمو گرفتم
چون خیلی خالص محبت می کردم ولی بعد می دیدم طرف نشسته فرق کله ام
اما حالا اصلا روی اضافه نمی دم
و .....خیلی حس خوبی دارم نسبت به خودم
نوشته ات خیلی کمکم خواهد کرد
بازم بنویس لطفا

نینا سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1394 ساعت 13:23

سلام صمیم جان. من اولین باره وبلاگت رو دیدم و کل این پست رو خوندم.. بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم . من زیاد توی این موقعیت ها قرار گرفتم.. ولی هیچ وقت نتونستم درجا جواب بدم.. همیشه ناراحت میشدم و بعد که با خودم فکر می کردم میگفتم ای کاش اینجوری جواب میدادم ایکاش اونجوری می گفتم و .... خلاصه خودم با خودم همش غصه میخورم. یکی دوبار هم که پیش اومد تونستم همونجا یه چیزی بگم خودم بیشتر ناراحت میشدم... باز هم اعصابم خورد میشد..... خلاصه موندم چیکار کنم.. همیشه ناراحت میشم تو خودم میریزم بدون اینکه به طرف حالی کنم..

سحر.م شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 13:58

صمیم خیلی ماهیییییییییییی
تو رو خدا بیشتر برامون بنویس. خیلی حس خوبی بهم میده نوشته هات. انگار تو بجای خواهر نداشتمی که برام حرف میزنی و از تجربیاتت برام میگی و یه سری چیزا رو بهم گوشزد میکنی...

لیلا سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1394 ساعت 17:40

سلام صمیم جونم من خیلی وقته وبلاگتو میخونم تنها وبلاگیه که من دوسش دارم و باحوصله میخونمش،ولی این اولین نظر منه،حس خیلی خوبی نوشته هات ب من میده،و البته از کارهای باحالت الگو میگیرم.....این کار اخرت خیلی باحال بود و دمت گرم منم همین مشکل و با زن داداشم دارم....طوری که خودشو از چشم همه انداخته.....واقعا این شعور و معرفت ادمو میرسونه که کمک میزبان کنه....چون خیلی خسته میشه میزبان......صمیم جونم هیچ چیزی بدتر از این نیست که ادما همو دست کم میگیرن بهم ظلمای دردناک میکنن و غرور بیجا دارن ...ادم مغرور نفرت انگیز میشه...صمیم جونم خیلی کارت درست بود ایولا دارییییییییییی

الناز سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1394 ساعت 00:17 http://bidade-eshgh.blogfa.com

وای صمیم من همیشه از خوندن نوشته هات درس میگیرم. مرسی ازت بانو.

سایه دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت 23:43

عالی (توهین نرم وسفید )خیلی با حال بود

میترا دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت 10:36 http://kimiya-farhid.persianblog.ir

صمیییییییییییییییم... خوش به حالت. من این مشکل رو با افراد خیلیییییی نزدیکم دارم و اصلااااا نمی تونم درست و به جا جواب بدم. اگه یه وقتایی داغ بکنم جواب میدم ولی خیلی بد جواب میدم یه جوری که همه من رو مقصر میدونن. نمی دونم چیکار کنم. خیلیییی از این قضیه ناراحتم. خر نرم تپلی هستم واسه خودم. حس میکنم نزدیکام حسابیییی از این قضیه سواستفاده می کنن

پریسا دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت 00:48

صمیم جان من نمیتونم حاضر جواب باشم اون لحظه جواب ادما رو نمیدونم و میزارم بعدا یادم میاد ای کاش فلان طور جوابشو میدادم و این باعث شده خیلی ساده و خل بنظر بیام
یه چیز دیگه میخام ازت بپرسم من خیلی انعطاف پذیرم مثلا اب خونمون قطع شه اصلا بهم سخت نمیگذره و اصلا غر نمیزنم یا مثلا اطرافیانم اگر کاری کنن که خلا ف نظر من باشه اولش ناراحت میشم ولی بعدا یه جوری خودمو قانع می کنم که نباید ناراحت بشم شاید منظورش این نبوده و شاید منم اگر جای اون بودم همین کار رو میکردم کلا بسیار انعطاف دارم بنظرت این صفت رو چجوری از خودم دور کنم و سخت گیر تر بشم و برای خواسته هام محکم بایستم
همیشه میخونمت و دوستت دارم

دختر آبی شنبه 12 اردیبهشت 1394 ساعت 10:10 http://ma-do-nafar.blogfa.com

صمیم عزیزم محشری به خدا ... کلی انرژی گرفتم خداخیرت بده که تمام تجربیات رو به ما انتقال می دی

سپیده جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 01:18

سلام .. این پست شما منو از خامووشی در آورد چووون 99% افرادی که دور و برموون هستند ( متاسفانه فامیلموون هم هستند ) رفتاری توهین آمیز دارن و بدبختانه من و خوونوادم دقققققققققققققیقا مثل شما ( صمیم قبلی ).. بارها با خنده من بهشوون فهموندم ک پاشوونو از گلیمشوون بیشتر دراز می کنن ولی دریغ از ذره ای شعورر!!! و میدونین چی جالبه ؟ اگه رفتار و حرکاته خودشوونو داشته باشی قیامت میشه ! و اگه ما مثه شما حرفی بزنیم ک مثلا به در بگیم دیواررر بشنوه ک دیگه بدتر ! البته ک همههه اینها به خاطر ملاحظه ها و محبت و احترام بیش از حد پدر و مادرم هستش ک متاسفانه من هرررر چی اینو می گم به گوششون نمیره و من واقعا نمی تونم رفتارهایی که به شان و شخصیتم توهین می شه رو تحمل کنم و تحمل این آدما واقعا سخته.
حرفای این پست دقیقا حرف دل منه..منم بعد از سالها به حرفای این پست شما رسیدم اما هر چی تلاش می کنم فایده ای نداره ..نمی فهمند ک نمی فهمند!

سپیده جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 01:17

سلام .. این پست شما منو از خامووشی در آورد چووون 99% افرادی که دور و برموون هستند ( متاسفانه فامیلموون هم هستند ) رفتاری توهین آمیز دارن و بدبختانه من و خوونوادم دقققققققققققققیقا مثل شما ( صمیم قبلی ).. بارها با خنده من بهشوون فهموندم ک پاشوونو از گلیمشوون بیشتر دراز می کنن ولی دریغ از ذره ای شعورر!!! و میدونین چی جالبه ؟ اگه رفتار و حرکاته خودشوونو داشته باشی قیامت میشه ! و اگه ما مثه شما حرفی بزنیم ک مثلا به در بگیم دیواررر بشنوه ک دیگه بدتر ! البته ک همههه اینها به خاطر ملاحظه ها و محبت و احترام بیش از حد پدر و مادرم هستش ک متاسفانه من هرررر چی اینو می گم به گوششون نمیره و من واقعا نمی تونم رفتارهایی که به شان و شخصیتم توهین می شه رو تحمل کنم و تحمل این آدما واقعا سخته.
حرفای این پست دقیقا حرف دل منه..منم بعد از سالها به حرفای این پست شما رسیدم اما هر چی تلاش می کنم فایده ای نداره ..نمی فهمند ک نمی فهمند!

لیلی پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1394 ساعت 23:49 http://leiligermany.blogsky.com

فکر کنم با این پست دقیق و باجزءیات و کلمات حساب شده خیلی ها به نکاپو افتادند که آنها هم شروع کنند از حقشون در برابر افراد خودخواه دفاع کنند.

مهگل چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 ساعت 14:38

سلام صمیییییییییییییییییم
چرا نظر من ثبت نمیشههههههه

رسپینا سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1394 ساعت 21:34

سلام صمیم جونم....سال نوباتاخیرمبارک....واقعادمت گرم که همچین تصمیمی گرفتی....عالی...کاش منم بتونم خجالت ورودربایستی روکناربزارم وباحترام حرفم رو بزنم.ممنون از نوشته های اموزندت!خیلی دوست دارم.

الهام سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1394 ساعت 15:51

سلام
8 کیلو؟ آفرین به همتت
نوش جونت 8 کیلویی که کم کردی لذتشو ببر

پوران دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 ساعت 14:41

صمیم جان ممکنه برنامه رژیم و ورزشی که باهاش عمل کردی رو بگی?

قبلا تو وب رژیمی که لینکش هست گفتم عزیزم.

مریم و علی دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 ساعت 09:42 http://alidelam.blogfa.com

سلام. واقعا تصمیم خوبی گرفتی منم یه 4 سالی میشه به این نتیجه رسیدم که: خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند...
منتظر شادی هات از این تصمیمت باش

لیلی یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 22:55

من فکر میکنم یکی از مهمترین چیزهایی که آدم باید توی زندگی حواسش باشه، اینه که اصولا زیاد با دیگران "قاطی" نشه. و یکی از راههای زیاد قاطی نشدن هم اینه که آدم سعی کنه زیاد دوست و آشنا داشته باشه که با هیچکدومشون زیاد صمیمی نشه، چون بر اساس تجربه ی 40 ساله ی زندگی من، معمولا صمیمیت آخرش به توقع بیجا ختم میشه. البته خوب بدیهیه که ادمها هم با هم فرق میکنند. روش من توی زندگی اینه که در مقابل همه ادمها، دوست آشنا، فامیل، من هستم که برای محبت کردن پیشقدم میشم چونکه اصولا معتقدم آدمی به محبت زنده هست. و اگه کسی بهم محبت کنه، سعی میکنم حداقل در همون حد جبران کنم. اما... اگه از کسی بی محبتی ببینم، میفهمم که محبتی که من بهش کرده ام براش ارزشی نداشته، پس محبتم رو کم میکنم یا دیگه محبت نمیکنم. به همین سادگی. برای اینکه محبتم دوباره ارزشمند بشه. اهل تیکه پروندن و این حرفها هم نیستم اصلا، فقط کمی از اون آدم فاصله میگیرم و معمولا آدمها خودشون میفهمند اشتباهشون رو و خودشون میان جلو.
میدونید، من اینجوری فهمیده ام که اصولا بیشتر محبت هایی که ما به دیگران میکنیم، از نوع "اورژانسی" نیست، یعنی آبرو و زندگی طرف به اون بستگی نداره. محبت اورژانسی رو به نظر من باید حتما انجام داد، حتی اگر طرف قدردان نباشه. مثلا در جایی که آبروی کسی یا مثلا جون کسی به محبتی که آدم میکنه بستگی داشته باشه، به هیچ وجه نباید اون محبت دریغ بشه. ولی عموم محبت ها از این نوع نیستند، و خیلی راحت آدم میتونه اون محبت ها رو انجام نده تا تلنگری به طرف بزنه.
یک نکته ی دیگه هم که الان یادم اومد اینه که درباره ی محبت کردن، دو جنبه وجود داره که معمولا از دومی غفلت میشه: یکی خود محبت هست و دیگری ارزش و وزن محبت. یعنی وزن همه ی محبت ها یکی نیست. ما خودمون حتما تجربه کرده ایم که محبت بعضی از آدمها، ارزش بیشتری برامون داره. یعنی گاهی دو تا آدم، محبت های یکسانی میکنند ولی ناخودآگاه ما برای یکی از اون محبت ها ارزش بیشتری قائل هستیم. خوب کدوم یکی از این محبت ها بیشتر به ما کیف میده؟ خوب معلومه، اونی که براش ارزش بیشتری قائل هستیم. پس طرف مقابل ما هم همینطوره، هرچه محبت ما براش ارزشمندتر باشه، بیشتر بهش کیف میده. حالا اگه میخواهید محبتتون برای دیگران ارزشمند باشه، باید به نکاتی توجه داشته باشید، بخصوص این که: محبتی که بیدریغ و دائمی باشه، معمولا ارزشش رو از دست میده. و برای اینکه محبت آدم، دوباره در چشم طرف، ارزشمند بشه، آدم باید یک مقدار محبتش رو کم بکنه و از طرف فاصله بگیره.
من میگم استعداد چگونگی رفتار کردن با دیگران، درست مثل استعداد ریاضیه که بعضی از آدمها از همون بچگی این استعداد رو دارند. هیچوقت یادم نمیره دوستانی که در دبستان و راهنمایی داشتم و در همون سن کم، خیلی خوب بلد بودند چطوری با دیگران رفتار کنند که همه بهشون احترام بگذارند. من این استعداد رو نداشتم، ولی به اونها نگاه کردم و کم کم یاد گرفتم. الان که 40 ساله شده ام، خیلی هم راضیم از خودم و روابطم.
فقط روی این نکته تاکید کنم که محبت بین انسانها، مثل خون در رگ هست. محبت تون به دیگران رو قطع نکنید بهیچ وجه، فقط گه گاهی اش بکنید تا "ارزش" اش در چشم دیگران بالا بره. البته معدود ادمهایی هم هستند که هر چه بهشون محبت کنی، با محبت بیشتر و نه با پررویی جوابت رو میدن. ولی خیلی خیلی کم هستند.
ببخشید به خاطر پست خیلی طولانی. گفتم یک کم از تجاربم بگم، شاید به درد کسی بخوره.

بسیار ممنونم از نظر جامع و وقتی که گذاشتی عزیزم.

رویای58 یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 16:40 http://roya5849.blogfa.com

برات بهترین ها رو آرزو می کنم

عرفانه شنبه 5 اردیبهشت 1394 ساعت 10:06

وای صمیم عاااااااالی بود. آفرین. خیلی بهت تبریک میگم. مخصوصا این مورد آخری خیلی برام خوشایند بود رفتار تو، وخیییییییییییییییلی ناخوشایند رفتار اونا...ببین آدم نمیخواد عفه کار و درس و موقعیتش رو بده ها، آدمو مجبور میکنن اینا... امیدوارم منم یه روزی این شکلی بشم :). منم دقیقا الان وقتی یه حرفی میشنوم؛زیر سیبیلی ردش میکنم.مثلا که نشنیدم... ولی نباید اینجور بود... آفرین به تصمیم امسالت...
بعدش که،وززززززززززززززن جدید مباررررررررررررک بانوووووووووو... اییییییییییییول...8 کیلو خییلییییییی عالیه که. امیدوارم به همه هدفای امسالت برسی بانو :*

عرفانه گاهی سبیل آدم ورم میکنه انقدر از زیرش مسایل رو رد می کنیم!!! انشالله تو هم دلت سبک و رفتار محترمانه ات احترام بیشتر و در شانی برات بیاره ...
ممنونم. همچنین.

فرزانه جمعه 4 اردیبهشت 1394 ساعت 21:27

صمیم جان بنویس و روشنگری کن عزیزم ،به شدت به دل نشست ....دخترخاله دختر شیرازی

ای جانمممم.. تو دختر خاله دوست گلی من هستی ؟ دختر شیرازی جزو وی ای پی حساب میشه تو این وبلاگ..سلام منو بهش برسون و خیلی از اشناییت خوشحالم فرزانه جون.

روشن جمعه 4 اردیبهشت 1394 ساعت 20:20 http://samenayati.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم خیلی وقته خواننده وبلاگت هستم خیلی دوست دارم و خیلی ازت ممنونم .ممنونم که انقدر به خودت احترام میزاری و چیزای جدید یاد میگیری و اینجا به ماهم یاد میدی راستش من ورژن پایین تر توام اما خودم احساس میکنم خیلی شبیه توام منم مدام دارم چیزهای جدید یاد میگیرم اما متاسفانه مشکلم اینه که زود یادم میرم امسال اول سال همه اشتباهات گذشته و عملکرد جدیدو دسته بندی کردم و هر روز مرور میکنم بلکه اشتباهاتم کمتر شه . پست جدیدت واقعا عالی بود به این جنبه از زندگی شک داشتم اما نوشته های تو قانعم کرد منم روش جدیدم درسته . ممنونم ازت عزیزم پسر منم همسن پسر گل شماست خدا برات حفظش کنه منم شاغل و دانشجو هستم کرمانشاهی هم هستم .خلاصه خیلیییی ازت چیز یاد گرفتم الان 3 ساله وبلاگت رو دنبال میکنم .ببخش من بخاطر مشغله زیادم کمتر فرصت میکنم نظر بزارم اخه در شهر دیگه ای زندگی میکنم اینجا یکم غریبم و دست تنها چون همسری هم شغل ازاده و شهری هم که درس میخونم از شهر محل زندگیم فاصله داره اینارو گفتم که عذرخواسته باشم که اگر کمتر ازت قدردانی کردم اما بدون که خیلی ازت چیز یاد گرفتم و واقعا ممنونم ازت و همیشه برات آرزوی خوشبختی دازم عزیزم

خوشحالم بانویی چون تو خواننده من هست ... بله روش های مناسب زیادی وجود داره که بسته به فرد و شرایط مخاطب و موقعیت فرق میکنه ...
میبوسمت .

فاطمه/م پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 22:36

صمییییم عالی ای به خدا !
خواهش می کنم همینجور بنویس ... من با تو واقعاً بزرگ شدم... با نوشته هات ... با توصیه هات... خواهش می کنم همینجور کماکان ادامه بده به نوشتن

عزیزم... حتما . مرسی از اینهمه محبتت .

حمیده پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 17:04

سلام باربی جون
ای ول به این همه همت. باریکلا 8 کیلو خیلی زیاده.با ورزش یا با رژیم تنها؟؟؟
الان رسیدی به چند؟
یکی از دوستام از آبان تا الان از 85 رسیده به 68 فک کن!!!!!!!!وزنی که من آرزوشو دارم.
آفرین به این همه همت آفریننننننننننننننن

ممنونم از محبتت ..با رعایت برنامه غذایی منظم و خوب .

سمیراازتهران پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 16:06

سلام عزیزم پستات واقعا اموزنده است من خیلی چیزا از این وبلاگ یادمیگیرم.عاشق شما و امی جون هستم فقط فقط همین دوتا وبلاگ رو میخونم.بازم میگم ندیده دوستون دارم

لطف داری به من ..مرسی از محبتت .

الی جونی پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 14:41

سلام صمیم گل. واقعا با حرفات موافقم. نوشته هات باعث شده یه نگاهی دوباره به رفتارام بندازم.

arezoo پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 13:23

سلام بر صمیم عزیز و مهربون.الهی که همیشه خوب باشی.
پست بسیار اموزنده ای بود.متاسفانه الان سیستم طوری شده که اگه زیادی به دیگران رو بدی به قول خودت پتیکو پتیکو میکنن رو شان و شخصیت ادم.بیایم فک کنیم مثلا خودمون یه شخص جداگانه ای هستیم,ببینیم برای راحتی و ارامشش چه کارایی میکنیم؟و انجام بدیم.منم در حال تمرین همین موضوع هستم.مرسی از پستت عزیزم.
پ.ن:داشتم فکر میکردم انگار همین دیروز بود یونا بدنیا اومد.هزار ماشالا الان مردی شده واسه خودش.خدا این کوچولوی مهربون رو حفظ کنه برای مامانی و باباییش.
سلامت و شاد و جرأت مند باشی عزیزم.

مرسی ارزو جون..حرف بسیار زیبایی زدی . بله باید خودمون رو شخص جداگانه و مخاطب در نظر بگیریم .این مساله تو تربیت فرزند خیلی کمک کننده هست که با بچه خودمون مثل بچه مهمون رفتار کنیم و حرمت و ادب و مهربونی و لطف زیاد بهش بکنیم .

بهار پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 12:39

عزیزم ،صمیمم،یه دنیا ممنون که می نویسی و تجربه های شخصیتو در اختیارمون قرار می دی،سلااااامت باشی و شااااااد.

پریسا مامان امیرارسلان پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 12:14

بسیار عالیه این سال همدلی و همزبونی به خود...آدم گاهی گریه اش میگیره چقدر به خودش سخت میگیره و اذیت میشه.این سکوته گاهی خیلی بده چون برداشتها کاملا اشتباه میشه

همین طوره. ما هر جور هم که باشیم مردم سوژه ای برای حرف زدن دارند و بهتره خیلی خودمون رو به خاطر ریلکسی و ارامش بقیه تو سختی نندازیم .

پریسا پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 03:17

سلام ب صمیم دوست داشتنی
نیشه لطفا بگی جطور کم کردی؟
فقط رژیم یا با ورزش؟
ممنونم و دوستت دارم ب خاطر همه ی حرفهای خوبت...

با دژیم و هفته ای دو سه بار پیاده روی خیلی خیلی سبک و تفریحانه در پارک ..در واقع باید همراه با ورزش باشه که فرصت من خیلی کم بود تو این ایام.

افسانه مامان ادریان چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 13:35 http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

صمیم جون خیلی کار خوبی کردی.بعضی از ادمها جواب دادن رو رو حساب تربیت و بزرگی ادم نمیدونن.میدونی ادمی که نمیفهمه باید به صاحبخونه اونم با اون شرایط کمک کنه پس قطعا هم معنی سکوت رو متوجه نخواهد شد.بسیار کار زیبا و ارزنه کردید.ضمنا اون خانوم منم متنفرم از این حرفها دیدین بعضیها رژیمن یک هفته هم میان خونه ادم بهترین پذیرایی میشن بعد میگن وای هر چی زحمت کشیده بودیم فنا شد تقصیر تو بود.یکبار کسی این حرفو به من زد منم تو روش گفتم مگه من اصرارت کردم بخوری نمیخوردی عزیزم.ماها که رژیم نبودیم.والاا

مرسی افسانه جون ... اوه اوه چه حرف بی ادبانه ای زده مهمون ..خب نخور .. اتفاقا من میگفتم ممنون از این تشکر عالی و دستت درد نکنه تون!!!! بذار بفهمه ... یا اینکه اتفاقا برای من هم راحت تر بود اگه برنامه غذاییتون رو رعایت میکردید!!!!! (صمیم بدجنس!!!) سکوت کردن جالب نیست و مرز باریکی بین حاضر جوابی و جواب مودبانه با پریدن به مردم و پرده دری هست ... مطمئنم تو خیلی خوب میتونی جواب مناسب و محترمانه بدی.

رها چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 12:16 http://miss-raha.blogfa.com

مطلب خیلی جالبی بود.منم از گروه بی جرات هستم و همیشه درون خودم درگیرمو حس میکنم حقم پایمال شده.منم یه جاری دارم که همه رو مجبور میکنه زورکی به خودش و خانوادش احترام بذارن همه.مثلا عید من خونه مامانش عید دیدنی نرفتم خودش و مامانش نصفه شب منو کشوندن خونشون که به دخترم بی احترامی کردی و کلی توهین کردن بهم.بنظرت از الان به بعد با افرادی این دست بهترین برخورد چیه؟ شرمنده وقتتو گرفتم

من سعی می کنم تو موقعیت این جور آدم ها گیر نکنم یعنی اگر بگه چرا دیدن مامانم نیومدی میگم منتظرم شما جبران محبت کنید عزیزم ..اگر مادر نزدیک و انشالله در قید حیات اند اون هم باید بیاد ..اگر نیستند یک جور دیگه . من خودم وقتی برادر یک بنده خدایی رفت سربازی و اون دلتنگی میکرد همش زنگ میزدم و با کلام میگفتم انشالله زودتر میاد و به سلامتی تموم میشه و از این دلگرمی ها ..بعد یک روز به خودم اومدم و دیدم ده ساله سالگرد برادر من حتی یک پیام کوتاه تسلیت یا همدردی یا ارزوی صبر بیشتر از طرف اون آدم برام نمیاد و کلا انگار عادت کرده همیشه حمایت کنه و هیچ وقت همراهی و همدردی نکنه ..خب من هم قطع کردم اون رفتارم رو و یک بار هم مستقیم گفتم که دوست داشتم برای سالگرد برادر من عکس العملی چیزی از خودتون نشون میدادید...به هر حال بعضی لطف ها زیادتر از ظرفیت بعضی آدم هاست و برای سلامتیشون خوب نیست خیلی!!!!

شکوه سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 19:31 http://shokooh-afarinesh.blogsky.com/

آتوسا سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 19:23

آخ جون! یه پست صمیمی محشر.. دستت درد نکنه

خواهش میکنم

امی سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 19:03 http://www.blogsky.com

به به می بینم که صمیم خانم بالاخره با هل دادن های بنده شروع کردن به نوشتن! آفرین دختر خوب ببین اگه بخوای بنویسی چه خوب می نویسی .
صمیم از این پستت جیگرم حال اومدها، اصلاً یه وضعی! یعنی من این صمیم جدید رو خیلی بیشتر از قبل دوست دارم، این عالیه که حرفت رو می زنی و نمی ذاری چیزی توی دلت جمع بشه و جمع بشه و جمع بشه و کم کم هوای دلت رو ابری کنه و این فکر به ذهنت برسه که چرا دیگران لطف و خوبی و صبر و مهربونی تو رو کاملاً عادی می دونن و حتی از محبتت سوء استفاده هم می کنن.
صمیم جان خواهر من حدود دو سال از من کوچیکتره اما وقتی بچه بودیم وقتی خونه خاله ها می رفتیم اونا به خودشون اجازه می دادن از یک دختربچه کار بکشن همیشه سالاد درست کردن با خواهرم بود و بعدها که بزرگتر شد ظرف شستن، یعنی انگار وظیفه شه اون موقع منم بچه بودم و نمی فهمیدم اما حالا که یادم میاد از رفتارهای سوء استفاده کننده دیگران حرصم درمیاد و دلم به حال خواهرم می سوزه البته خودشم مقصر بود و با سکوتش به دیگران اجازه چنین رفتارهایی رو می داد ولی حالا خوشبختانه دیگه اونطوری نیست و نگاه به شرایط و برخورد میزبان می کنه، بعضی ها رو انگار اگه زیادی بهشون کمک و محبت کنی فکر می کنن وظیفه ات بوده.
عکس العمل هات توی مثال هایی که گفتی عالی بود به نظر منم آدم باید جوری با دیگران برخورد کنه که به خودشون اجازه ندن هر حرفی رو بگن هر نیش و کنایه ای رو بزنن و هر رفتاری رو بکنن بلکه باید جوری با ابهت رفتار کنی که دیگران کمی دست و پاشون رو جلوت جمع کنن و برات احترام قائل باشن، متأسفانه منم به این نتیجه رسیدم که برای خیلی از مردم لطف مکرر تو برابره با حق مسلم خودشون و کم کم تو رو دست کم می گیرن اما برای کسی که توی محبتش هم حد و مرز تعیین می کنه و رفتارش فقط نرمش و مدرا نیست و حرفش رو می زنه ( البته با رعایت ادب ) احترام بیشتری قائلن!

سلام امی گل گلم
مرسی عزیزم باز هم برای یادآوری های به موقعت

همین طوره . راستش رو بخوای مامان خود من ورژن قوی تر خواهر عزیزت بود . یادمه خونه یکی از خاله ها هر وقت مهمونی بود یا کار زیاد همیشه مامان رو با زبون چرب و نرم میبردند و کلی زحمت می کشید ولی یادم نمیاد جبران در شانی کرده باشند . خلاصه این زیر بار بعضی کارها رفتن و دم نزدن محدود به سن و سال خاصی نمیشه عزیزم و یقه همه مون رو یکی دو باری حداقل میگیره

تا باشد که این حق مسلم دو طرفه باشد ...
میبوسمت عزیزکم ...مرررسی از همه چیز.

maral ahmadi سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 12:36

صمیم جان ایشالله خدا همیشه بهت سلامتی بده...آفرین هزار آفرین...چه قدر به موقع نوشتی چقدر خوب نوشتی عزیزم,و من چقدرررر به این حرفها این وقتا نیاز داشتم!!!!

آتوسا سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 11:05

صمیم جان ممنون بابت اینکه تجربیات عالی که داری رو با ما اشتراک میذاری.
یه سوال دارم:
وقتی کسی که با حرفهاش یا رفتار توهین آمیزش (چه عمدی چه غیر عمدی) باعث ناراحتی ما میشه آیا اگه ما اون شخص رو ایگنور کنیم (نادیده بگیریم) کار درستی کردیم؟
من روشم شدر برخورد با آدمهای نا محترم دور و برم ایگنور کردنه
اما حالا با خوندن این پست فکر می کنم دارم صورت مساله رو پاک می کنم....فکر می کنم باید محترمانه حالشونو بگیرم
اما خب وقتی مثلا خواهرشوهر همسن مادرت باشه اونوقت چی؟
گیج شدم صمیم.......کمککککککک

سلام عزیزم .این مطلب رو جایی نوشته بودبه نظرم مناسب سوالت هست (نقل قول از خانم افصحی هست):
به نظر من شما باید مهارت جرأت ورزی را در خود تقویت کنید. مهارت جرأت ورزی یکی از مهم ترین مهارت های زندگی است که به افزایش اعتماد به نفس خودمان و جلب احترام دیگران منجر می شود. جرأت ورزی توانایی ابراز خود و احقاق حقوق خود بدون تجاوز به حقوق دیگران است. جرأت ورزی رابطه تنگاتنگی با حقوقی که ما به عنوان یک فرد برای خودمان در نظر می گیریم، دارد. به عبارتی می توانیم بگوییم آدمها در مورد ابراز حقوقشان در روابط اجتماعی چهار دسته اند:1-منفعل: این آدمها معمولاً سبک ارتباطی منفعلانه ای دارند و در خقیقت «بی جرأت» هستند. ما در ظاهر این افراد را فروتن، صبور، از خودگذشته و مهربان می بینیم اما آنها به خاطر این که به دیگران اجازه می دهند به راحتی حقوق و احساساتشان را نادیده بگیرند، همیشه در درون خود ناراحت اند و با خودشان کلنجار می روند. 2-پرخاشگر: این افراد جرآت مندی را با خشونت اشتباه گرفته اند. آنها حقوق خود را به قیمت نادیده گرفتن حقوق دیگران به دست می آورند.3-پرخاشگر منفعل: این افراد به دلایل مختلف ممکن است احساس خشم یا خصومت نسبت به دیگران را تجربه کنند، اما نه توانایی بیان آن را دارند و نه می توانند این احساس ها را تحمل کنند. 4-جرأت ورز: آنها افکار و احساسات خودشان را خود انگیخته و صریح بیان می کنند. این آدمها در عین حال افرادی مورد اعتماد، پذیرا و شونده نیز هستند. آنها اگر با شما مخالف باشند بدون اینکه بی احترامی کنند نظرشان را می گویند. پس سعی کنید با آموختن این مهارت در دسته 4 قرار بگیرید. چرا که اگر از مهارت جرأت ورزی (حدّ وسط برخورد منفعلانه و پرخاشگری) بی بهره¬ باشید، نمی توانید از خودتان دفاع کنید؛ لذا غالباً در برخورد با دیگران منفعل، پشیمان و ترسو بوده و به جای اهمّیّت به نیازها و خواسته های خود، از خواسته ها و نظر دیگران تبعیّت می کنید. حال توجه داشته باشید دیگران نیز حق دارند جرأتمندانه عمل کرده و با خواسته¬های شما مخالفت نموده و احساسات و عقاید خود را بیان کنند. هر چند رفتار جرأتمندانه معمولاً نتایج مثبتی در پی دارد، اما برخی افراد در برابر آن واکنش منفی نشان می¬دهند؛ لذا در هر موقعیّتی، پیش از تصمیم به انجام یک رفتار جرأتمندانه، ابتدا باید پیامدهای آن را نیز در نظر بگیرید. در کنار آموختن این مهارت شما باید به فکر تغییر افکار و باورهایتان در مورد اتفاقات گذشته نیز باشید

مهسا مامان سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 10:02

یعنی عاشق مدل نوشتنتم و باهات هم ذات پنداری میکنم اینجوری.لطفا دیگهغیبت کبری نکن عزیز دل

خاتون دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 22:18

عالییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود صمیم جان. بهت تبریک می گم. من آرزوم هست بتونم چنین تغییراتی در خودم ایجاد کنم ...

ستاره دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 15:44 http://alldays.persianblog.ir

صمیم عزیز. مرسی که هستی و می نویسی. آدمهایی مثل تو واقعا توی لایف استایل بقیه موثر هستند. مثلا می دونستی من بعد از خوندن پست بیمه عمرت رفتم خودم رو بیمه عمر و حادثه کردم؟ این پستت هم از اون پستهای خیلی مفیده برای من، برای منی که همیشه مراعات و مدارا می کنم و خودم له میشم.دوستت دارم دوست خوب

zahra7913 دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 14:30

Ey val Samim jan.
Manam avayel arum budam ama vaghti raftare bazia ro didam ke daran su estefade mikonan mesle shoma moghabele kardam ta delam khonak she

ثریا دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 13:56

با سلام صمیم عزیز خوشحالم که دوباره نوشتی خیلی وقت بود که مثل معتاد ها می آمدم سراغ وبلاگ ات اما میدیدم چیزی ننوشتی! واقعا عالی نوشتی خیلی خوشم آمد!!! ولی صمیم جان بعضی وقتها من احساس مینکنم اگر جواب بعضی هارا بدهم یک دعوای اساسی راه می اندازد و بعد میاندازند گردن من که من دعواراه انداختم!!!! و مجبور میشوم فقط بشنوم و حدلامکان دور طرف را خط بکشم و راحت نباشم با او ! وجند مدت به خاطر شنیدن آن حرفها ناراحت هستم که چطور به خودشان اجازه میدهند با بقیه آنطور بی ادبانه رقتار کنند؟ به نظرت نباید از دعوا بترسم و جوابشان را بدهم یا در موقعیتهای ملایم تر با آن طرف بی ادب حرف بزنم که نتواند دعوا بیندازد ! دراین صورت هم باید مدتی دلم بسوزد!!! چه کار کنم که هرچه میخواهند به من نگویند؟

عزیزم ما دعوا راه نمی اندازیم همچنین ترس از دعوا هم نباید داشته باشیم . اتفاقا این آدم پرخاش گر هست که با ایجاد ترس از دعوا در حریف، بازی را می برد بدون اینکه کاری کرده باشد . ما هر طور که طرف حالی اش شود به او نشان می دهیم با ما در نیافتد یا اینکه اعلام می کنیم کارش ناراحت کننده بوده. بعضی آدم ها طبل تو خالی هستند و با یک پخ تو میدان را خالی می کنند ولی همیشه خود را شیر میدان جنگ نشان می دهند .شناسایی این آدم های از دورن ترسو بخش مهمی است و همچنین تغییرات تو باید کم کم اتفاق بیفتد که بقیه زیاد دردشان نیاید ولی جوری شود که یکهو چشم باز کنند ببیننید دیگر با فلانی نمی تواندد مثل سابق رفتار کنند و او هم صدایش در نیاید . تشخیص موقعیت و و کوتاهی یا بلندی اژیر خطر بر عهده ی خود توست .

الهام دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 10:54 http://eligoli.blogsky.com/

آفرین. منم با روش گفتن موافقم. چرا آدم همش خودش رو ناراحت کنه آخه ؟

خانوم مهربون دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 09:54 http://honeymoon89.blogfa.com

زنده باشی الهی عزیز دلم.بهت تبریک میگم بابت این تغییرات بجا و مرسی که با گفتنشون به ما هم درس میدی خانوم خانوما.شاد یاشی و خوشبخت

me دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 09:19 http://manmitavanam92.blogfa.com

وای صمیم خانم دقیقا زدی به هدف
من همین مشکل و دارم و نمیدونم چه طور چراغ زرد و قرمز رو به طرف نشون بدم تا دست برداره از توهین و زدن حرفهای بی ربط!
یه بار خونه یه فامیل با درخواست خودش رفتم تو آشپزخونه و کلی بیشتر از اون کاار کردم و سر غذا هر کدومشون اومدن و یه متلک پروندن!! من هم که همیشه حتی بعد از شام هم میموندم و تا دونه آخر کمک میکردم دیگه بعد از شام آشپزخونه رو ترک کردم ولی چیزی نگفتم! یعنی یه بار سر سفره به همه اعلام کردم که نظر خود صاحبخونه بود که این غذا رو بزارم ولی باز حرف هاشون ادامه داشت!!
یا یکی از نزدیکا هرچی دلش میخواد میگه و اگه جوابشو بدم میگه چرا جواب پس میدی!!؟؟ همین که من میگم!!
با پست شما منم دیگه تصمیم گرفتم ساکت نمونم جلوشون!

زهرا خانومی دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 02:28

خیلیییییی خوبه که دوباره نوشتی. هر روز میومدم اینجا بلکه یه متن جدید ببینم.
منم امسال تصمیم‌گرفتم با خودم مهربونتر باشم و خودم رو بیشتر دوست داشته باشم

آیدا (چپ دست) یکشنبه 30 فروردین 1394 ساعت 22:45 http://chapdast98.blogsky.com/

الهی قربونت بشم من که هر وقت خوندمت همه ی غصه های دلم پاک شد و کلی شادی و احساس خوب جاشو پر کرد ..
خیلی موافقم با همه ی حرفات .. و باید به خودم قول بدم که از این به بعد اجراشون کنم .. البته منم مثل خودت هیچ وقت زیر بار حرف زور نرفتم اما یه وقتایی سکوت میکنم و ناراحتیش میمونه واسه خودم و طرف هم اصن نمیفهمهههه ..مرسی که یاد آوری کردی .. مرسیییی

شهره یکشنبه 30 فروردین 1394 ساعت 16:17 http://ourlovelyhut.blogsky.com

مثل همیشه عالی و آموزنده
اما زود ب زود بنویس صمیم جون

یه همشهری یکشنبه 30 فروردین 1394 ساعت 15:36

سلام صمیم جون خیلی خوشحالم برات عزیزم ،چه موضوع مهمی... واقعا حس خوبت به منم منتقل شد منم همین مشکلو دارم، دارم حس میکنم از این روی خوش و کنار اومدنم با بعضی تیکه و بی ادبی ها داره سواستفاده میشه نمیدونم چیکار کنم واقعا یکی از مهم ترین مشکلات زندگیم همینه، اینقدر برام مهمه که دیگران چی در موردم فکر میکنن و اینکه ناراحتشون نکنم که دیگه خودومو فراموش کردم ، توروخدا بازم در مورد این موضوع بنویس و راهنماییم کن که چطور شروع کنم .... مرسی که اینقدر خوبی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد