من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اعتراف

 

 

کامنت های   بعد از  از سه شنبه  هنوز  تایید نشده اند.. 

 

 

 

1-اعتراف  می کنم  هنوزهم با این سن و سال!! هر وقت کلاس یا دوره ای  کنسل می شود و ما میتوانیم برویم خانه  ، مثل بچه ها ذوق  می کنم حتی  اگر بدانم با تشکیل نشدن کلاس  ضررش  فقط به خودم می رسد. بدتر  اینکه  ذوق  من حتی  وقتی  خودم مدرس  کلاسی  باشم هم با من هست! این مدلیش  را دیگر زیاد نشنیده بودم از بقیه!!

 

 2- اعتراف  می کنم یک عادت خیلی  خنده داری  دارم: قاطی  کردن همه چیز با اب !!!  یک بار کمی اب  داخل شیر پسرک ریختم . به محض  اینکه  کمی  از شیر را خورد شیشه را گرفت سمت خودم و گفت این شیر  نیییییییییست!! آبه!!  بگیرش ..شیر بده... فقط  دو سالش بود!  مردم از  خجالت...خب  دست خودم نیست ..تازه وقتی  مهمانی  ها تمام می شود من  یکی  دو لیوان   آب  به دوغ داخل پارچ اضافه می کنم  و  می گویم ای  وای یخ هایش  آب  شده چقدر  بی مزه شده این دوغ ها!! علی  می فهمد و نگاهی  مملو از   تاسف به من می اندازد ..به قول  او بلاخره یک روز  یا در  دریا غرق  می شوی یا در  همین آب بندی هایت!!    

 

3- اعتراف  می کنم  وقتی  راهتمایی بودم کارنامه هایم را خودم امضا میکردم به عبارتی  امضای  مادرم را جعل میکردم  انقدر شیک که خودش  هم یک بار  باورش  نشد و گفت چرا یادم نمیاید  ثلث قبل کارنامه ات را دیده ام!! و اعتراف  وحشتناک تر  اینکه این جعل کردن با من باقی  ماند  به طوری که چند بار  همکارانم از  من خواستند  امضای  رییس بزرگ را جعل کنم تا  کارهای  یک ملت روزی که ایشان نیامده اند سر  کار راه بیفتد!! نه فکر  کردید  جعل کردم !؟  نخیییییییر  ..گفتم من شرافت کاری ام را به دوستی با شماها نمی فروشم! البته تقصیر خودم بود که چند روز قبل ترش  مسابقه  گذاشتم و  امضای  همه اشان را بهتر  از  خودشان! جعل کردم  و چشم های  گشاد همه از  این هنرنمایی  اداری  من!!  تا مدت ها خیره به میز من و کاغذهایم  مانده بود!  

 

4- اعتراف  می کنم  یک بار  دسته چک امضا شده  همکارم  را  من باب  تذکر و تادیب  دوستانه! از روی  میزش برداشتم چون در  اتاقش باز بود و خودش  هم نبود!  بعد  هی  من می دیدم این بیچاره  روزها دستش را روی  شقیقه هایش  می گذارد و سبیلش را می  جود و  هی  آه می  کشد  همش فکر  میکردم شاید با همسرش  بحثش  شده است ..!  خب  حافظه من که  معرف  حضور  هست!!؟ آنوقت یک روز که نزدیک بود  گریه کند  از  ناراحتی  من گفتم : میگم  شما احیانا چیزی  گم نکرده اید؟ لازم به توضیح  نیست دیگر که بعدش  هر  جا من می روم مردم تا خودکارهایشان را داخل جیب های داخلی  کتشان میگذارند و هی  دور و برشان  را نگاه می کنند ببینند  چیزی  روی  میز  تغییر  کرده است یا نه>؟!!! 

 

5- اعتراف  می کنم  از  وقتی  فهمیده ام خانم برادرم  در  عین آشپزی بسیار  خوبش  ، در درست کردن استامبولی  ( لوبیا پلو ) مشکل دارد هر  وقت برادرم را دعوت می کنم استامبولی  جزو  غذاها  هست!! و خوش  خوشانم می شود  وقتی  با هر  قاشقی  که میخورد  هزار بار  تعریف  می کند و من با گوشه چشم  خنده   مصنوعی  خانمش را میبینم !! البته خودش  گفته که این یک غذا به دستش  نمی چسبد ! که درست کند .من هم اعتراف  کرده ام که میزرا قاسمی های  شما  را  با دنیا عوض  نمی کنیم از بس  خوشمزه است  خانم ! و  باز هم با گوشه چشم   خنده از ته دل و  خوش خوشانش را  دیده ام!  خب  این به آن در.  

تازه اگر  این آقای  خانه ما دائم از  دست پخت ما تعریف  کند و ما حسرت به دل نمانیم دچار این اختلالات رفتاری  نمی شویم. حداقل خودمان که خودمان را می توانیم روانشناسی  کنیم !!

 

6-اعتراف  می کنم مثل همه خانم ها   به شدت از بوی  نامعطر  عرق اقایان چندشمان می شود. تا به حال چند بار  خواسته ایم به همکار  اقایمان بگوییم جان جولی! بیا و این اسپری  کوفتی را از ما هدیه قبول کن.ولی  هزار  تصور بعدی که  احتمالا در  ذهنش  می اید ما را منصرف  می کند.تنها کاری  که می کنیم هی  به خدماتی ها می توپیم که این اتاق  چقدر  بو می دهد!! و همکار  باز هم نمی گیرد موضوع را ..خب   بینی  ما معروف است به  دماغ هاپویی!! تقصیر آن ها  نیست آنقدرها هم ...اخرین بار  کلی  اسپری   را روی  صندلی  همکار  خالی  کردیم  تا حداقل فضا کمی   قابل تحمل شود. کلی  هم با کلاس  هستند  مثلا  ولی  خب  با کلاسی یک مرد از  نظر من به صورت اصلاح شده و دوش  هر  روز و  اخلاق  جنتلمنی و  برخورد نرم با خانم ها و ...است ..ببینید چقدر  بیچاره ایم که این حداقل ها برایمان شده  نشانه جنتلمنی!! 

 

7- اعتراف  می کنم  دلم هزار بار  خواسته یکی  از  نوشته های  این وبلاگ را که در  مورد  مادرم هست را پرینت بگیرم و بدهم بخواند..تصور  چشم هایش که  زیر عینک نزدیک خوانی اش  کوچک شده و با دقت دارد میخواند راحت هست ولی  عکس العملش را ..طاقت ندارم حتی فکر  کنم... یک فاصله خاصی بین ما هست ..چیزی که از  جنس  صمیمیت ما کم نمی کند ولی  نزدیک تر  نمی توانم بشوم. من هنوز  سختم هست وقتی  مادرم دستم را می گیرد..حس  خجالت می کنم..از  خودم... برای شروع شایددام برادرم بخواند و بعد به مادر م بدهد.نمی دانم فقط می دانم از  مهم ترین کارهایی  هست که دائم برایش  بهانه می اورم و به تعویق  می اندازم..یک روز  به او خواهم  گفت ..نوشته هایم را .. 

 

8- اعتراف  می کنم   تا همین  چند ماه پیش  یک نفر در  خانه ما محال بود لباس  راحتی  مثل  پیژاما بپوشد ..بعد زد و نمیدانم از  کجا یک عدد  از  این شلوار  راحتی های  بالا  کش دار( نه مامان دوز  )  که نمیدانم کی  مامانم در  جهاز  ما قایم کرده بود   پیدا کرد و شد خار در  چشم ما..من نمیدانم به چه زبانی  بگویم من از شلوار راحتی نخی  کش دار  متنفرم.. نپوش  عزیزم..نپوش  قربانت..نپوش  اله۰ در  حال کوباندن به تخت سینه!) .نپوش  بیب   بیب بیب ..  

 دلم می خواهدبا قیچی شلوار را جرررررر  جرررررررر کنم فقط  نمی دانم برگردم منزل پدری ! چه رفتاری با من خواهند داشت؟ 

 

9- اعتراف  می کنم  دلم با کامنت ها و نوشته  های  محبتی  شماها خیلی  خوشحال  می شود ..چرا نباید یگویم؟  خب  خوش خوشانم می شود  این همه آدم اینقدر  اینجا را دوست دارند..( صلوات!) 

 

10- اعتراف  می کنم شب  ها با کتک و چماق و ترس بی دندانی  در  اینده ای  نزدیک !! باید بروم مسواک بزنم..به خدا من ادم کر و کثیفی  نیستم ولی  این یک قلم در  تربیت من  جا نیفتاده ..حاضرم بروم دور  خانه چند دور بدوم ولی  پروسه طولانی!! مسواک زدن را انجام ندهم. قبلا که هنوز  بچه مچه نداشتیم الکی خمیر  دندان میزدم روی  دندان جلویی ام  به علی  میگفتم مسواک زدم! چون شب به شب  چک میکرد  من را!! حالا هم به ضرب و زور اینکه بچه من را الگو قرار می دهد و باید ببینید من را ،  میروم و مسواکی  در  دهانم میچرخانم..انوقت این همسر ما تا نخ دندان را هم فراموش  نمی  کند هر شب ..پووووووف .. 

 

منتظر  چی  هستید  دیگر؟ مگر  کلیسا باز  کرده اید ؟  کم به من خندیده اید  اینجا که باز  هم بنویسم و  بشوم  ابر قدقد  وبلاگستان!!؟  اصلا ادم به صداقت من کجا پیدا می کنید؟ همان  ایش و ویشی ها انگار  بهتر و  محترم تر هستند .. اصلا کی  گفت من اعتراف  بنویسم؟ ها؟ خودم نوشتم..؟ خب   اصلابه شما چه؟!!!   

  

اصلا من دیگر  اعتراف  نمی کنم!!

نظرات 118 + ارسال نظر
نازلی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 14:19 http://nazligolestan.blogsky.com

خوش به حالت صمیم.
منم خیلی دلم می خواد یه پروسه اعتراف نویسی برای خودم راه بندازم. آدم انگاری سبک می شه.

بابا این ها که هنوز نیمچه اعتراف هم نبود ..
اوضاع ما خراب تر از این دو تا خطه ..

مهرداد سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 14:06

اعترافاتونم مثل خودتون دوس داشتنی بود

تشکر

تسنیم سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 13:46 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

اعتراف میکنم وبلاگت جزو خیلی خیلی معدود وبلاگهایی هست که حاضر نیستم حتی یک خطش رو از دست بدم و همیشه هم تا جایی که بشه سعی میکنم حتما کامنت بزارم تا رابطه ام باهات حفظ شه حتی وقتی میدونم چقدر سرت شلوغه و نمیتونی این رابطه رو دوطرفه کنی و نوشته هامو بخونی.
اعتراف میکنم که از فکرت-شخصیتت-صداقتت-قلمت واقعا لذت میبرم.
اعتراف دومت خیلی خنده دار بود عزیزممممممممممممم.
اعتراف هفتمت هم اشکم رو دراورد چون حست با من مشترکه.

اعتراف می کنم نوشته های تو چه اینجا و چه در وبلاگ خودت اونقدرررررررر صادقانه و زیباست که من دوستشون دارم همیشه

ممنونم عزیزم
ما بیشتر از این یکی دوخط با هم اشتراکات داریم بانو

ساره مامان گل سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 13:20

حتی اون پستی که عکس گذاشته بودی باعث نشد که کامنت بگذارم در این 4 الی 5 سال
اعترافات بسیار دلنشینی داشتی
راضیم ازت و راضی باش که اینجا خندیدیم و سرمونو انداختیم پایین رفتیم، بی حرف و کلامی

عجب اعتراف سنگینی بود خط اولت!!!

خدا ازت راضی باشه مادرررررررررررررر!

آفرین سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:59 http://afarin55.persianblog.ir/

منم اعتراف می کنم که زیبا می نویسی و بارها با خواندن خاطراتت حسابی خندیده ام یا اشک از چشمانم سرازیر شده است.

افرین ..آفرین...

اطلس سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:51 http://www.daky.blogfa.com

صمیم جون یعنی شماره ی یک رو که خوندم پوکیدم از خنده. عاااااالی بود اعتراف نامه. :دی

الان پوکه هات رو جمع کردی نره دست و بال ملت رو زخمی کنه؟!!!

masi سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:39 http://www.ribbonlearn.blogfa.com

صمیم از دست تو .....که انقدر خوب میتونی حال و هوای آدم رو شاد کنی. ایشالاه همیشه دلت شاد باشه خانم

خدا حلالت کند.

برا کی داداش؟

رضوان سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:11 http://planula.blogsky.com/

ادامه خصوصی : صمیم جونم یادم رفت بگم با لحن شوخیانه بخون. با لحن یه دوست .نکنه دلخور بشی ها .تو و حرفات بیشتراز اون ارزش دارن که بخوام از خودم به خاطر این دلیل کوچک دریغشون کنم. من عادت دارم حرفی که تو دلم میاد رومستقیم به خود طرف بگم تا اینکه بذارم تو دلم تلنبار بشه و تبدیل به یه مرداب بشه.وگرنه من به خوبی می دونم که تو چقدر هرجا نیاز بوده برا کسی که احساس میکنی به همراهیت نیاز داره وقت میذاری. ایمیل هات رو برا هیشه نگه داشتم. برا یادآوری خوبیهای پایدار تو در دنیا.اما اینا از حرفای کودک درونم بود .نمیذاشت نگم.بووووووس

ممننم از این همه محبت و صداقت
بوس

رضوان سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:00 http://planula.blogsky.com/

عزیزم میل خودته خواستی خصوصیش کن. چیزی نیست اما همیشه دوست داشتم بگم اینو.

صمیم جان من تو را دوست دارم.می دانی مگر نه ؟؟؟

اما بگذار یک اعتراف کنم وقتی به همه کامنتها جواب میدهی بسیار خوشحال می شوم. وقتی به بعضی ها فقط جواب میدهی و من هم شامل آن بعضی ها هستم بسیار خوشحال می شوم.و در عین حال میگم کاش من می تونستم به جای صمیم به این همه محبت جواب بدم. شاید نمیرسه یا شاید عادت نداره کلا .
اما وقتی فقط تک و توک جواب میدهی و من نیستم حسابی پکر می شوم و در دلم می گویم اصلا دیگه هیچی براش نمی نویسم ها !!!!!

تازه شم از اون صورتکهایی که در جواب یه کامنت طولانی هم میذاری دلخور می شوم. خب بابا دو کلمه بنویس دیگه...

آخیش رو دلم بود هروقت میومدم اینجا.ببخش

رضوان عزیزم
باور کن من اصلا عمدی نیست این مدل جواب دادنم.ببین مثلا یک وقتی مثل کله صبح من آن میشم و وقت دارم خوب و با دل سیر پاسخ بدم..یک وقتی بین کارم هست و هی قطع و وصل میشه یا مثلا دارم اشپزی میکنم یا پسرک هی کار برام ردیف میکنه ..اینطوریه که اون وقت ها من به یک شکلک هم منظورم رو می رسونم.

میدونم..من هم خوشحال میشم وقتی بلاگر مورد علاقه ام بهم جواب میده..
قربونت بشم که محبت داری .دعا کن من وقت بیشتری ژیدا کنم جواب اینهمه محبت رو بدم عزیزم..
مرسی از صداقتت

مریم سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:45 http://www.maryamkhanoomi.blogfa.com

منم مدرس زبان هستم.اما با کنسل شدن کلاس ذوق میکنم.با اینکه میدونم میکاپ همیشه یه وقتی بدتر از وقت خود کلاسم میشه

بدتر هماهنگ کردن بچه هابرای ساعت میکاپ هست
مارو که نامردا جمعه هم میکشوندن برای این خوشحالی های از دست رفته!

گیتا سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:34 http://nimrokh62.blogfa.com/

سلام صمیم گلم.من همونی هستم که عکسم رو برات فرستاده بودم و گفته بودی شبیه نفرات اول کنکوره چهره ام
همیشه هم از ابتدا می خوندم اما این بار تصمیم گرفتم حالا که اومدم رد پا هم از خودم بگذارم.
اینجا از تو انرژی می گیرم
اگر وقت کردی بیا وبلاگم و یه کوچولو کمکم کن عزیزم

سلام گیتا جان
یادم هست تو رو..ممنونم از محبتت

برات نوشتم..
ارامش خودت رو حفظ کن

منم سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:34

عالی مینویسی.
خیلی نگارشتو دوست دارم.موفق باشی و خوشبخت

سارایی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:15 http://www.13521358.blogfa.com

تو بند یک وضعم خیلی خرابه خانوم جون

کی خراب نیست ؟
همینه که هممون مینالیم که مملکته داریم؟
اولیش هم خود من!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:13

خیلی مفرح شدیم اول صبحی.

با بند ۸ شدیدا موافقمممممممممممممممممممم

بند ۹ هم ارادت داریم.

قربون ابجی
میگم خوبه اسم اینجا رو بذاریم فرح اباد !!

سارایی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:11 http://www.13521358.blogfa.com

اولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل

مامان خانومی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:09 http://www.asemanema.blogfa.com

حالا که اعتراف کردی . منم اعتراف میکنم که گاهی میام و میخونمت . اما کامنت نمیذاشتم

کو اون بیل بلنده!!؟ بیل وسیله ای برای اعتراف گیری می باشد !

بیل اسم اقا نیست ها...یک وسیله باغبانی هست. اشتباه نکنی یه وقت!!

ملودی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:04 http://melody-writes.persianblog.ir/

صمیم جون گلم از خوندن این پست و قبلی من دیگه از خنده رو صندلی بند نیستم و هی تو دلم قربون صدقه ت میرم و دعا میکنم همیشه و همیشه بهترین روزا رو داشته باشی .من شدیدااااااا مخلص و شیفته ی این اخلاقای مامان گل شما هم هستم خدا الهی حفظشون کنه بوووووووووس. اعترافاتت هم که دیگه آخرش بود از اب بندی و جعل امضا بگیر تا خواهر شوهر بازی !!!!و خافظه ی قویت !!! و علاقه ت به مسواک !!! میگم خانوم برادرت اگه میدونست اینا رو هر سال برای تولد و عیدی و سالگرد ازدواج و کادوی تولد یونا از اون مدل شلوارا میاورد تا تو هم دیگه استامبولی درست نکنی . بووووووووووووووس گنده برات .منم اعتراف میکنم که رسما عاشقتم عزیزمممممم

تازه ملودی من یک کتاب چاپ نشده ! از اعترافاتم دارم که فقط جلد اولش قابل گفتنه!! اینا که برن لنکگ بندازن..خدایی اگه بخوام بنویسمش همین یک ذره ابرومون هم جلوی شوهره به باد میره..

آب بندی! چه کلمه مناسبی!!!!( نییییش)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد