من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

آخیششششش

 

آخییییییییییشششششششششش(نفس راحت)  ..بلاخره  تموم شد .. امتحانات نفس گیر و روزهای شلوغ کاری و  بدو بدو و نصفه شب خوابیدن و کله سحر بیدار شدن و غذاهای ارسالی و کمک های  جنسی و غیر جنسی!! (معنوی) مامان ها و  همراهی  های  همسری و این آخری ها غر زدن های  پسرک که اههههه .. همش  درس ..درس ..درس ..بیا یک کم کارتون ببین مامانی  جون ...البته این  جملات رو  معمولا برای  هر  کاری که دوست نداره انجام بده میگه :  ای  بابا!!!  همش  مسواک ..مسواک ..مسواک ..دندونام کنده شد از بس  مسواک زدم ..اوه مامانی !! همش  خواب ..خواب  خواب .. چرا منو به زور  میخوابونین اینقدررررررر!!! (ساعت 11 شب این فرمایشات رو می فرمایند !!) خب  خدا رو شکر  که گذشت .پدرجون یک جعبه شیرینی بزرگ برام خرید که تا بازش کردم غش  کردم از  ذوق !! مامانم یک شال خوشگل و  تراول کادو داد .مهمونی هم رفتم بینش که خیلی خوش گذشت ...اتفاقات خوشایند و ناخوشایندم داشتیم که انشالله به خیر بگذره این روزها. 

 از  همدردی مجدد هتون برای  پست قبل بازم ممنونم و برای  همگی  سلامتی و  گرمای خونوادگی و  بودن با عزیزان آرزو میکنم .  

اینو داشته باشید تا من باز بیام .  

راستی در  مورد اون مساله ای  که دوستمون کمک مالی  میخواست باید  بگم در  اطلاعاتی که بعد از ایشون خواستم دوستمون گفت که مبلغ 35 میلیون هست که 5 تومنش  جور شده . اون آقا  دوست این  خانم هستند نه نامزد یا همسر. خونواده و اطرافیان و اینا  تا جایی که تونستند کمک کردند . من از  این دوستمون خواستم کمی ارامشش رو حفظ  کنه و  سعی  کنه به دوستش  امید و قوت قلب بده . این دوستمن گفتند ما  کسی که بخواد کمک کنه رو به این آقا معرفی  می کنیم  دیگه چجوری  اعتما کردنش با خودشون ! که من قبول نکردم و به نظرم  دوستان از  اعتمادی که به من دارند  قدم جلو گذاشتند . با این همه با در  نظر  گرفتن اینکه من مسوولیتی  رو به عهده نمی گیرم و خودم شخصا شناخت ندارم هر کسی بخواد از روی  نوعدوستی و   گره گشایی  کار یک نفر  کمکی  کنه در  کامنت دونی  اعلام کنه . گزینه  هایی مثل  پول مع کردن و اینا از  همون اول کنار  گذاشته شد چون باز  هم من مسوولیتی در  هر  صورت قبول نمیکردم برای این بخش  مالی . این نوشته برای  اطلاع رسانی به دوستانی هست که اعلام آمادگی  کرده بودند ولی  نمی دونستم  چقدر  مایل هستند کمک  کنند و اونها هم نمی دونستند  مبلغ بدهی  دوست دوستمون چقدر  هست ..به هر  حال کاری که شروع شد رو تکمیلش  می کنم سرانجام همه ی  کارها هم با خداست .. 

 

یک دوست دیگه مون مشکلی براش  پیش اومده (بارداری  در  دوران عقد) که   همفکری  می خواست . میذارم اینجا حداقل خدایی نکرده بلایی سر  خودش  نیاره بخاطر بی تجربگی ..کسی  چیزی یا  دلداری به ذهنش  میرسه به دوستمون بگه که اول آرامشش رو بدست بیاره بعد بشینه خوب  فکر کنه و  کار یهویی و پشمونی بیار انجام نده ...لطفا به محیط  شهرستان ( نگفتند کجا) و  عرف نبودن این قضیه بین بعضی  خونواده ها  دقت کنید و بهش  حق  بدید پریشون شده باشه .  

 

من تابستون عقد کردم کنار جشن نامزدی
و بهار هم قراره جشن عقد بگیریم
و امروز بعد از چند روز تاخیر پری..... آزمایش  بتام + بود!!!![گریه]
دارم میمیررررم
میدونم حالمو نمیفهمی... هیچکی نمیفهمه... ایشالله دشمنم هم به روزم نیفته
توروخدا اگه پیامم رو دیدی اگه فکری به ذهنت رسید... اگه راهی بلد بودی.... اگه کسی رو میشناسی
کمکم کن
آبروی من... همسرم... دو تا خوانواده تو یه شهر کوچیک....
تو رو خدا اگه چیزی به ذهنت میرسه بهم بگو...
تو کسی یا جایی رو میسناسی که بتونه کمکم کنه 

پست های بعدی از  خودم خواهم نوشت .  

همتون رو دوست دارم  یک دنیا ...

دست های خالی من ...

 

جای  هیچ کس را هیچ کس  نمی تواند پر کند ... 

 سپهر جان ..داداش کوچولوی من  ..تولدت مبارک ..هدیه ام به تو فاتحه ای بیش نیست ... 

 

مامان ..تسلیت می گویم به تو ، بیشتر از همه .

یلدای داغ...

من هنوز منتظر  ایمیل تکمیلی دوستمون هستم .  

این روزها هفته ای یک بار  سری به ایمیلم میزنم  و زود  خارج میشم . کارهای  اداری و کاریم  خیلی زیاد شده  و خوشبختانه داریم به فصل شیرین امتحانات هم نزدیک میشیم کم کم!! هم خودم  هم  دانشجوهای  اینجا . خلاصه صبح با بدنی  خسته نشسته بودم پشت کامی و یک سری رفتم تو  میل باکسم و یکهو اسم همسری رو دیدم که برام میل  فرستاده بود و من ندیده بودمش .. خوندم ..واییییییییییییییییی  نمیدونید یکهو  چطوری  تمام بدنم تو  اتاق سرد  گرم گرم شد ...کلا ده خط  نوشته بود ..این یعنی  خیلییییییییییی ..خیلی ها ..بعد  نحوه خطاب  کردن من .. اشاره به  چکارهایی که فکر  میکردم عادی هست  تو زندگی همه ...نحوه تشکر  کردنش ..ارزوهای  خوبی که برام کرده بود ...و نحوه تموم کردن نامه اش  به قدری  زیبا .. سورپرایز و عالی بود که یکهو یک خورشید گرم تو دلم روشن شد ...از صبح حالم خوب خوبه ..نه خستگی  دارم ..نه کسلی  نه استرس  درس های  نخونده ... من چی بگم به این مرد  که این طوری  بلده یک کبریت کوچولو  روشن کنه و  یک شومینه ی  گرم و نرم رو برای زندگیمون فراهم کنه ... از  همین جا یک ماچچچچچچچچچچ گنده میفرستم روی  گونه های   گوگولیش  ...قررررررربونت بشم عسل مسلی  من .اجازه هم خواستم برای  گذاشتن نامه اش  اینجا که فرمودند توی قلب  خودت نگهش  دار ... به روی  چشم . 

 

و آما ماجراهای شب یلدای  ما ..آقا به سلامتی  ما سه بار شب یلدا گرفتیم ..یک بار  خونه ی  خودمون با حضور  نزدیک به بیست نفر مهمون ...واییییییییییییی که چه صحنه ای بود وقتی  همه دور سفره نشسته بودند و من ته دیگ ها رو بردم سر سفره و  اون همه چهره شاد و خوشحال و گرم و مهربون رو دیدم ..یک لحظه  یادم افتاد همیشه از  خدا خواسته بودم خونه ی بزرگ بهم بده که بتونم   خونواده هامون   رو  خونه ی  دور  هم جمع کنم . واقعا شبی بود به یاد موندنی . از صبح بدو بدوی  کارها . شام و مخلفاتش رو مهمون مامان جون بودیم ..مامان خودم هم کلی زحمت کشیده بود و  چیدن میز  خوردنی های  هوس انگیز و  میوه وبقیه چیزها با من بود . البته من هم غذا درست کرده بودم . شیطنت های  سهیل شیطون و همراهی های  خانم داداشم و خنده های  اقای سرهنگ و  شادی  چهره مامانو بابام و  دور  هم  بودن اعضای  خونواده همسری  انقدر برام با ارزش بود که نه خستگی فهمیدم نه کمر درد و نه هیچ چیز دیگه . دلم می خواست اون شب  خاله جانم هم که تنها و مریض با همسرش  هستند و بچهه ها کنارشون نیستند هم پیش ما بودند که قسمت نشد ..ولی زود زود این ارزو هم  برآورده شد ..فردای  اون روز  خاله جان زنگ زدند  احوالپرسی که گفتم دیشب  جای  شما سبز  همه منزل ما بودند ..خاله گفت چه خوب .. خسته نباشی و من گفتم اتفاقا همش دلم میخواست شما هم باشید ..صداش  کمی غمگین شد ..گفت شماها خوش باشید انگار من خوش هستم و من یکهو یک فکری به ذهنم رسید . یک جرقه ..گفتم اگر اشکالی  نداره شب بیاییم منزل شما  دور  همی .. خیلی ذوق کرد و خبر نداشت  چه برنامه ای  دارم براش ..خداحافظی کهع کردیم سریع به مامانم زنگ زدم که من میوه و اینا دارم ..لبو و باقالی تازه و همه چی ..مامان گفت پس من هم  تا یک ساعت دیگه ماهیچه می گیرم از اون ماهیچه های  کریم پز!! (مشهدی ها میدونند منظورم چیه) درست کن شام رو هم ببریم .. نقشه من شب  چله ای بردن برای  خاله جان و همسر نازنینش  بود ... ماما نو بابا و خواهرم رفتند و من با کمری که صاف نمی شد ولی  قلبی که لبریز از  ذوق و  خوشحال بود  برای خاله جان شب  چله ای بردیم ..مثل عروس ها .. هندونه تزیین کرده .. باقالی و لبو و  سبدهای  میوه .. خرمالو و  انگور  های  درشت و خوشمزه و براق ... قابلمه برنج و   دیس ماهیچه خوش آب و رنگ که شش ساعت تموم با شعله ی کم روی  گاز  معجونی  عاشقانه رو در  خودش  درست کرده بود .وایییییییییییی  نمیدونید  برق چشم های  خاله جان و همسرش  چه  رنگین کمانی  داشت ..باورش  نمی شد .. به عرض یک ساعت عکس های ما روی صفحه دختر  خاله ام اون طرف دنیا  نمایش  داده شد .و دختر  خاله دیگرم در شهری  دیگه با صدایی لرزون از خوشحالی  شادی اش رو برای  تنها  نگذاشتن پدر و مادرش  نشونمون داد ..به حدی  انرژی  گرفتم از  دیدن شادی  این دو نفر ..به حدی مامانم نگاه های  قدر شناسانه بهم کرد و  همسری به همه گفت که صمیم یک  لحظه نخوابیده تا همه اینها رو برای  عصر آماده کنه که نمیتونم ذوق و شوقم رو  نشون بدم با کلمات ...شبی  دلنشین و  گرم  و خوب .. با یک تصمیم و کمی  اراده و  چراغی که نباید اون شب  تو اون خونه خاموش می موند ...یک باور  عمیق و واقعی  دارم :این ها زحمت های  من نبود ..من مطمئنم نیرویی  بزرگ ..اراده خداوند و لطف اون پشت  انرژی های  تموم نشدنی من برای  اون شب بود . خدایی که فقط  می خواست بگه اگر  نتونستی  بسته های شب یلدا رو به دست بچه های  سرمازده و گرسنه چهار راه برسونی  یک ذره تلاش کن ..آدم های  سرمازده از  تنهایی و بیماری   همین نزدیکی و بغل دستت هستند که منتظر یک توجه و گرمی  از  نزدیکان خودشون اند ... و دومین شب یلدا هم به برکت توجه و محبت خدا ،گرم و خوب  گذشت ..شب سوم جاری  جون زنگ زد که امشب که شب  یلدای  اصلی هست بیایید منزل ما ...او نشب هم خوب و گرم بود . خوشحالی  مامان جون با دیدن بچه هاش  کنار  هم و شیطنت دو تا کوچولوهای ما یعنی پسرک شیرین زبون و  پسر عموی  خوش قد و بالاش (ماشالله) کلی  همه مون رو خندوند ... 

و آما از درس ها : خب  من هر  چی  استرس  داشته باشم و جوش بزنم که چیزی  حل نمیشه که ..میشه ؟ بنابراین یک برنامه منظم پدافنگی!! گذاشتم که به مدت ده روز  از سر  کار برم سالن مطالعه و تا 8 و 9 شب  درس بخونم (انشالله) و  شب  مثل بچه آدم به زندگی  ام برسم . همسری  گل  مهربون هم  هوای  پسرک رو داره هم منحنی انتظاراتش رو  کم کم کمممممممم  کرده تا این دوران بگذره ..انشالله  اوایل بهمن سر حال و قبراق و  کارنامه به دست راست!! میام باز  می نویسم . این وسطا هم  مطمئن باشید  بی خبب  نمی ذارمتون . اوه راستی  دعا کنید  شهریه ام  هم از  آسمون و خزانه های  غیب خدا بیفته پایین و اون کسی  هم که چکش برگشت خورد و نمی دونست اون چک برای  شهریه همسر اقای  مهندس بوده  به خودش بیاد و حسابش رو  شارژ کنه و خیال ما رو هم راحت .  

 

پانوشت

 دوست عزیزی  خصوصی  نوشته و  تقاضا کرده اگر من  خیری رو می شناسم که بتونه مبلغی رو قرض بده بهشون  تا  مشکل همسر آبرومند این خانم حل بشه  محبت رو دریغ نکنه .  نوشته این پول قرضی  خواهد بود و آبروی  همسر بسته به این مبلغ هست .(کامنتش  پر از  اضطراب بود .حتی نگفته مبلغ چقدره)  من خودم متوجه شدم چطور تمام سعی اش رو میکنه تا آبرویی نریزه ازشون .  من هم در  موقعیت مشابه این بودم خودم و کاملا درک میکنم چطور  آدم بال بال میزنه . من شناختی از دوست عزیزمون ندارم شخصا و منتظر  کامنت  کامل تر و دقیق ترش  هستم . ولی  می تونم   این درخواست رو  اینجا بذارم  تا دوستان گلم هم اگر فکر  می کنند میتونیم با هم این دوست رو به جایی ارجاع بدیم یا راهنمایی و نظری  دارند و فکری به کله شون میرسه بگن . به خود من ثابت شده دنیا یک آیینه روبروی من میگذاره و  زیبایی ها رو بی انتها تکرار  میکنه و کوتاهی  ها رو هم ... در  واقع شماها این لطف رو به من می کنید . اگر کسی  فکری به ذهنش رسید بهم بگه تا دوستمون تو کامنت ها بتونه پیگیری کنه . اطلاعات کامل و دقیق تر رو بهم بده خانومی . این مقدار کافی نیست: 

صمیم عزیزم سلام،امیدوارم خوب باشی،من یه کاری داشتم باهات ولی ادرس ایمیلتو نداشتم،من نامزدم مشهد و یه مشکل مالی براش پیش اومده بخدا خیلی حالمون بده کار داره به ابروریزی میرسه و مطمینا یه زندگی از هم میپاشه،تروخدا اگه خیری چیزی سراغ داری بهم بگو،پول رو از خیر میگیریم و یک ماه بعد پس میدیم هر ضمانتی هم باشه میدیم،خونشون معلومه اصلا برید ببینید،شاهد داره،ولی تروخدا اگه کسی رو میشناسی بهم بگو،بخدا دروغ نمیگم همه زندگیش مشهده برید ببینید،پول زیادی هم نمیخواد،خواهش میکنم  

 

این جور وقت ها اگر هم کمک مالی و فکری   از  دستمون بر نمیاد  لطفا برای هم  دعا کنیم . به مردم زخم زبون نزنیم ..مسخره اشون  نکنیم . بالا و پایین شدن برای  همه هست . انشالله همیشه همه تون تو اوج  زندگی و تو حریری از خوشبختی بمونید ..

 

 

خونه ی  دلتون همیشه گرم و مهربون ... 

زمستون هاتون شاد و دور همی  

همسراتون قدر شناس و دوست داشتنی  

و بچه هاتون و عزیزاتون تو قلب و تو آغوش گرمتون  موندنی  ...