من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

لقمه های کوچک خوشبختی

  

 این نوشته رو چند وقت قبل نوشته بودم. میدونم با این چند تا پست قبلی  این حرف ها دیگه  تکراری  میشه . ولی  برای  اونایی که ازم خصوصی  پرسیده بودند یا سوالی  داشتند  یک بار کلی میگم. این حرفا ور خیلی لم میخواست بنویسم ایجا تا یاد خودم هم بمونه .  

 

تو کلاسی که میرم  نفس کشیدن درست   شرط اصلی تمرینات هست . قبل از  ریلکسیشن هم ده تا نفس جوندار و  عمیق می کشیم تا بدنمون اماده بشه برای جذب  خواسته مون . حالا نفس بکشیم با هم  ...یک  ..دو ...سه ...(در  دم که نفس رو می کشیم داخل شکم باد میکنه .تنفس شکمی ...و در  بازدم  شکم خالی  میشه ..) همین حالا که داری  نفس  می کشی، همین لحظه ...یک  آدم و شاید آدم های دیگری  آخرین نفس عمرشون رو کشیدند ...مردند ..تموم..به همین راحتی ....می می خواهیم قدر بدونیم این نعمت رو؟ کی قراره با همین چیزهایی که داریم بهترین رو برای خودمون درست کنیم ..با همین چیزهایی که داریم  زندگی  کنیم .صبر نکنیم همه چیز ردیف شه بعد زندگی  کردن رو شروع کنیم .. من یه مدتی  کتاب زندگینامه این شهدای جنگ  رو میخوندم..راستش قل از  خوندن این جور  کتاب ها فکر  میکردم ایناها ادم هایی هستند که  همش تو جبهه دنبال جنگ و  حماسه و این حرفان ..خونواده ندارن یا دلشون بهشون وابسته نیست  ..دلشون  سنگه ... خسته نمیشن ..غریبی نمی کنند ..بعد دیدم وسط  جنگ و  حمله و  نا امنی و  حیرونی  ملت و مملکت     اینا  ازدواج کردند ..عاشق هم شدن ..برای دیدن هم دل دل  کردن ..بوسه ها داشتند ..انتظارها و روزهای گرم و  شیرین ..خوندم و دیدم این ها از  دیدن اینکه نامزدشون دور شده ازشون و باید برگردن جبهه و  مشتاق خدمت هم بودند  دلتنگ میشدن ..یاد گرفتم که اون جماعت وسط جنگ و  خون و آتیش  بلد بودند زندگی کنند و ما وسط  صلح و رفاه یاد نداریم .. آقا تا کی بشینیم همه چیز درست شه ؟  یک روز دلار  میره بالا ..یک روز  طلا گرون میشه ..یک روز  گلوی  مستاجرها  زیر پای  اجاره خونه له میشه ..یک روز  بنزین نیست ..یک روز  مرغ  کم میشه ..آخه بگید کی بوده که همه چیز با هم خوب بوده باشه ؟  این انتظار برای  رسیدن  همه خوبیها با هم        طولانی  هست شاید حتی  کفاف عمر ما رو نده ..من هم گرفتار و درگیر  همه این مسایل هستم ولی  تو خونه ما نیم ساعت  نهایتا یک ساعت  هم تلویزیون حق نداره  وقت و اعصاب ما رو بگیره ..به خدا یک سریال یا فیلم مثل بقیه نگاه نمی کنیم...ما  ....هواره هم نداریم اگر باور  کنید ..هیچی ..همش  تبلیغات ..همش  سم ..همش  اماده کردن ذهن برای افسردگی ..نه آقا ..ما نیستیم ..ما میریم سه تایی پارک و میگردیم و بر میگردیم  خونه . من استرس می یگرم وقتی  این همه تلویزیون اخبار مسموم میده به مغزم..بچه ها باور  کنید تپش قلب میگیرم .چون ذهنم بیچاره هنوز سالمه . هنوز  پوکش نکردمبا این چیزها . مردم ما بیچاره ان به خدا .حق  هم دارند ولی  نباید  این طناب رو خودمون محکم تر بکشیم تا خفه شیم دیگه .  اونوقت میشی مثل اون آقای  آشنای ما که  یک عمر جمع کرد و حرص خورد و خرید و زحمت کشید و تنهایی کشید و کار  کرد و کار  کرد و وقتی  همه چیز روبراه شد یکهو یک شب ، دیگه نفس نکشید و  بقیه موندن و حسرت و یک حفره بزرگ به اسم زندگی نکردن در  زندگی اش ...اگر همسرت ..خونوادت ..دوستت یا همراهت  تو رو می رنجونه از اون ناراحت نشو ..اون همینه ..این تو هستی که ازش زیادی  انتظار  داشتی ... بهش نگفتی یا نفهمیده یا یاد م نگرفته یا خوب  تفهیم نشده چی میخوای  از رابطه  و چی میخواد از رابطه . میگی  چطور برای بقیه بلده خوب باشه به من که میرسه اذیتم میکنه؟ ..تو یک جوری  نشونش دادی که اشکالی  نداره این رفتار ..تو تصوری که از خودت داری رو به اون هم نشون دادی ..اینکه لایق این رفتار هستی یا نه رو نه از  حرفها و  کلمات تو ..که از  نگاه تو  به خودت فهمیده ...  گیرم طرف شعورش  نمیرسه .باور  کنید من یک اصل دارم : وظیفه ی  صمیم نیست همه ادم های  زندگیش رو به شعور ودرک خودش برسونه ..هر  کس رو همونطور که هست قبول کنیم..من حرص ها خوردم.. دادها زدم.. در رو کوبیدم به هم ..نشستم  گریه هم کردم ولی طرف آدم نشد ..خودم چی شدم ؟ دیوانه!!! آخرش ولش کردم.رهاش کردم... خودم رو  رها کردم...نذار همه کارهای  دنیا بشه وظیفه تو ..خسته هم که نیستی بگو نیاز به استراحت دارم ..با خودت مهربون باش .صبح به رییست زنگ بزن (قبل از اینکه ساعت  کاریت شروع بشه ) و بگو  یک ساعت میخوای  دیرتر بیای ..و بعد بلند شو ..صبحونه بخور ..چند دقیقه تلویزیون نگاه کن ..دست هات رو تکون بده و بالا ببر و انگشتای  دستت رو بکش .بکش به سمت بالا  و بگو آخیششش ..شکرت  خدا که امروز  سالم هستم ... اگر  هم نیستی  بگو شکرت که امروز  زنده ام ..زنده که هستی  دیگه؟ بعد اروم اروم کارهات رو بکن و 5 دقیقه مونده به  اتمام اون یک ساعت ، در  محل کارت حاضر باش ..صمیم یک وقتایی این کار رو میکنه..شاید   مثلا ماهی  یک یا دو بار .اون روز ممکنه نیم ساعتش رو فقط  کنار  همسر باشم و  دستای  هم رو بگیریم و حرف بزنم براش  ..از  روزم .از  اتفاقاتی که میخواستم بگم و فراموش کردم..حرف های ساده و معمولی ..با هم صبحانه میخوریم اون روز رو ..و صمیم تا شب  حس  خوبی  داره .

گاهی فکر  می کنم آیا ماها قبل از اینکه دنبال پیدا کردن یک کار خوب باشیم  به این فکر  می کنیم که یک کارشناس  خوب  در  اون کار شده باشیم ؟ قبل از ازدواج و  پیدا کردن یک همسر  لایق  ایا فکر  می کنیم الان خودمون لایق هستیم برای  همسر و همسفر کسی شدن ؟ میدونی  انتظارات و توقعات ماها گاهی  خیلی زیاده از زندگی ..یعنی  زیاد هم نیست در  واقع ولی  خودمون کوچیک هستیم هنوز ..من راستش  نمی ترسم از این که پیر بشم ... از  این که چروکیده بشم .خب  او هم یک جورشه دیگه ..من میترسم یک  روز  به خودم بیام ببینم قیمت این چروک های  زیر  و گوشه چشمم   یللی  تللی و  بخور  بخواب و بی خیالی بوده ..اینا شعار  نیست .بذارید از  خودم بگم . من کلی  موی سفید دارم  بین موهام ..شقیقه هام زیادتر ..مامانم باور  نمیکرد  وقتی  دید .حس مادرانه اش  نمی خواست باور کنه  میگفت از بس موهاتو رنگ کردی  اینطوری شده!! حالا من هر شش ماه یکبار هم رنگ نمیکنم!! به روم نیاورد که میدونه ..به روی  دل خودش هم نیاورد حتی ...خودم میدونستم چرا ...ولی غصه ام نمیگیره چون یک دنیا چیز یاد گرفتم ..چون نگاهم یک وقتایی که دقیق تر  میشم با صمیم سال 86 فرق میکنه..سندش هم همین وبلاگه ..ببینید  سبک من و  دغدغه هام یک وقتایی  چی بوده و الان چی هست ...  روزمره هام رو دارم ..نق و غر  هم میزنم یک وقتایی ...شوخ و شنگ هم میشم بیشتر وقت ها ..تو خودم هم میرم بعضی اوقات .. قهر و اشتی  هم دارم تو زندگیم  با خودم و بقیه ... ادعای  هیچی  هم ندارم ..باور  کنید تو عمل برای  اونایی که برام اهمیت دارند  حاضرم خیلی  هم وقت بذارم... روی  قدرشناس بودن باید کار  کرد.بابا به خدا مردم وظیفه ندارند  صندلیشون رو بدن به ما وقتی  پیر میشیم ..من بوده صندلی  خودم رو به یک خانم جوون  که حس کردم همه وجودش  خسته است دادم و گفتم میدونم خسته اید ..کمی بشینید ..تعجب  کردند بقیه ..چرا همیشه منتظریم طبق تعریف هایی که بقیه از  زندگی و رفتار  کرده اند پیش بریم ؟ تو زندگی  خونوادگی وقتی  تولد بابات نیست و براش  هدیه میخری  ذوق  میکنه ..نه شب  تولدش که میدونه چی  منتظرشه ..  .وقتی به همسرت میگی  امشب  حوصله ندارم سر راه گوجه بگیر  املت درست کنم بعد براش    ته چین مرغ با سالاد فصل و  تزیین خوشگل و خوش طرح  میذاری  چشماش  برق میزنه ....روی  بی تفاوت نبودن باید  کار  کرد ..برای دیدن جزییات زیبا باید این چشم های  خواب رفته رو باز کرد ..من هنوز  دارم تلاش  می کنم تو این چیزها بهتر بشم .یک میلیون  آدم هست که شغلش و کارش و حقوقش و  خونه زندگیش وموفقیت های  دیگش  از  من بیشتر و بهتر هست و در عین حال یک میلیارد آدم هست که به اندازه من خوشحال و راضی  نیست ز  زندگیش  ... روی  اون یک میلیونه زوم نکنم ..من چیزهایی  دارم  که هیچ کسی  نداره  عین اون رو ..وگرنه اون هم  میشد صمیم 2....صمیم 3...صمیم 4 ...

عزیز دلم یک وقتایی  یک رابطه به سرانجام نمیرسه و طرف  میذاره میره یا کاری  میکنه که بفهمی  زیادی  هستی ..دق  نده خودت رو ..نگو خاک بر این دنیا و  شانس ما که همه پل های  پشت سر  خوشبختی  ما کلا پودر شد .....نه ..یک لحظه فکر کن اصلا شاید به صلاحت نبوده توی  اون رابطه باشی ..شاید اون ادم عاشق  سینه چاک یک کوفتی  دردی مرضی   در  ذهن  و مغزش  داشته که تو هیچ وقت نمیتونستی  درستش  کنی ..شاید  قراره  ادم بهتری  سر راهت بیاد و  طوری بشه که یادت هم نمونه روزگاری  چه حماقت هایی  میکردی ...ولی  ..ولی  یادت باشه سر  کار بذاری ..سر  کارت میذارن ... خط قرمز رو رد کنی ..از رو خط قرمزهات رد میشن یک روز .... بقاپی  از  چنگت در  میاد  یک روز ... حرص نزن ..مقایسه نکن ..اون بهتر بود  انگار   نگو ..حالا مردم چی  میگن بهم و  جواب  فلانی رو چی بدم نیار ..یا انتخابش   میکنی  و کردی  یا هنوز وقت داری  فکر  کنی ...تو از  کجا میدونی  اونی که  قسمتت نشد و الان روزگارش  حوری بهشتی  هست و بالا بالاها هست  از  ته دل خوشحاله ؟ از  خنده و بغل کردن و دل دادگی  مردم حتی  تو صورتشون هم که نگاه کنی  نمی تونی گاهی بفهمی راسته یا دروغ ..چرا هی  خودت رو توبیخ میکنی ..هی  شک میکنی  به خودت ..به انتخابت ..به زندگیت ..بابا اصلا طرف تو رو انتخاب  نکرد ..دردت اومد ؟ خب  تو هم حق  داری یکی رو انتخاب  نکنی ..اصلا  طرف رو تو بودی که  گذاشتی  کنار .مثل مرد واستا بگو  این تصمیم رو گرفتم  و میرم جلو یا مثل شیرمرد و شیر زن واستا بگو  غلطی  کردم توش  موندم حالا برم جلوتر یا  صبر کنم اوضاع آروم بشه یا برگردم راه  رفته رو برگردم ؟ یک کاری  بکن  فقط ..نزن تو سر  خودت ... نزن تو سر  انتخابت ..یه نفر خصوصی  برام نوشته  میترسم تو خیابون با نامزدم که راه میرم خواستگار قبلیم ما رو ببینه بگه لیاقتت  همین یارو سبیلوی   ریقو بود انگار!!!!  بابا دختر جان وقتی  تو سرت رو بگیری بالا و  محکم بازوی  طرف  روبگیری و راه بری  و قوز نکنی و طرف رو قایم نکنی و لبخند پلاستیکی نزنی ..  مردم می فهمند این بشر یک چیزی  داشته حتما  که تو انتخابش کردی ... گیرم بی عقلی  کردی و  دو دو تا چهارتات!! درست از اب  در  نیومد و واقعا سطح  نامزدت پایین تر  از  خواستگارت بود ..خب  دوستش  داری  اصلا ؟ اره صمیم  ...خیلی زیاد دوستش  دارم ... ...خب  مگه  مرض  داری چیزی رو که بهش  ایمان داری بذاری  کنار و بچسبی به چیزی که تو خیالاتت بوده یا هست ؟ نمیدونم چرا بعضی ها اینقدر   عشق رو کوچیک و بی اهمیت میدونند . . باور  کنید دل آدم رو میزنه خیلی  ارزوها وقتی بهش  میرسی ...دوستی  داشتم که ارزوش این بود با یک  متخصص ازدواج کنه ..ازدواج هم کرد ..توی  عروسیش  سکه طلا براش شده بود  اسکناس  هزار تومنی ..سفر خارج شده بود  یک دوری  زدن و برگشتن ..ولی یک سال نشد  گفت غلط کردم صمیم  ..گفت نمی تونم نفس بکشم ..همه چیز داشت  جز  عشق و ارامش..ترس  داشت از شوهره ..کوچیک می شد ..بذار بردار میکرد .. تو  ویترین جلوی بقیه  اما خانمی و شاهی  میکرد ... به مردت اعتماد به نفس بده ..بذار حس  کنه از  بودنش  خجالت نمیکشی ... بذار  حس  کنه با افتخار به حست و عشقت و شناختت  رفتی جلو ...بهش بگو بهت ثابت کنه درست بوده انتخابت ولی  نذار  همش تو استرس ثابت کردن این موضوع باشه تو زندگی به تو ...  پووووف ...نفسم در اومد بلاخره ..از  کی  میخواستم اینا رو بنویسم  ..تکراری  هستند مثل  ایمیل هایی که هنوز  دو خط  نخونده میدونی  تهش  چی  میخواد بگه .ولی  حرف من رو گوش کن ... نذار  زندگیت تموم شه و  تو بمونی و یک دنیا  وقت که تموم شد و ازش خاطره نموند برات ...نفس بکش ..یک ..دو ..سه .. خوبه .عمیق  تر ...و به قلبت  یاد اوری کن  زندگی  همین ثانیه ای بود که رفت ..بعدی  هم داره میره ... بغلش کن و بهش بگو  همیشه دوستش داری ..خیلی زیاد ..پدرو مادرت رو میگم ..همسرت رو ..دوست قدیمیت رو ... نامزدت رو ... خودت رو ...از همسر ناراحت بودم در واقع او از من ناراحت بود . ...گرفت خوابید در سکوت  ..دو راه داشتم یا من هم تلخ و ساکت بمانم یا اختیار  زمانم را به دست بگیرم  و خودم را از  دام این تلخی بیرون  بکشم .....بغلش کردم..بوسه هایی  گرم و محکم بغلش کردم ...مگر سنگ است ؟ آرام شدم..آرام شد ..فهمید هر چه اتفاق بیافتد مانع نمی شود دوستش نداشته باشم .چه ربطی دارد ؟ می توانم فردا به موضوع فکر کنم ولی  الان را خوش و ارام باشم .  ..من تا ارامش نداشته باشم خوابم نمی برد ..راه حلش خیلی ساده بود .نشانش بدهم در قلبم چه می گذرد ..به عقل مجال ندادم هی من را بکشد عقب و بگوید خودت را خیط نکن!! بی جنبه می شود !! .. به  هدف  خورد..تیر محبتم بر قلبش نشست و همه سم ها بخار شد رفت هوا... به خودم و او هوای  نفس کشیدن دادم کمی . امروز هم خوبم ..خوب خوب .. باور کن خوب بودن خرجی  ندارد ...مهربان باش ..با خودت ..با  کتابی که ورق میزنی ..با خیار خوشبویی که برای سالاد خردش می کنی ..با موبایلت ..با بچه کوچک همسایه یا واحد روبرویی .. مردم می فهمند دوستشان داری یا نقش بازی می کنی  ...به لباس سیاه یا اشک  مردم بی تفاوت نباش..همیشه روز  خنده ما برقرار  نیست به دست های غریبه ها روی شانه مان یک روز  احتیایج داریم ...مهربانی کن با خودت و با اطرافت.پسر جوان و محصل میخواست از  تاکسی پیاده شود .عقب سمت راننده نشسته بود . نفر وسط تنبلی اش  آمد  پیاده شود و پسر جوان میخواست از  در سمت خیابات شلوغ با سرعت های  وحشتناک پیاده شود .ازش خواهش کردم یک لحظه صبر کند ..پیاده شدم و  به بغل دستی ام گفتم اجازه بدهید  با ارامش و امنیت پیاده شود . پسر جوان خندید ..دلم لبریز شد از محبت .  پسرک خودم را دیدم که از  یک حادثه جان سالم به در  برده است .. من به کارمای  اعمال خیلی  اعتقاد دارم . یک لحظه برای من زحمت داشت ولی زحمت های  بیست  سال یک پدر و مادر را باید جواب  میدادم اگر  بی تفاوت بودم ...از کنار این کارهای بزرگ  راحت نگذریم ..زندگی کمک رساندن به آدم هایی است که روحشان  هم خبر ندارد چه محبتی از شما گرفته اند ...و این نیروهای شما می رود بالا و بالاتر  تا به اوج اسمان برسد و با شدتی  زیبا و رنگی قوی و سرعتی زیاد به سوی خودمان می آید و ما را هل میدهد به اغوش خوشبختی و ارامش ...اسمش را بعضی ها می گذارند  شانس ..بعضی ها  لیاقت ..من میگویم  کارنامه . ... 

همه ی شامانی های دنیا  تا فردا صبح مهمان قلب شما ...

نظرات 68 + ارسال نظر
ErickDiods پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 07:35 http://cheapviagra2017.com

wh0cd542626 <a href=http://cialiscost2017.com/>cialis cost</a>

BrettLen دوشنبه 11 بهمن 1395 ساعت 00:39 http://crestor365.us.com

wh0cd302002 <a href=http://augmentin-875-mg.us/>augmentin</a> <a href=http://citalopramonline.click/>citalopram</a> <a href=http://cheaptretinoincream.gdn/>cheap tretinoin cream</a> <a href=http://motrinpm.site/>motrin</a> <a href=http://viagrasoftonline.us/>buy viagra soft</a>

ErickDiods یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 07:06 http://flagyl2017.us.com

wh0cd482470 <a href=http://clomid247.us.com/>clomiphene</a> <a href=http://nolvadex.us.com/>Nolvadex</a> <a href=http://buyflagyl.us.com/>read more here</a> <a href=http://furosemide2016.us.com/>purchase furosemide 20 mg</a> <a href=http://cialisonline.us.com/>cialis online</a> <a href=http://avodart2017.us.com/>avodart</a> <a href=http://levitra365.us.com/>levitra</a>

BrettLen چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 06:52 http://viagra2017.us.com

wh0cd362158 <a href=http://amoxicillin875mg.club/>amoxicillin 875 mg</a> <a href=http://ciproantibiotic.us/>more about the author</a> <a href=http://otc-viagra.us/>otc viagra</a> <a href=http://elimitecream.link/>elimite cream over the counter</a>

ErickDiods سه‌شنبه 5 بهمن 1395 ساعت 13:39 http://arimidexonline.us.com

wh0cd542626 <a href=http://eloconcream01.in.net/>buy elocon online</a> <a href=http://buymetformin7.top/>metformin</a> <a href=http://bentyl.gdn/>bentyl oral</a> <a href=http://amoxicillin875mg.review/>amoxicillin 875 mg</a> <a href=http://sildenafil.lol/>generic sildenafil citrate 100mg</a> <a href=http://buy-amoxil.tech/>amoxil</a> <a href=http://buycafergot2013.top/>cafergot online</a> <a href=http://buyantabuse.site/>antabuse buy canada</a>

نجمه چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 14:27

این پستت حرف نداشت درست می گی در زمین نیروی جاذبه وجود داره و به سمت پایینه همانطور که سیبی که به بالا میندازیم به سمتمون بر می گرده همه اعمال و رفتار خوب و بدمون به سمت خودمون بر می گرده . دوست دارم عزیزم
نمیدونم کار خوبی می کنم وقتی هر پست رو میخونم نظر میدم یا تو فحشم میدی که این دیگه کیه بابا بخون برو وقت ما رو نگیر

لطف توست همراهیت ..

نانا سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 23:42

صمیم این پستت واقعا عالللللییییییی بود.
جواب خیلی چیزا رو گرفتم.
منم زمانی به خاطر اینکه شوهرم قدش خیلی بلندتر از من نیست خجالت میکشیدم بعضی جاها. یا حس میکردم کم دارم یا دوس نداشتم بیاد داخل دانشکده که همه زوم کنن رومون الان البته بهترم. ولی با خوندن این مطلبت دلم خواست اینبار که اومد دنبالم حتی اگه خسته و از سرکار اومده هم بود بگم بیاد داخل دنبالم. دوسدارم با افتخار دستشو بگبرم و شق و رق و سربلند وارد مجلسا بشیم نه خمیده و قوز کرده.
باید همه بفهمن که انتخاب منه و عشق منه و چقد وجودش ارزشمنده و بهش افتخار میکنم.
دوستت دارم صمیم.
الان فقط دارم حسرت روزایی رو میخورم که میتونستن چقدر خوب تر و طلایی تر باشن که در "نا آگاهی" گذشتن.... حیف....

الهییییییییی فدات بشم که اینقدر خوب با مسائل برخورد میکنی .افرین به این اراده قوی و تغییرات مثبت ..تحسینت میکنم واقعا ..

خادم الحسین ع دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 19:12 http://ezdevaj-shohada.blogfa.com/

سلام
شما که متاهل هستید یه چند دقیقه بیاد وبمون باهاتون کار داریم.

زهرا چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 23:56 http:// alivzahra.blogfa.com

خدا خیرتون بده اساسی داشتم پای نت تکلیجه می خوردم آخه سرما خوردم اساسی داغ هم بود خنده ام گرفت لیوان هم رو لبم بود همش داغ داغی رفت پایین اتیش گرفتم باز خندیدم همسری پاشده با دوتا چشاش هاج و واج که من چم شده نصف شبی خدا حفظتون کنه
شما طنز نویسید؟!

متین.ب چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 23:18

سلام صمیم جان این بار اول هستش که از وبلاگت دیدن میکنم خواستم در پاسخ به سوال دیسکریپشن بالای وبلاگت بگم که همه ما عاشقتر از هم هستیم اگه واقعا عشقمون رو دوست داشته باشیم. من و نامزدم هم عاشق هم هستیم واقعا میمیرم براش و لحظه به لحظه میپرستمش .. الان 3 ساله باهم در ارتباطیم و 1 ساله باهم نامزدیم. هر روز بیشتر عاشق هم میشیم و تو همه شرایط و موقعیت ها کنار هم و پشتیبان هم هستیم. خدا رو خیلی شکر میکنم بخاطر وجود چنینی زن نازنین و فرشته ای که کنارم هست

الهی صد سال همین طوری گرم و مهربون و حامی هم باشید با همسرتون.
دیدن زوج ها ی خوشبخت شادی خاصی به همه میده .

زهرا شنبه 29 مهر 1391 ساعت 20:14 http://tahmineh63.persianblog.ir

ممنونم صمیم جان...برای اینکه ما رو در این انرژی زیبا سهیم کردی...برای اینکه وقت گذاشتی و این همه نوشتی...معلومه که تمام روحت لبریز شده از خوبی و نشاط چون خواستی این نشاط رو با همه شریک بشی...ممنونم عزیزم...این حرفا شاید خیلی تکراری باشه برای خیلی ها...اما واقعیت اینه که همه ما گاهی نیاز به یادآوری داریم...دلم میخواد ببوسمت...دوست خوب من

شاپرک دل یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 19:25 http://jayepayelahzeha.blogfa.com/

خیلی خیلی خوشگل نوشتی...
مخصوصا قسمت مربی مهدکودک و
اینو یکی از دوستام بهم اس داده بود ولی حسی که اینجا بهم داد از اون اس قوی تر بود...
ممنون

چکاد یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 14:44

صمیم جان چند سالی هست وبلاگت رو میخونم و خیلی چیزها ازت یاد گرفتم. سادگی و صداقتت خیلی دوست داشنتیه. من هم این تغییر رو در شما حس می کنم(با مقایسه چند سال پیش با الان)
انشاالله این حرکتت به سمت درک عمیقتر، ادامه داشته باشه و همیشه از این حس های قشنگت بنویسی تا ما هم یاد بگیریم
ممنون بابت همه انرژی های مثبتی که ازت گرفتم

هومن یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 01:48 http://since68.blogfa.com

بعد از شاید دو سال دوباره وبلاگتون رو پیدا کردم ..
خیلی خوشحالم که هنوز کانون خونوادتون گرمه ..
واقعا خوشحال شدم براتون ..
اگه اشتباه نکنم یه پسر کوچولو داشتین ..
حالش چطوره ؟ بزرگ شده ؟!

سلام بله
ممنونم
الان سه سال و نیمش هست حدودا

آیدا شنبه 22 مهر 1391 ساعت 10:42 http://chapdast91.blogsky.com

چقدر تو خوبیییی.. چقدر مهربونیی.. الان که این پستت رو خوندم دارم گریه میکنم .. اصولا با خوندن پست هات همیشه اشکم سرازیر میشه و این یعنی به قلبم نفوذ میکنی.. این حرفهایی که رو که میزنی نه اینکه خیلی ازم دور باشن.. اتفاقا بهم نزدیکن و خودم میبینم که خیلی وقتها خیلی از این کارهایی رو که میگی کردم.. اما تو وقتی اینجا میگی انگار حس قوی تری نسبت به حس های من داری ..
چند خط اول پست قبلیت رو خوندم و دقیقا تو وضعیت اون موقع تو هستم و الان به خودم اومدم و میبینم که 100 کیلو شدم و خیلی ناراحتم از این موضوع .. باید بقیه اش رو بخونم ..
خیلی برام جالبه هر دفعه که میلام اینجا کمترین اتفاق برام اینه که یکی از مشکلات کوچیک ذهنی ام حل بشه و این کمترینشه ..
انگار که تو جواب زندگیه من ! :)
واقعا از ته دل ندیده دوستت دارم .. :*

مسی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 20:28 http://zibatarin74.persianblog.ir

سلام واقعا گل گفتی
ولی سخته کاری که دوست نداری و انجام بدی

مامان نیکان جمعه 21 مهر 1391 ساعت 14:56

صمیم جون من هر روز به وبلاگت سر میزنم هرچند کامنت نذارم.

اگه دوست داشتی مطالب زیر را بخون (به نظرم این مطالب به این پست بیشتر مرتبط بود واسه همین اینجا نوشتم):

http://lightworkers.org/channeling/1...ing-our-bodies
http://www.transferencehealing.com/c...-5th-dimension
http://www.lightascension.com/arts/isascensionhappening.htm
http://www.cosmicchannelings.com/blog/life-5th-dimension-ascension
شاد باشی همیشه فرشته ی خدا

خیلی ولاگت صمیمو گرمه

نازنین پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 13:06

حرفات تکراری ولی تلنگر زننده بود مرسی از این پستت

یک مسافر پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 00:44 http://yek-mosafer.persianblog.ir

صمیم جان با خوندن نظرات دوستان تصمیم گرفتم حتما به یک مشاور مراجعه کنم

روشن چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 11:50

N تا لایک صمیم
یعنی با نوشته هات زندگی می کنما خیلی خوبی
همیشه می خونم وبلاگتور
اما تنبلی می کنم کم کامنت می زارم

خیلی رو زندگیمونتاثیر خوبی دارن
خدا خیرت بده
خدا یونا رو برات نگه داره و همینطور همه اونایی که دوستشون داری

آیسان* سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 21:36

ممنون صمیم جان.ممنووووووون
فقط میتونم همین رو بگم.ممنوووووون
آیسان*

شادی سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 21:00 http://www.missdiana.blogsky.com

صمیم جان تو خیلی نازی به خدا ...تکی

ریحانه سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 18:18

سلام صمیم جون. میشه لطف کنی و اسم و ادرس باشگاهی که میری و بگی؟؟اکثرباشگاه هایی که من میشناسم یا فقط صبح ها برا خانم هاس یا هزینه اش خیلی بالاس. و جایی هم نشنیدم که تصمین برا تغییر سایز بده. با تعریف های شما خیلی مشتاقم بیام این باشگاه.
با تشکر

عزیزم معذوریتم رو تا مدتی که خودم میرم اونجا امیدوارم درک کنی .

یسنا سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 18:01

عالی بود.حظ کردم.خیلی خیلی حرفات به دلم نشست

ورونیکا سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 03:02

چه لذتی بردم از این پستت صمیم.... مرسی...مرسی

شمسی خانوم دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 17:04

سلاااااام میخواستم بگم خیلی خوبی مرسی که اینقد انرژی مثبت میدی

رسپینا دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 17:02

عاشقتم صمیم مهربانم که درکارنامه ات بجز20نداری....لطافت لحظه هایت راشکر...ارامش درونت راشکر....شادیت مستدام ای خوبترین...

لیلا دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 10:53 http://imleila.persianblog.ir/

سلام خانومی
امیدوارم هر روز بهتر از دیروز باشی .
از اینکه راه به این خوبی رو طی میکنی برات خوشحالم و از اینکه با بقیه تجربه و حست رو شیر میکنی خوشحال ترم . واقعا افرین

نگاه مبهم دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 09:34



فوق العاده. مرسی

با حرفات به زندگی خودم نگاه کردم. دیدم چقدر بعضی جاها مثل تو فکر میکنم.

علتش معلومه.

از ۸۶ تا حالا با تو هم فکر بودم و مث تو فکر میکنم.

در واقع اینا رو از تو یاد گرفتم.

استاد عشق دوستت دارم

حمیده دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 09:34

اییییییی جون من
به قول پسرم " دوست دارم هزار تومن"
قدر خودتو خیلی بدون عزیزم
حتما علی آقا خیلی آقاست که همچین گلی نصیبش شد اینو جدی گفتم.

هم عنوان پستت عالی بود و هم متنش

فوق العاده عالی و زیبا بود عزیزم.200000000000000000000000000000000000000

20
کلی یادگرفتم و حالم بهترشد

girl on the other side دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 00:51

Samim azizam this is the seccond time I'm leaving you a message. The first time was when my mom had been diagnosed with breast cancer. I participated in the group "khatme ghoraan". Unfortunately my beatuful mom passed away a few months ago.

I ljust wanted to tell you that love you. You write form your heart and are very authentic. I am learning a lot from you, please don't stop writing-ever!!


خدا روح پاک و مادرانه عزیزترین آدم زندگی ت رو در اغوش خودش محکم و گرم نگه داره همیشه ...
چشمام لبریز شد از اشک .بس که تو بی ریا و خالصی ..من که کاری نمی کنم ..فقط این همه خوبی های شما و دعاهاتن رو منعکس می کنم ..

همیشه یادت باشه
دست مادرها شاید روزی از دنیا کوتاه بشه اما مهربان ترین دست در مواقعی هست که به کمک نیاز داریم ..چه باشند کنارمون چه نباشند .

لیلی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 21:51 http://leiligermany.blogsky.com

اینها همیشه حرف های درون من هست ولی قدرت قلم به خوبی تو ندارم تا بتونم بازگو کنم. ممنون که احساسات زیبا رو با بیان قلم نشون میدی

شادی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 20:45

من همیشه فقط میخونم و تحسینت میکنم اما اینبار اینقدر از نوشته هات انرژی گرفتم که حیفم اومد بهت تبریک نگم،مرسی که هستی و اینهمه زیبا و پر انرژی مینویسی

نازنینn یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 20:30

ینی میدونی از پشت همین مانیتور حتی ! چقد من دوستت دارم صمیم؟!!!!!!!!!!

ممنون واسه بودنت , نوشتنت و تمام احساس خوبی که بهمون منتقل کردی ...

بهار یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 19:16

خیلی متشکریم که اینا رو نوشتی
اصلا هم تکراری نبون.
همیشه بهترین ها لایقت باشه صمیم عزیز:)

زهرا یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 18:11 http://tahmineh63.persianblog.ir

دلم خیلی گرفته بودم حتی نمیدونستم چرا...بعد اومدم پستت رو خوندم و حالم دگرگون شد...شاد باشی همیشه...آددم خیلی وقتها این چیزها رو میدونه اما گاهی نیاز به یادآوری داره...

خانمی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 14:08 http://monastories.blogfa.com

صمیم میدونی نوشته هات چی میگه ؟؟ میگه صمیم خیلی دوست داشتنیه برای همین نوشته هات دوست داشتنی اند .

من از خوندنشون لذت میبرم و انرژی های خوب خوب میگیرم :)

مامان رویین یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 14:04 http://www.jahanekodak.blogfa.com

ممنون خانم صمیم حرفاتون باعث شد چیزایی رو که میدونستم اما فراموشم شده بود یادم بیاد ازتون سپاسگذارم آرزو می کنم همیشه شاد وسلامت باشید

آرزو یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 13:54

صمیمم
عزیزم
خیلیییییییییییییییییییییی خووووووووووووووووووووووووووووبی
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ممنون به خاطر همه ی حرفات

نیایش یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 13:44 http://www.drinkit.mihanblog.com

چه خوبه با ادمی مثل تو ارتباط داشتن....وب جادوگر هم رفتم...عالییی بود...مرسی

مرجان یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 12:11

سلام به روزهای قشنگ

با اینکه به ندرت جای نظر میدم
نتونستم نگم خیلی به حرفات احتیاج داشتم

مررررررررررررررسی
تمام حس قشنگ و لذت زندگی تقدیم تو باد

بهار یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 11:14

مثل همیشه زیبا پرمحتوا و تاثیر گذار. حرفات خیلی روی من اثر میذاره صمیم جان. عاقبت بخیر باشی و زندگیت پر از آرامش و عشق

طلا یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 10:19

صمیم تو فوق‌العاده ای!!!‌ واقعن عاشق شخصیت و روحیه ات هستم! خوشحالم که مشتری ثابت وبلاگت هستم و هر وقت مطالبتو میخونم تا چند روز اثر انرژی مثبتت رو تو خودم حس میکنم!‌ممنون که اینقدر حسای خوب بهم میدی! ایشالا همیشه خوش و سلامت باشی.

دلی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 10:17

صمیم جون مرسی به خاطر پست زیبایی که گذاشتی
وظیفه ی خودم دونستم ازت تشکر کنم عزیزم،خیلی کمکم کرد

بیتا یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 09:56

صمیم جان
من تا الان خاموش بودم ولی با این پست دیگه نتونستم ننویسم واست که خوشحالم که نعمت راضی بودن از زندگیت رو حالا چه زیاد و چه کم داری.
همین که می آی اینجا و برای بقیه هم این حس های مثبت و پر انرژی رو توصیف می کنی همین باعث بیشتر و بیشتر شدن اتفاق های خوب واست می شه.
من هم دارم تمام سعیمو می کنم ولی هنوز به حد تو نرسیدم که امیدوارم برسم.
بابت این همه حرف های قشنگ و انرژی دهنده ات ممنون.

پوران یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 09:30

عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم صمیم

صوری یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 09:08 http://soorii.blogfa.com/

http://www.zibatar.com/

این لینکه سایته دکتر خردمند عزیزم
اگه دیدیو نتیجه ای گرفتی خوشحال میشم نظرتو برام بگی

موطلایی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 05:39 http://hojatfa50-50.persianblog.ir/

سلام...عزیزم ایمیلی با عنوان «راهنمایی صمیم عزیزم»واست دادم خواش میکنم بخون و راهنماییم کن...به شدت به راهنمایی و حرفای کسی که عادلانه بدون پیش قضاوت باهام صحبت کنه نیاز دارم ..........عزیزم منتظرت هستم...
دوستدار همیشگی تو فاطیما
به خداوندی مهربان میسپارمت

لاله یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 03:41

میدونی؟ به آدمایی که هر روز با تو در ارتباط هستن حسودیم میشه. من یکی رو لازم دارم که اینها رو دائما بهم یادآوری کنه. آخه آدم یادش میره گاهی. ولی حق با توه. کاملا!

Elife یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 01:26

سلام صمیم.متن این پست و پست های قبل رو کامل خوندم.
فقط این رو میتونم بگم اگر در دنیای واقعی کاملا چنین شخصیتی داری کاملا ستودنیه. و خیلی ها از جمله خودم راهی در پیش دارند تا به این نگرش برسند.
چون در کامنت قبلیم به شکل عمومی با قلمی نسبتا تند از نوشته هایت انتقاد کرده بودم همینجا باز هم به شکل عمومی کامنتی میذارم اما اینبار نه برای انتقاد .بلکه برای اون حس منفی ای که با خوندن کامنت قبل بهت منتقل شد هرچند تنها چند ثانیه! ازت عذرخواهی میکنم و ممنونم به خاطر پست کائنات و دیگر پست ها
متشکرم

الهام یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 01:09

فوق العاده ترین پستی که تو این مدت که گاه گاه به وبتون سر میزنم و خوندم ...میبوسمت صمیم جونم

ساره شنبه 15 مهر 1391 ساعت 23:49

ممنون صمیم عزیز
ممنون

مینا شنبه 15 مهر 1391 ساعت 21:50

به این حرفا احتیاج داشتم
آروم شدم صمیم عزیز
امیدوارم هر چی از خدا میخوای در ضورتی که به صلاحته بهت بده
بازم ممنون

آفرین شنبه 15 مهر 1391 ساعت 21:42 http://afarin55.persianblog.ir/

چرا این بلاگ اسکای اسمایلی بوسه نداره؟
می دونی صمیم تو برای من در زمره آدم هایی هستی که باید در آغوششان کشید و مهربانانه عزیزشان کرد. دوستت دارم و ممنونم بابت تمام این حس های خوبی که به ما منتقل می کنی.
دعا می کنم بهترین هایی را که آرزویشان را داری و به صلاحت هست از خدای مهربانمان هدیه بگیری.آمین.

شادی فرداها شنبه 15 مهر 1391 ساعت 21:21

بی نظیر بود عزیزم
منو تکون داد
خوشبخت باشی

ترنج شنبه 15 مهر 1391 ساعت 21:12

صمیم تک تک جمله هات زندگی تزریق میکنه تو رگهای آدم، عشق میریزه تو تموم وجود آدم، عاشششقتممم

از سال 85 میخونمت صمیم جان.ولی غالبا خاموش میام ومیرم.این مطلبت اونقدر تکونم داد و شارژم کرد که حیفم اومد بهت نگم :ممنون عزیزم.بخاطر این یادآوریت.بخاطر اینکه اینقدر خوبی...
قرررررررربونت

آهو شنبه 15 مهر 1391 ساعت 19:03 http://lahzehayeman1.blogfa.com

ممنون صمیم بابت این پست شاهکارت

~مریم~ شنبه 15 مهر 1391 ساعت 18:24

پر از حس خوش بینی و امیدواری بود صمیم جان. ممنون که اینقدر زیبا می نویسی. فقط یه سوال: به نظرت اگه همیشه مشکلی یا دعوایی پیش بیاد، ما پیش قدم شیم، امکان نداره طرف مقابل فکر کنه پس مقصر نبوده، یا اینکه همیشه منتظر بمونه که ما پیش قدم شیم؟ در صورتی که شاید اصلا" تقصیر ما نبوده.ممنون می شم اگه نظرت رو بگی.

لیلی شنبه 15 مهر 1391 ساعت 18:17 http://leily.blogsky.com

درست امروز با این حال خرابم باید این نوشته شما روزیم بشه و آرومم کنه.چقدر شبیه هم هستیم.چقدر لازم داشتم یکی همین حرفایی که نظر خودمم هست به خودم بزنه...
خداحفظت کنه

فرزانه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 18:03


جالب و پر معنی ...
راست میگی بعضی کارها به ظاهر کوچیک هستند اما تاثیر هایی که میزارند خیلی بزرگه...
لقمه های کوچکی که به انسان سیری لذت بخش میده
شوهر من امروز بعد از غذا یهو لپم را کشید و گفت مرغ را خیلی خوشمزه درست میکنی حتی من استخونش را گاز میزنم و لذت میبرم و پاشد و رفت...
صمیم انگار بمب انرژی درونم منفجر شد باورت نمیشه انگار قند تو دلم آب شد ...

مهرسا مستقل شنبه 15 مهر 1391 ساعت 17:28 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

وااااای که دهنتو باید گل گرفت صمیم!
میدونی که!

مهدیه از کرمان شنبه 15 مهر 1391 ساعت 17:07

سلام صمیم جان
من همیشه نوشته های قشنگت رو می خونم . برام خیلی جالبه که تا حالا دو سه بار پیش اومده که انگار از دل من می نویسی . دقیقا؛ همون موضوعی که ذهن من باهاش درگیر بود و من این رو به فال نیک می گیرم . یک نشونه که خدا می خواد بهم نشون بده . نوشته هات جنبه معنوی زیبایی داره که بهم آرامش می ده . من مدتیه از خدا می خوام که کمکم کنه عیبهام رو بشناسم و برطرف کنم . فکرمی کنم خیلی سخته و گاهی ناامید می شم اما نوشته های تو بهم انرژی می ده . شاد باشی و روزگار بر وفق مراد

باران شنبه 15 مهر 1391 ساعت 16:58 http://www.fresh60.blogfa.com

صمیم عزیز این پستای اخیرت بد جور منو درگیر کرده و این پست امروز هم که دیگه انگاری تیر خلاص بود. به این مطالب فکر میکنم خیلی زیاد خیلیییییییییییییییییی.
نتیجه فکرم را بهت میگم

naji شنبه 15 مهر 1391 ساعت 16:57

مرسی از این همه انرژی مثبت که پاشیدی تو وجودم

یک مسافر شنبه 15 مهر 1391 ساعت 16:47 http://yek-mosafer.persianblog.ir

خیلی خوبه دیگران رو به شادی دعوت کردن
ولی ببینین حرفات یه جوری بودن
چرا دروغ! به دل نمی شینن
خوبه آدم همیشه اعتدال رو رعایت کنه. نگاه نکردن تلویزیون و ماهواره و .... آدم رو افسرده نمی کنه. نگاه باید عاقلانه باشه.

خوب این نظر من بود و باید بگم نوشته هاتو دوست دارم. زندگی هم بنظرم خیلی قشنگه.
اما حرفت از طرز تفکری برمی گرده که منجر به استثمار می شه.
(معمولا نظر نمی دم ولی نظرم رو گفتم چون وبلاگتو دوست دارم و سر ختم قرآن یه اتفاقاتی خاصی افتاد که یه جورایی مدیونتم)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد