من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

این هم عکس...

هفته ای دو سه روز  یونا رو میبرم خونه مامان اینا تا علیا حضرت و  جناب پادشاه !!نوه اشون رو رویت کنند و دستی به سر و گوشش بکشن و خاش خاشان خوشان خاشان!!خشین خوشان خاش  خاش خوشون!!( بابا از خودش  شعر در  میاره میخونه برای  بچه!!) کنن براش  و مامان هر  نیم ساعت یک بار  از ذوق  دیدن سر و ک...ن بچه بره بشورتش و هووجور  وسط گل قالی  بدون زیر انداز مخصوص تعویض  بخوابونتش ...من هم تو دلم و گاهی بلند میگم ای  خدا میشه این بچه روی  فرش  شوما یه ابیاری حسابی  بکنه بلکم ملتفت شین این تشکچه تعویض برا سوسول بازی  نیست و به خدا کاربرد خاص داره !!

مامان خانوم کلا به سبک خودشون بچه میپرورونن ....البته اگه  خدایی نکرده من بالا سرش نباشم.  مثلا یونا رو میذاره روی پاش  تا وقت ناهار  من هم بتونم مثل آدمیزاد ناهار بخورم. بعد این دستش رو  میزنه توی  ماست ها و هی  قایم میکنه  و منتظر فرصته تا بزنه به لب  یونا!! و من نبینم و  منم فقط چشم غره میرم بهش...فقط  کافیه یه دقه ازش  غافل شی...فک کنم اشکنه دوغ !!!! یا مثلا ماست و خیار با چیپس و  خوراک جگر  هم به این بچه بده ..البته  از حق  نگذریم فقط  دوست داره و تا حالا عملی  نکرده و بهش  توضیح دادم تا ۶ ماهگی  این چیزا  و خیلی چیزا کلا قدغنه چون سیستم گوارش  بچه  کامل نیست و  نمیتونه اینا رو قبول کنه و از شیر خوردن می افته ها!!! از او نطرف  بابا که کلا آدم رو دیوونه میکنه!! مثلا تاصدای  اوک و اوک اول گریه یونا در میاد هول میشه و میپره وسط هال و  میزنه توی سرش و میگه پاشو..پاشو..بچه سیاه شد!!!! از بس  گریه کرد...تازه  تا وقتی  یونا خوش و  خندونه هی بغلش  میکنه و وقتی  خسته میشه خودش و  میخواد نوه هه رو دک!! کنه میگه بابا جون بیا این بچه رو بگیر نیاز به تعویض داره!!! حالا مثلا دو دقیقه قبلش  مامان جلوی  چشم خودش  عوض کرده بچه رو ها!!!! منم  مثلا به روی  خودم نمیارم و  میگم اوا راس  میگین..باشه اومدم..

 کلا بابا مدلش  اینطوریه که خواسته هاش رو از دهن بقیه بیان میکنه..مثلا  وسط  مهمونی خودش  شر و شر داره عرق  میریزه  بعد اشاره میکنه به بغل دستیش  که داره از تب و لرز تیک و تیک دندوناش  اونور خونه هم میاد   میگه آقای  فلانی..میشه کولر رو بزنین... فک کنم  آقای  تب و لرزیان خیلی گرمشونه..یا مثلا گرسنه اش  میشه و میاد وسط  آشپزخونه به مامان غر میزنه و میگه این بچه( منو میگه ها!!)  مرد از گرسنگی آخه بی  انصاف!!! یه چیزی بیار بخوره!! و  ما میفهمیم منظورش  اینه که من مردم از  گرسنگی  اون ناهار  رو بیار  زننن!!!

یا مثلا دارم خونه مامان اینا ناهار سفارشی  درست میکنم براشون و قبلش به بابا و مامان نفری یه لیوان بزرگ آب  عدس  آبلیمو زده و نمک دار دادم خوردن و به قول بابا  این معجون از بس سنگین بود تاساعت سه اصلا اسم نهار  رو نیاری  ها!!! بعد من  دارم با خیال راحت برا خودم آشپزی  میکنم و  یهو بابا از تو هال صداش  میاد که داره با خدش  غر میزنه و  میگه ساعت دو شد ( تازه هنوز  مثلا ساهت ۱.۳۰ هست ) و  از  گرسنگی  معده امون داغون شد!! هییییییییییییییی خدا..شکرت!!!! و این خدایا شکرت  آخری منو آتیش  میزنه دیگه!!

 میخواد تلویزیون نگاه کنه میگه بزن کانال سه مامانت این سریاله رو دوست داره( و همه هم میدونیم که مثلا مامان از  همون سریاله حتی پنج دقه اش رو هم ندیده تو عمرش!!!) خلاصه که عالمی  داریم با این مامان و بابا... خیلی دوست داشتنی  هستند و  این کارها هم اگه یک گوشت رو در کنی و کی رو دروازه خیلی  ناراحت کننده نمیشن برات...

مامان جون ( مامان علی ) خودشون میان خونمون برا دیدن یونا و من تا حالا ۵- ۴ بار بیشتر یونا رو نبردم خونشون. علت اصلیش  اینه که همش  فک میکن مبا خودم یه آدم وسواسی  شاید دوست نداشته باشه  توی  همون سینکی  که صورت میشوره و مسواک میزنه  زیر و بالای بچه من هم شسته شده باشه!! یعنی راستش  چون خودم خوشم نمیاد کسی توی  خونه ام پوشک کثیف بچه اش رو بندازه توی سطل  حموم و یا سینک رو برای اون مورد استفاده کنه برا همین سخت میگیرم به خودم... تازه علت اصلی و  عمده اش رو هنوز نگفتم... گوشتون رو بیارین جلو.. این علی یه دادش داره که از بس  این مامان جو ن قربون آدم میشه  همچین حساس شده و یه وقتایی  سلام و علیک سردی  میکنه با آدم..علی  هم به م نتوصیه کرد  اگر بهت سلام  کرد  که کرد وگرنه خودت رو بیخودی  سبک نکن و سنگین رنگین برو و بیا... و  وقتی  گفتم نههههههههههههههه خدا مرگم مگه آدم میتونه با خونواده این کارو بکنه گفت تو گوش  کن به من!! داداش منه و قلقش رو من بهتر از   تو میدونم....دست بالا بگیری  زود خلع سلاح میشه و پس  میکشه.. خلاصه ما هم  سنگین و رنگین شدیم مثلا و  اگه ون وارد جمعی  که م نهم بودم میشد و سلام میکرد جواب  میدادم وگرنه اول من سلام و علیک و چاق  سلامتی  نمیکردم!! نتیجه اش  عالی شد!!!( ای تف تو روحت علی!!)  الان که یونا وارد  ۵ ماهگی شده این عمو جونش  که عشق بچه اش  جهانی بود و همه میدونستن که چقدر بچه دوست داره حتی یه نیگا نکرده به روی  پسرک و  من هم کماکان سفت و سخت  سنگر رو حفظ کردم و اصلا محل نمیدم ..ولی به مامان جون گفتم اگه نمیام خونتون برا اینه که نمیخوام ناراحت بشم... و شما لطف  کنین بیایین دیدن یونا و اون هم گفت صمیم جان!! خونه زندگی  مال منه و صاحب  داره.. هر وقت فلانی  ازدواج کرد و رفت خونه خودش  تو پا نذار تو خونش  ولی  خواهش  میکنم  ازش ناراحت نشو..و بیا همیشه خونه ما ... قبول کرده که  اگر  هم من میرم خونشون به هیچ عنوان اجازه ندم عمو جان!!! پسرک شیرین رو ببینه تا قند توی  دلش  آب شه..چون  نگاه های زیر زیرکی  میندازه به یونا وو من میفهمم که بدش  نمیاد بدیم بغلش..ولی  اول مادر بچه و بعد  خود بچه... مگه نه؟!!! به علی  هم گفتم دیگه به حرف  تو توی  اینجور چیزا گوش  نمیکنم...چون برام سخته کسی بهم بی  محلی  کنه  و واقعیتش  اینه که در  این جور  مواقع خب  خود علی ککش  هم نمیگزه ولی  من دوست ندارم به پسرم و خودم بکم محلی بشه...خلاصه اینم از زندگی این روزهای  ما...


این روزها یونا به شدت وقتی  ذوق  میکنه پاهاش رو به هم میماله..بعد یه جا بودیم که من رودرواسی  داشتم باهاشون. یهو بابا با یونا شروع کردن  به غش  غش  خندیدن و  اونم از ذوق  تند تند پاهاش رو به هم می مالید ..منم گفتم مامان ...مگه تو مگسی  که اینجوری  میکنی  آخه!!؟  مامان خانوم هم نه گذاشت نه برداشت  فورا جلوی   اونهمه آدم گفت .: اگه یونا مگسه حتما تو هم خرمگسی!!!!! فک کن!!!! این دهنم تا چند ثانیه نمیدونسا چطوری  باید بسته بشه و صفت زیبای خر مگس همراه با هر هر خنده بقیه  بوممم بوممم توی کله ام میخورد... خب  مادر  من!! حالا عرق مامان بزرگیت گل کرد دیگه چرا منو  تبدیل به ذرات اتم میکنی  جلو جمع!!!؟


جمعه اول آبان سالگرد  عقد منو علی بود..وارد هفتمین سال  شدیم با هم...هنوز  فرصت نشده بریم برای  هم چیزی بخریم!! ولی  تجدید  خاطره اوهههه تا دلت بخواد ...... میگم این شربت استامینوفنی  که بچه ها موقع واکسن باید مصرف  کنن چه چیز خوبیه!! چون یونا کمی  درد داشت و بهش  دادیم و  بچه کلا چند ساعتی  غش  کرد  و منو علی  هم کلی  آلبوم دیدیم با هم !!( یادتونه قضیه آلبومه رو؟)البته  مدل  خاطراتش  مربوط به یکسال بعد ش  میشد..ولی  خاطر خاطره است دیگه..لامصب  زمان و مکان  یادش  نیست که!!!!



این هم عکس

 عکس ها برداشته شد.


عکاس: باباییش

 بعدی ها ..به زودی...

نظرات 169 + ارسال نظر
سیندریلا پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 03:52 http://sendrela209.blogfa.com

پسرتون چه خوشگله:X عکسا هم هنریه مثله اتلیه:)

زیبا پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 00:45

الان شوشو فکر میکنه من دیوونه شدم نصف شبی... دارم غش غش میخندم... نمیدونه اینجا چه خبره که؟؟!

من که غش کردم... اییییییییییییییی جانننننننننننننننم
هزارررررررررررررررررررررررررررررررررررر ماشاللهههههههههههههه
الهی فداش بشم من... عزیزم

آنیتا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 23:08

yani man harchi in aroosake naazeto negaah mikonam sir nemisham, elaahi ghorboonesh beram, az tarafe man jeghesh bede. samim yoonaa shabihe khodete yaa ali? kheili mamanie

reihaneh چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 23:08

ماشاالله چه خوشششششششششششششگله
خوب شما که عکس بچه رو گذاشتین عکس مامان و بابای بچه
رو هم میگذاشتین(آیکن سوت زدن)
من تصورم اینه پوست سفید یونا به صمیم و ابروهای پیوسته اش به بابائیش رفته!!!!!

دنیا مامان اهورا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 23:06

سلام این روز ها ژسر کوچولوی من خیلی به دعای شما احتیاج داره ...
وقتی رفتی حرم سلامتی اهورای من وبخواه که خیلی محتاج دعاست
خیلی حالم خراب .دور سرش داره همینطور زیاد میشه و فقط خداست که می تونه کمکش کنه . . .

نینا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 22:37 http://poshte-in-panjere.persianblog.ir/

وای
مردم واسش
چه ماهه
از طرف من یه ماچ محکم محکمش کن

دعوتت کردم بازی

مهسا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 21:20

ای جانم ماشاالله بخورمش شبیه خودته یه جورایی

آزاده چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 19:04

واییییییییییییییی صمیم ذوق مرگ شدم تا دیدمشششششششششششششششششش. چه ناز بود ماشالا.
ایشالا خدا واستون حفظش کنه.
میگم صمیم حالا این گل پسر به تو رفته یا باباش؟

بهناز چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 18:59 http://narin86.persianblog.ir

ممنون از عکسا . فکر کردیم چشاش آبیه . زنده باشه .

نیمه پنهان من چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 17:02 http://www.edupsychology.blogfa.com

سلام دوست عزیز
یک خبر جالب براتون دارم:می تونید جوایز گرانبها را به رایگان دریافت کنید!!
نگید شما روانشناسا و سرکار گذاشتن؟!!
البته من کارم تبلیغات نیست.دیدم میشه یک هدیه خوب دریافت کرد خواستم به دوستان اطلاع بدم.
برای اطلاعات بیشتر یه سر به وبلاگم بزن.[گل]

مینا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 16:03

خصوصی

صمیم گل مرسی از جوابت عزیزم.
من هم چون خیلی منتظر بودم آپ کنه بهت زحمت دادم. من جریان داستانو برای همسرم بطور شفاهی تعریف کردم . اونهم هر از گاهی میپرسه راستی بقیه داستان چی ش؟. خوب همتون سر کار رفتینا !!!! (:

ثنا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 16:00 http://www.zibatarinzendegi.persianblog.ir

سلام
صمیم خانوم گل
چه طوری ؟
تو که با این پسر ناز نازیت دل ما رو بردی
در مورد روابط خانوادگیت هم به نظر من زیاد خودت رو اذیت نکن(البته نظر منه ها) چون به نظرم ارزش نداره.
دوست دارم

حکیم باشی چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 15:33 http://delikhoun.blogfa.com

چه نانازی این گل پسرت

باران چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 15:30 http://barancheckcheck.blogfa.com

صمیم جان
واقعا چه پسر ماهی داری. کلی قربون صدقه اش رفتم.

تبریکات صمیمانه بابت هفتمین سال.

دختره چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 15:07 http://likepoison.blogfa.com

ای جانم چه جیگری شده گازش بگیر.

پرنده خانوم چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 13:47

:)))))))))))))))))))))))
:))))))))))))))))))))))))))))
وااااااای صمیم مردم از خنده
خیلی باحال نوشته بودی:)))))))
ایییییییییییییییییی جااااااااااااااااااااااااااان
صمیمممممممممممممممممممممممممممم
ماشالااااااااااااااااااااا
چقدر بزرگ شده
ای جاااااااااااااااااااااااااااااان
قربونش برم منننننننننننننننننننننننن:*
چشماشو نیگا چه درشت و خوشگله
:*
ماشالااااااااااااااااااااااااااااا
از طرفم ببوسش:*
آخیییییییییییییییییی
ماشالاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دستت درد نکنه با عکسای قشنگی که گذاشتی:*
حالا شبیه مامانیشه یا باباییش؟

مرسده چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 13:27

به نام خدا
سلام به معنی واقعی کلمه حال میکنم با وبلاگت . خدا برات حفظش کنه گلت رو و زندگی قشنگت رو

golshid چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 13:08 http://golshid.blogfa.com

akheiiii. kheili khoshdele pesaretaaaaaaaa.
shabihe kie in nanaz?
vali ajab axaye honari shode ha

فری چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 12:37 http://feryjey.blogfa.com

الهیییییییییی
چقد نازه
ماشالا چشم نخوره

مژگان چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 11:02 http://ninijon.persianblog.ir

این همون چمبولی طلا مچ خوره !! ای جیگرررررررررررررر

سمیه چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 10:20 http://golkhanoom27.blogsky.com

سلام
وای صمیم جان خیلی خوشحال شدم که آپ کردی
هزار هزار ماشاالله به این جیگر طلا من بخورمش زهر ماشالله
عزیزم از دست بزرگترها ناراحت نشو به قول خودت گاهی باید یه گوش رو بکنی در یه گوشو دروازه.
راستی چرا برادر شوهرت اینطوریه باهات؟ تازه خیلی هم دلش بخواد که باهات هم کلام بشه؟ البته امیدورام قضاوتم نا بجا نباشه اما خوبه که خودتو حفظ میکنی
دمت گرم
عزیزم شاد باشین و در پناه خدای مهرباون

آنا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 10:02 http://annakhanoom.persianblog.ir

ووووی ماشالا چه قدر نازه این پسرت.واسش اسفند دود کن خانومی

آساره چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 09:14 http://manomehrabunam.blogfa.com

صمیم جون این برادر شوهرت همون نیست که خیلی شبیه علی آقاست. همون که یه دفعه با علی اشتباه گرفته بودیش؟

چرا خود خودشه.

ویدا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 09:01

سلام به مادر و پسر و البته پدر
عکسای گل پسرت خیلی خوشگل بود
و خاطره مهمونی و سوتی مامانت هم خیلی شیرین
ایشالا همیشه خوش و خرم در کنار هم باشید

آتی چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 09:00

آخ جان دلم چقده این پسرمون نازه ماشالله واییییییییییی خدا دلم می خواست کلی میماچیدمش از طرف من بغلش کن و کلی فشارش بده :)
خیلی دوس داشتنیه خیلی مراقبش باش .

*** چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 09:00

سلام
وااای کوچولوت خیلی ناز و خوردنیه
دلم ضعف رفت. خیرش رو ببینی

الهام چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 08:56

این بچه پدیدستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
وااااااااااااااااااااااااااییییییییییی
ماشاااااااااااالللللللللللللللللللهههههههههههههههههه
چه عکسیم گرفته باباش
وای عاشقش شدمممممممممممممممممم
خیلیییییییییییی خوبهههههههههههههههه
ایشالاه همیشه سالم و سلامت

ندا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 08:55

جان چه موش بود این کوچولوی خوشمزه. من همیشه خاموش میام اینجا. اما این بار نشد با این عکسا. براش اسفند دود کن حتما.

یه دوست-یزد چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 08:39

ماشاالله چه خوشکله
زودی براش اسپند دود کن

پرطلا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 08:35 http://todayisours.blogfa.com

ای جااااااااااااااااااااااااااااان
این عروسکه یا موش موشک؟
ماشالللللللللللللله هزار ماشاللللللللللللللللللله تا مامان صمیم کله منو نکنده. امشب براش اسپندم دود میکنم. امیدوارم همیشه خوشبخت باشه و عاقبت بخیر و کامیاب.

نگاه مبهم چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 08:35

سلام عزیزم.

اول می خوام واسه دیدن عکس های ژسر نازت ذوق کنم.

قربونش برم چقد جیگر شده با اون چشای خوچکلش دل منو بدجور برد.

می بوسمش با اجازه ات از دور.

خوشحالم که همه چی روبه راهه.

منم به نوبه خودم تبریک می گم تاریخ عقد خاطره انگیزتون رو. و سال ها با هم و با عشق زندگی کنین.

بوس. مراقب خودت و مهربون همسر عکاس و شکارچی لحظه ها و یونا که فداش بشم باش.

نسیم مامان بردیا چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 01:21 http://bardiajeegar.blogfa.com

صمیم جونم سالگرد عقدتون مبارک باشه.......آلبوم چی بود قضیش؟ من یادم نمیاد چرا؟ آلزایمر؟ آره شاید برا همون آلزایمرم باشه. آخه ما هم یه قضیه آلبوم داریم. فکر کردم شاید شما هم همونجور باشین.

وایییییییی بخورم من این فسقلیو......هزار ماشاا... ...... صمیم شبیه کیه؟ بگو.

سپیده سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 23:53 http://tribebride.blogspot.com

وووووووووووووووای صمیم خدا برات حفظش کنه تو و علی رو هم واسه یونا حفظ کنه. ماشالله
من که اینو دیدم هوس کردم بچه دار شم. الهیییییی چه ماهه. من اگر بودم می خوردمش..

بهار سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 23:14 http://www.azadiii8463.blogfa.com

سلام
خوبید؟
اولا چه پسر خوردنی دارید..براش اسپند دود کنید
خیلی ملوسه
خوب مامانو باباتون حق دارن ...بچه به این نازی دل آدمو میبره
بعدشم خیلی قلمتون خوبه..مخصوصا وقتی راجب زایمانتون مینوشتید..خیلی لذت بردم....
خیلیم معلومه آدم با سیاستی هستید...اینو وقتی ماجرای خاستگاریو وایناتونو خوندم فهمیدم
تبریک میگم
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید
فعلنات

ستاره نقره‌ای سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 21:53

وای چقدر نی‌نی‌تون خوشگل و دوست‌داشنتی‌ه. این عمو چه دلی داره که مقاومت می‌کنه در برابر این عسلی. من بودم با دیدن این گوگولی همه ناراحتی‌هام از بین می‌رفت. امیدوارم زیر سایه پدر مادر سالم و تندرست باشه. دست آقای پدر درد نکنه چه عکس‌های خوشگلی انداخته.

leila سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 21:14

khoda barat negahesh dare.
Hezar mashalla
take care

زبل خان سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 21:11 http://puli.vov.ir/

وای..خوبه من اونجا نیستم وگرنه این عسلو خورده بودم..چقدر نازه...
خرمگسه جالب بود..چقدر معلومه اون خانومم باهاتون رو در وایسی داشته..
راستی یونا یعنی چی؟؟؟

نعمتی که خدا می دهد...
نام حضرت یونس در کتاب مقدس

زینب سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 20:29

تبریک تبریک هفتمین سالگرد ازدواجتان مبارککککک(لبخند)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 20:26

کو چولوت خیلی ناز بزنم به تخته

آیلار سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 20:23

وای هزار ماشالله به این آقا پسر خوشگل
هزارتا بوسسسسسسسسس

ماشالله

سراب سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 19:48

جوووونننننممممممممممم

ریحان سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 18:25 http://bamesabzelahijan87.persianblog.ir

قربون این بچه برم من که انقدر نازه.به کی رفته این عسلی من

پرستو سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 17:41

سلامممممممممممممممممممممممممم
وای صمیم اسپند براش دود کن
ماشالله خیلی جیگرههههههههههههههههههههههه

شکیبا سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 17:29

وای الهی من قربون این پسر نمکی بشم.من از خواننده های خاموش مامانشم که همیشه پیگیر وبلاگ و این پسر ناز هستم.خدا نگهدارش باشه.

دختر مهربون سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 16:20

آخی...چه آقایی شده یونا...خدا براتون حفظش کنه...دلمون برات تنگیده بود صمیم جون

mamannakis سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 16:02 http://ninigooloojoon.persianblog.ir

Salam. Webloget jalebe. Mashallah baraye Yoonat kame. 1000 mashallah

nima سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 15:45

khoda baratoon hefzesh kone

پریزاد سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 15:26 http://zehneziba16.blogfa.com

وای ی ی صمیم..........عجب جیگری شده این یونا...خدا حفظش کنه.

محیا سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 15:17 http://www.mahighermez72.blogfa.com/

ای جونم! چقدر بامزه ست :*
صمیم جون حتما" اسفند دود کن براش :)

میناز سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 15:02

ماشاا...
چه جیگری شده این یونا

سمانه سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 15:02 http://analysis-that.blogspot.com/

وای ...............
صمیم من اولین باره کامنت می ذارم
پسرت خیلی ماهه

چه عسلیه!!

مرجان سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 14:40 http://kavir-semnan.com

اى خدااا جونم، جیگر این خوشگله رو. هزار ماشالله، خدا حفظش کنه به قول دوستم چشمم به کونش :))) دیدى میگن چشمم کف پاش که مثلا چشم نخوره خداى نکرده، این میگه چشمم به ک.....نش.

میبوسمت امیدوارم که روز هاى خیلى قشنگ پیش روى هر سه شما باشه

ممنون عزیطزم.
خدا نکنه....
مردم از خنده بابت این قربون صدقه دوستت
بووووووووووس

پیتی سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 14:30

وای خدا هزار ماشالله.. صد الله اکبر (مثل این پیرزنا گفتم نه؟؟) چقدر پسرتون نازه.. وان یکاد بخوانید و در فراز کنید...

سبرینا سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 14:19

ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان.
من عاشق عکس بچه های لخت هستم . هزار هزار هزار ماشااله . بر چشم بد لعنت. انشااله عکس دامادیش رو ببینم. خدا رو شکر که سلامته. صمیم جان تو رو خدا از طرف من یک ماچ گنده از شکمش بگیر. اسفند یادت نره.

بهار سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 14:12

محل به داداش علی نذار . از حسادت .خودتو کوچیک نکنی ها

شکلات تلخ سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 14:06 http://chocolatnoir.persianblog.ir

خدایی این یوناست ؟!!!!
چه قدر ماه است.
ماشالله ..................................
بدو سپند دود کن ...............بدوووووووووووو
خدا حفظش کنه برات

پدید سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:54

خدایی هر وقت می خونمت کلی ریسه می رم از خنده...این همکارام فکر میکنن خل شدم...خدا بگم چی کارت کنه.......چقدر این یونا خوراکیه.........کاش من جای عموش بودم و می خوردمش.......عزیزم می دونم وقت نداری اما تندتند آپ کن ...

آساره سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:49 http://manomehrabunam.blogfa.com

هزار ماشالله. خدا برات نگهداره.

ساناز سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:44

سلام صمیم جان
خوبی عزیزم گل پسرت چطوره
ما شا ا.. چه نازه
حالا شکل خودت یا پدرش

گیلاسی سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:40 http://WWW.GILAASI.COM

عزیزممممممممممم

فرناز سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:34 http://hilga.blogfa.com

سلام صمیم جون چقدر یونا زود بزرگ شد ۵ ماه به سرعت باد گذشت حیف که نتونستم عکسش رو ببینم برای من باز نشد .
کم کم باید به فکر سرکار باشی منم ۳ ماهه دارم میام و دخملم می ره مهدکودک خوشحال میشم به منم سر بزنی عکسهای دخملم رو ببینی

یاس سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:14

سلام صمیم جون
خوشحال شدیم بعد عمری . وای ماشالله به این یونا.چه خوردنی شده این پسرک. از طرف من بوسش کن . ماشالله گفتما . بازم عکس داشتی بزار.

fariba سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:13 http://GHATREASHK.PERSIANBLOG.IR

آخه دختر خوب آخه این چه کاریه عکس بچه رو گذاشتی چشم می خوره ها حتی ممکن از رو دوست داشتن چشم بخوره زود برش دار واسشم اسفند دود کن صدقم براش کنار بگذار(:

north سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:11

سلااااااااام خدای من چقدر جیگره این پسرت ابرو های پیوستشو من بخورم چشماشووووو وای صمیم من چشام شورنیستا صمیم مطمئنم به خودت رفته آره؟

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:06

در ضمن هر دو تا عکسا یکی بدونا................

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:06

ماشالله
۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ماشالله
صمیم خیلیییییییییی نازه این بچه...
جیگر طلاست... میگم تو ابرو پیوسته ای یا باباش که ابروهاش از الان پیوسته است؟! معلومه از اون بچه های تر تمیز و خوردنیه.
بعدش هم منظورت چیه که اول مامان بچه بعد بچه؟! یعنی عموهه اول باید مامان بچه رو بغل کنه بعد بچه ها رو؟! نیشششششششششش

سارا سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:00 http://www.khoneiema.persianblog.ir

صمییییییییییییییییییییییییییییییم
کجا بودی عشق من.
به خدا این چند وقته خیلی خمار بودیم ما.
ماشا ا... هزار ماشا ا... صد هزار ماش ا... این بچه رو فقط باید خورد.
می گم کار عکاسشم خیلی خوبه ها.
صمیم تو رو خدا زود زود بیا نری دو باره تا شونصد سال دیگه بیای چیز بنویسی.

مهربون سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 12:29

سلام عزیزم
خوبی؟
ماشااله چه پسر نازی.. الهی
خدا واست حفظش کنه
مراقب اون و خودت باش.
فدای تو

فرنوش سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 12:15 http://farnoosh.ir

سلام
صمیم جان لطفا یه اسفند برای یونا جون دود کن خیلی نازه
!
خدا براتون حفظش کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد