من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

رومان تیک!!

 

اون موقع ها!!!  که تازه  نامزد کرده بودیم(اوووووووووووووو)  وقتایی که میرفتم خونه  همسر اینا  همیشه  سر سفره کنار  دست  پدر جون می نشستم. بعد این پدر  جون که با هیچ کس  شوخی نداره همش  انگشتش رو میزد به پای من ..منم قلقلکی  شدید و همش  در  حال پیچ و تاب  خوردن بودم و  کسی هم نمی دید  منشا قلقلک از  کجاست و کلی  با هم زیر زیرکی  می خندیدم  .  پدر  جون همیچن تمیز و زیر آبی  کار  می کرد ...یک بار  من اومدم جبران کنم   یک قاشق  بزرگ خورشت خوری  رو برداشتم و  یک دفعه محکم ته قاشق رو کردم لای  انگشت های پدر  جون..بعد دیدم این همینطور  نشسته و انگار  نه انگار  ..یکم بیشتر   نگاه کردم دیدم به من اصلا نگاه نمی کنه و سرش به غذاش  گرمه ..برگشتم سمت چپم دیدم آقای  نامزد قاشقش لای  دندوناش  گیر  کرده و  سیاه شده از درد و نفسش  در   نمیاد !! ای  خاک بر سرت روله!  چه وکردی  با این بچه مردم!! دیدم باز  من چپ و راستم رو اشتباه گرفتم و پسر به جای  پدر  قربانی شد !! اون وقت  هی  مامان جون به همسری اشاره میکرد  چته؟ درست بشین جلوی  صمیم ..چرا اینطوری  می کنی  !!! نمی دونست گربه که چه عرض کنم..گاومیش رو دم حجله پخ پخ کرده دختره!! چند وقت پیش به پدر  جون میگم دیگه انگشت بازی  نمی کنین ها!!! شوهره برگشته با حرص  نگاه می کنه و  ابروهاش رو می اندازه بالا!! رد پای یک درد کهنه  قدیمی  ته چشماش سو سو میزد!!

یک روز نشستم با خودم گفتم کلا بعضی  وقت ها  لازمه و خوبه که آدم نشاط بده به رابطه اش در زندگی! بعد یک نگاه به دور وبرم کردم ببینم چیز میز نشاط آور چی  داریم ؟ خب  دو تا لنگه جوراب کرمی رنگ   کنار  در  اتاق  افتاده بود  که کلا نصف  کفش (تهش ) نبود ! اوم..چیز خیلی  نشاط آوری  نیست مگه این که نصفه شب  بکشی  روی کله ات  و با دماغت بری تق  تق بزنی  به  صورت شوهرت که  عمیق خوابیده و  اروم تو گوشش زمزمه کنان بگی (نگو بسم الله..نگو بسم الله...منو نکش ..منو نکش ...) و بعد که بیدار شد یکهو  پخخخخخخخخ کنی  تو چشماش و به مراحل جون دادن یک جوون  بی گناه نگاه کنی!! نه درجه خشونتش  زیاده! خوشم نیومد ..جوراب ها رو برداشتم گذاشتم رو پا تختی .بیشتر  نگاه کردم.. یک مگس کش هم افتاده  وسط هال!  خب  میشه وقتی  شوهرت داره با اشتها شام یا ناهار  میخوره  از پشت یکهو محکم بزنی  وسط فرق سرش و بگی  تکون نخور!!   تکون نخور!! مگس بی ادب داشت کار بی ابدی  میکرد لای  موهات! و باز  بشینی  و  روند رسیدن یک نفر به آستانه جنایت و قتل یک زن به دست شوهرش رو به صورت زنده و آنلاین شاهد باشی !البته از  بالای سقف ! چون روح محدودیت فیزیکی  نداره دیگه اون موقع!! اوممم..خب  ریسکش  بالاست ..بعد دیدم یک شمع گنده چاقالو  از  زیر  پرده های  توری  پشت پنجره دیده میشه ..آرهههههههه...خودشه...آقا ما هم شمعه رو گذاشتیم توی یک نعلبکی شیشه ای و فندک  نارنجی گاز رو هم گذاشتیم کنارش و چند تا پیس  ادوکلن هم  به شمعه زدیم تا شمع معطر بشه !!و نشستیم هی به ساعت نگاه کردیم!! هی  نگاه کردیم!  خلاصه همسر اومد خونه و ما بدو بدو کنان شام رو ارودیم و  هی  با ذوق به در  اتاق  نگاه میکردیم..شوهره شک کرد ..هی  می گفت چیزی  خریدی برام ؟ ما هم تو دلمون می گفتیم آره خود خود  شبکه فرانس  5 رو!! اقا ما به این آدم گفتیم برو  بگیر بخواب من مسواک بزنم میام..ایشون هم تا کله مبارکشون افقی به بالشت میرسه کلا روحش عمودی از  قفاش  جدا می شه و پر  پر  میره توی  دنیای ارواح!  دو دقیقه نگذشته بود که با یک نوشیدنی  خوشگل و  تازه اومدم تو اتاق و شمع ها  هم تو دست دیگه ام بود. دیدم روش رو کرده او نطرف و مثلا خوابه!!  ای شیطون!  با ما هم ؟  بعد  اروم اروم شمع رو گذاشتم روی  پا تختی و یواش یواش رفتم از  پشت  خودم رو پرت کردم روش! فکر  کن همین جوری  وقتی اروم اروم  روی  تخت  میرم ، تخت به سمت من مثل کامیونی که  تک چرخ میزنه کج میشه دیگه وای به حال  پرت کردن خودم! آقا یک صیحه ای کشید این شوهره  یک آن فکر کردم  اسرافیل بود! منم از  ترس  یک جیغی  کشیدم  که اون فکر  کرد عزراییل بوده! خلاصه همین طور فرشته ها در  حال رفت و آمد بودند و قر و قاطی شده  بودن که  دو تایی با هم از  اون  ور  تخت با مغز رفتیم پایین! من دستم زیرم کج شده بود و اون هم سرش  محکم خورده بود به لبه کمد نزدیک تخت! صحنه خیلی  رمانتیک بود ..بوی  گندی  هم از شمع در  میومد و  فضا رو عطر آگین تر!!  کرده بود! من داد میزنم بهش که چرا جیغ کشیدی  دلم رفت! اونم منو پرت کرد کنار که چقدرررررررررر بگم وقتی  خوابم منو نترسون!!!؟  کی  آدم میشی  تو ؟  این مسخره بازی ها چیه خرس  گنده؟!!! آقا ما رو میگی ..با حالت قهر بلند شدیم نشستیم  و بعد هم هر  کدوم یک وری پشت به اون یکی  خوابیدیم و  تمام حواسمون هم بود انگشت کثیف!  و بی لیاقت ! کسی  نخوره بهمون!!  خلاصه با حرص خوابیدم. تو خواب  دیدم به به چقدر  انگار  خونه مون نورانی  شده..بعد یک صدایی  تو خواب  بهم گفت تو که اینقدر  فکر ارامش و آسایش  همسرت هستی  خیلی  پیش ما عزیزی!! داشت گریه ام میگرفت ولی  نمی دونم چرا هی  فکر  می کردم موهای یک نفر رو دارن می سوزونن! هی  تو خواب وول میخوردم وصداهه هم دیگه نبود ..بعد دیدم یک نور بزرگ داره میاد طرفم. صورتش  انگار  داغ بود ..یک شمع  هم دستش  بود .ای و ایییییییییییییی  ..شمع ..یکهو از  خواب  پریدم و  دیدم شمعه اب شده و ریخته روی  میز و  جوراب کرمی های روی  میز  هم تا حدی  آتیش گرفته  و بوی  گند و  دود  تو اتاق  پیچیده!!  میخوام شوهره رو بیدار  کنم  زبونم نمی چرخه از  ترس!  خلاصه از  ترس  کتک خوردن ، خودم بلند شدم  در  حالی که دور  خودم می چرخیدم فوت فوت کنان نصفه شبی  شمع آب  شده  رو خاموش کردم و  با حوله دور اتاق  را ه میرفتم و  دود ها رو باد میزدم..صبح شوهره میگه نمی دونم چرا دیشب  خواب  می دیدم اتش  نشان شدم لای  آتیش ها گیر  کردم !! کسی هم نبود  کمکم کنه جزغاله شدم!! بهش  میگم بمیر! من دیشب  نجاتت دادم از زغال اخته شدن!!! او نوقت  برا من کابوس  می بینه !! حالا هم هر وقت بخواد اذیتم کنه میگه شمعون جان!! بیا بغلم بابا!!!

نظرات 155 + ارسال نظر
مامان بردیا چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:17 http://bardiamaykhosh.persianblog.ir/

من همچنان دارم غش میکنم از خنده
به حدی خنده ام گرفته بود که از شدت خنده نمیتونستم سه چهار خط آخرو بخونم !!!
بووووووووووووووووووووووووووووووووس

مامان بردیا چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:15 http://bardiamaykhosh.persianblog.ir/

وای صمممممممممممممممیم تو فوق العاده ای دختر
از شدت خنده دارم اشک میریزم
جان من از این کارای رومانتیکی به من یاد بنده ُُُُُُُُُ

ببین چیز خاصی لازم نداری فقط تو عقد نامه باید نوشته شده باشه حتی در صورت مجنون شدن زوجه مرد اجازه اختیار همسر مجدد از هیچ مدل را ندارد ..زیرش رو هم امضا کرده باشید!!!
همین!

soso چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 10:15

رسما مردم از خنده اینقدر خندیدم که اشکم در اومد مخصوصا اون قسمت تک چرخ کامیون همکارم که روبروم نشسته با تعجب نگام می کرد منم آدرس وبلاگتو بهش دادم
ایشالا همیشه در کنار خونوادت خوش و خرم باشی

یک دوستی داشتم میگفت هر چیزی رو تصور میکنه موقع خوندنش ..فک کن!!
قربونووووووووووووننننننننننننننننت

قاصدک چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 10:11

وای صمیم .. لپام درد گرفت بس که با انگشتام فشارشون دادم ..

الهی بمیرم! چرا ینقدر با عذاب میخندی تو آخه؟!!!

مریم و علی چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 09:06 http://alidelam.blogfa.com

واااای صمییییم
چرا اینجا ازون بیگ گرین ها نداره آخههه؟ قش کریم از خنده
عزیزم روزاتون کاراملی

وای من عاشق کاراملم

الهام چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 08:39

وای صمیم روحم رو شاد کردی با این نوشته هات

قرا الفاتحه مع الصلوات !!!!

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 03:33

فدات بشم دربست

ببخشید میشه مسافر بزنید ..کیف پولم همرام نیست !!!!!

فدای تو مهسا جونممممممممممممم
دو تا خوشگلات خوبن ؟

مریم چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 02:27

یعنی صمیم انقده خندیدم خندیدم که اشکم در اومد این بیچاره ها همکارامم که زبون نمیفهمن براشون تعریف کنم، فرستادم برای دوستام تا اونا هم بخونن ( طبق توصیه) ;)

باز خدا روشکر چهار تا دوست زبون بفهم هم هست دور و برت
قربون خنده هات

منتظر محبوب چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 02:23

وای مردم از خنده!

وای خدا رحمتت کنه!

رها چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 01:31 http://newvision88.blogfa.com

خیلی باحال بود خیلی....روحیم به کلی عوض شد صمیم. چقد تو ذوقت خورده شبی.بازم علی در نوع خود صبوره ها!!!

من حس مطلقه بیوه جوونمرگ شده بهم دست دادد بعد علی صبوره!!!!؟

انصافت رو شکر

همیشه بخندی الهی .

ستوده چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 01:07

:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
وای صمیم صمیم صمیــــــــم...یعنی من نابود شدم اینقد خندیدم نصفه شبی...تو اعجوبه ای به خداااا...خوش به حال یونا با این مامان شاد و جیگرش...
عاشقتــــــــــــم دونهء قلقلیِ خوشمزه من..:*:*::*:*:

خوب شد هول نشدی ننوشتی عجوزه ای !!!!!صمیم .

مرسی .. شمالطف دارید ..ما کوفته تبریزی تون هستیم ابجی..

فاطمه /م چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 00:34

وااااییییییییییییییییی =))))))))))))))))))))
به معنای واقعی دل درد گرفتم از خنده D:
خدا عمرت بده D:

به تو هم گریپ میکسچر بده الهی!!!!
برا دلت گفتم ها!!

بووووووووووس

z.h چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 00:28 http://tahaeman.blogfa.com

وای صمیم من عاشقت شدم،اینقد خندیدم که از چشام اشک اومد،خدا خیرت بده خیلی وقت بود اینقد نخندیده بودم.ولی بیچاره شوهرت چی میکشه از دستت

من موندم کجای دنیا وقتی کسی عاشق کسی میشه دستش رو میذاره روی خیکش و هر هر بهش میخنده!!!
نکننننننننننن
اگر کردی نگوووووووووو

میگه جنس خوب گیر نمیاد ..فعلا تو ترکه!!!

زهرا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 23:37 http://az-be.persianblog.ir

مردا همشون مث که به محض رسیدن به تخت خواب روحشون عمودی میشه!!!!! من مطمئنم خلاقیت های تو صمیم هیچ وقت تمومی نداره..خدا برا همسرت حفظت کنه :)

البته من شنیدم نه تنها روحشون که کلا برخی جوارح شون هم عمودی میشه !! تو خواب!!
راست گفتن خاله جون؟!!!!!

سما سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 23:19

بابا دستت طلا دلی از عزا در اوردیم از خنده.محشررررررری تو دختر.دستت طلا.راستی از پسرکت چیزی ننوشته بودی .این خاطره مال کی بود؟

قبل از تولد بچه مون

همیچن میگه دلی از عزادر اوردیم انگار هفتم چهلم دعوت شده!!!! به صرف ناهار و با ایاب و ذهاب آماده!!!!

قربونت.

حاج خانوم!!! سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 23:17

صمیم نگو بلا بگو شیطون و ناقلا بگو....

حتما بعدش هم زیر لب خوندی : موی بلند ..روی سیاه..ناخن دراز ..واه واه واه...
اینم شعر بود تو نوشتی برام!!!!
سلیییییییییییییییییییییییییییقه!!

امین سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 22:40

صمیم من خواهر ندارم.برادرانه دوست دارم

برو عقب تر واستا ..سرت رو هم بنداز پایین.اگه یک سانت بیای این ور تر جیغ میزنم ملت بریزن تیکه تیکه ات کنن!!! حواست باشه ها!!!!

ممنونم برادر ....

لیلامیرزایی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 22:11

سلام خانمی. تازه پیداتون کردم
وای که دل درد گرفتم از خنده. خیلی قشنگ می نویسید وافعا هنرمندید

ممنونم لیلا جان از محبتت .

من دختر اردیبهشتی ام سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 21:47 http://http://ordibeheshtihastam.blogfa.com

خیلی خنده دار بود. کلییی خندیدم.

رو اب نخندی الهی!!!! غلط کردم..شوخی بود بابا !!!
میدونی داستانش چیه ؟ وقتی یک نفر می میره و میاد روی اب ..اون وقت به خاطر کشش عضلات و شل شدن ماهیچه های صورت حالت خنده به صورتش دست میده و برای همین میگن رو آب بخندی یعنی الهی تیر غیب بخوره بهت !!!و خفه بشی تو دریا و بعد ما بکشیمیت بیرون و خشکت کنیم و چالت کنیم!!

الهییییییییییییییی بمیرم اینطوری حرف زدم باهات...
ببین نیم خط نوشت تا دم قبر بردم بچه مردم رو!!

MM سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 21:42

عالی! میشه به صورت داستان دنباله دار بنویسی؟هر شب یه ماجرای جدید!خیییییییییییلی مفرحه!

بعد از اون بچه مون و قصه شنگول و منگول هر شب حالا نوبت تو شد ؟
اییییییییییییی خدا ...بکش منو راحتم کن!!!!!

راننده آژانس سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 21:41 http://naghabel.blogfa.com

سلام
عالی بود
امیدوارم همیشه خوشبخت باشید.

مرسی .
چیزه راستی با مسافراتون خیلی مهربون باشید ها ..کلا من راننده های مهربون رو خیلی احترام میذارم ...

محبوبه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 20:34 http://mahboo2008.blogfa.com

سلام عزیزم من چند ساله که وبلاگتو میخونم ولی راستش حوصله پیام گذاشتنو نداشتم ولی ایندفعه اصلا نتونستم پیام نذارم فوق العاده بود گلم خیلی خندیدم تا حدی که دور و بری هام فکر کردن من خل شدم
ایشالا همیشه خوش باشی

میگم چه اصراری داری دور و بری هات تو رو نشناسن!!!!!؟

قربونت .
یک کم هم تکون بدی انگشتات رو مثل الان ورزش خوبیه..جان خودم راه دور نمیره!!! فک کن سر قبر گذاشتی داری تیک تیک میزنی روی قبر فاتحه میخونی !! من رو الان خوشحال کنی با یک انگشت!!‌خوبه یا دو روز دیگه با تپ تپ !!!!؟جواب منو بده الان ...

مریم و محسن سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 20:15 http://salysky.persianblog.ir

واییییییییییییییییییییییییییی چقدر با مزه نوشتی
کلی خندیدم
امیدوارم همیشه خوش باشین

عاشقانه هایتان مستدام :))))))))))))

شما هم مستدام باشید انشالله
البته منظورم سایه تان روی سر هم بود!!!

رضوان سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 19:54 http://noorekhoda.blogsky.com/

سلام صمیم شمعون جون جون !

ممنونم عزیزم. امروزم پر انرژی بودم به خاطر این نوشته هات.با نی نی خوندیم و اون تو شکممم هی وول می خورد...داشت می خندید!

الهیییییییییییی من فدای اون نی نی بشم که صدای خنده های مامانیش رو می شنوه ..
الهی صد و بیست سال زندگیش به خوشی و شادی و رضایت بگذره

فاطمه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 19:49

ای جانممممم صمیم بزنم به تخته نمک پاش زندگی هستیا این وسط جای پسر خوچلت کم بوده که بیاد هنر نمایی کنه با اون شمع میزد کانال ترکی و عربی.از بس هی خوندم متنتو گفتم ماشالله ماشالله و خندیدم دیگه دهنم کف کرد.هایپ زندگیت هستی تو. مرسی که خنده رو مهمون لبا میکنی بوس

موقع این ماجرا پسرک رو نداشتیم هنوز ..الان خیلی سعی میکنم!! خودم رو کنترل کنم.

شمسی خانوم سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 19:31

وااااااااای صمیم خدا خفت نکنه....

یعنی عاشق این رمان تیک بودنتم.... میدونی کجاش از همه جاش خنده دار تر بود اونجاش که گفتی باهم قهر کردین خوابیدین دقیقا اینجا

و تمام حواسمون هم بود انگشت کثیف! و بی لیاقت ! کسی نخوره بهمون!!

شمسی جان همچین وقتایی دلم میخواد کله یارو رو بکنم دیگه انگشتش که جای خود داره!!
بوس

masi سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 18:44 http://www.ribbonlearn.blogfa.com

واییییییی صمیم از دست تو. از دست تو.انقدر خندیدم که نگو. دیگه تا شب یکی باید بیاد نیش منو که تا بناگوشم بازه جمع کنه. تو هم با این رومانتیک بازی هات. وای صمیم عاشقتم. مرسی که مینویسی. مرسی که به ما روحیه میدی.وای دختر ااز دست تو. آخ آخ چقدر خندیدم

قربونت یشم مصی جان
ببین چقدر خجسته ام من..باز شماها که رد کردید مرزها رو..!!!!

هما سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 18:27 http://www.alone55555.blogfa.com

ای امان از دست تو صمیم!باز خداروشکر بیدارشدی و خاموشش کردی....این علی اقاتون بهش میخورد باجنبه تر باشه هاااااااااا


اخه خواهر من فکر میکردم حالا بعدش یه دوساعتی از خنده ریسه بره.اون قلقلکه هم خیلی باحال بود بیچاره این علی از دست تو چقد خوشبختو و خوشنوده
خوشبحالش خدا نصیب کنه از این همسرای مهربووووووون!!!

من بایدبیام همه چیز این شوهره رو بریزم دو دایره تا شماها اینقدر طرفداری نکنید ازش

نه میدونی خیلی ترسیده بود تو خواب ..ریسه رفتن یک عکس العمل شنگول ابادی می شد توی اون موقعیت ..


تعدد زوجات بود منظورت !!! یکی هم باشه خدا بده برکت ..

زهره سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 17:36

سلام صمیم جون پستت خیلی عالی بود امروز یکم حالم گرفته بود ولی اینقدر خندیدم که کاملا سر حال شدم ممنون که ایقدر ماه می نویسی ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی

خودت ماهی زهره جون.
و همچنین .

سارینا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 17:27

آخههههههههههه چقدددددددددددده باحالییییییییی
محشر مینوسی
بوووووووووووووووووووس

الان چشمام یک وری کش اومدن بس که تو با ناز و مهربونی و کش دار نوشتی اینا رو ..
فدات شم.

سارا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:54 http://behtarinhesedonya.persianblog.ir

سلام
خیلی بامزه بود بابا شوهرت خیلی آقاست اگه من از این کارها بکنم ووووووووووووووووی

خواهر من! خب من از اون قسمت های ووووووووووووووی دارش نمی نویسم ..آقایی هم از اقاتونه...مرسی.

ارزو سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:53 http://h-a-n-t.blogfa.com

می گم که!!!!!!!!!!
آخرشی بابا

مرسی مامان!

په ری گیان سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:53

آیییییییییییییییییی! مردم از خنده!
شما چقد با نمکین!
من مریوانیم نه کرمانشاهی داده گیان! قوروانی وم!

ببین تو کتاب سال های خاکستری که حتما خوندیش از درویشیان یک جا نوشته بود (آشه اواسلی ) فکر کن چقدر بامزه این اش عباسعلی رو نوشته بود به زبون مردم محلی ..کلا من این روزها توی حال و هوای کرماشان و اینام..

نغمه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:12

سلام صمیم جون بی معرفت این چند وقت واست نظرنمیذاشتم اما بعد به خودم گفتم تو که برات فرق نمیکنه حداقل واس دل خودم بذارم که.... کاش میتونستم عین تو باشم صمیم شاد و پر انرژی! کاش میشد 1ذره به ماهم تو وبلاگت کمک میکردی تا بتونیم عین تو باشیم . بخدا ثواب داره ها.... منتظرتیم

اکی هی!! تو کامنت نمی ذاشتی من بی معرفت بودم!!!!!

قربونت ..چیز خاصی نمی خواد ..یک ذره نگاه به تقویم که ببینی این همه از عمرت گذشته غصه خوردی مثلا چه اتفاق خاصی افتاده ..و وقتی شاد بودی حداقلش اینه که اتفاق بدتر نمی اوفته ..

انشالله همیشه به کر و هر

فلرتیشیا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:01 http://dream-land.blogfa.com/

:)) طفلک آقای همسر!دی
امیدوارم پسرک این صحنه ها رو نبینه. واسش خیلی بد اموزی داره!
ولی جدا خدا رحم کرده. الکی الکی داشت مشکل درست میشد.

مشتبا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 14:42 http://bgdahom.blogsky.com

سلام
من واسه اول دفه به بلاگتون سر زدم خیلی خوب مینویسی
واسه خونواده فوق العاده خوبتون آرزوی بهترینها رو دارم.

ممنونم مشتبا خان
آخه اینقدر رسم الخط فارسی دیگه!!!!!

شاپرک سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 14:36

خدا نکشه تو رو با این شوخیای هجان انگیزت که باور کن هر خط این پست . پستای مربوط به تدریس پرش با مانع!!!! به یونا (موقعی که پدر جان خواب تشریف دارن) رو میخونم نفسم تو سینه حبس میشه و بعدش مجبور میشم از قرصای زیرزبونی استفاده کنم!!! البته...تو که منظوری نداری...فقط میخوای محیط خونه دلپذیرتر شه و یکنواختی گریبانگیر کانون گرم خونواده نشه...
ایشون (همسر گرام) هباید درک کنن که میکنن خدارو شکر...
والا...!

ببین چون بچه ام پسر هست اصلا کم نمیذارم توی آموزش دفاع شخصی!!! حالا سوژه هم اگر پدر باشه دیگه کمک به نقش پر رنگ پدران در منزل میکنه!!!

مهسا(خاطرات خارجه) سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 14:35 http://kharejeh.blogfa.com

بچه کجا بود اونوقت؟؟ :))


خیلی توپ بود.خیلی خندیدم.دستت درد نکنه اول صبحی روحیمون خووووب شد :))))

بچه تو اسمونا داشت قلقل بازی میکرد ..
بچه نداشتیم هنوز ...

صوری سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 14:09 http://soorii.blogfa.com/

وای صمیم همش یه طرف
اون انگشت کثیف طرف مقابل منو کشته

آره دیدی یک وقتایی نمی خوای یک ملکولت هم به دست دشمن بیفته!! حاضری بری زیر تانک ولی دست اهریمن پلید بهت نخوره!!!!!

رز سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 13:17

خیلی باحالی صمیم
حسابی فضا رو رومان تیک کردی رفت.........

بخصوص با اون تیک افی که تو روحش کردم!!

نازی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 12:53

بابا این چه کارای زشتیه می کنی تو، نمیگی بدبخت پس می افته تو این اوضاع شوهر.....

دیشب داشتم بهش می گفتم هنوز بعد از این مدت وقتی با ما حرف میزنی صدات نرم و مخملی هست ..یک جور ملایمت فوق العاده بارز داره .....خدا نکنه مخمل من بمیره ..
نهههههههههههههههههههههه

تسنیم سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 12:37 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم.اول از همه اینکه با طرح پست قبل راجب انتخاب بهترین کامنت خیلی موافقم و کار جالب و قشنگیه.
دوم اینکه الهی قربون اون حس ایجاد نشاطت در خانواده برم که با حس شیطنت خودت اشتباهی میگیری!!!بنده خدا این علی آقا چی میکشه از این حس تو!!!
حتما چقدر هم سخت اون شمعهای آب شده از روی میز و اینها پاک شد و اذیتت کرد!! ولی خب در عوض درس عبرت شد برات که با هر چیزی حس نشاط نخوای بوجود بیاری!!!

اوه اوه تسنیم نگو که ماجرا داشتم برای اون کنده کاری!! وقتی کارم تموم شد یک لایه چوب روی پاتختی با شمع ها موند روی دستم!!! گندییییییییییییی زدم که با هیچ تیکه دوزی و رو میزی ای نمیشه درستش کرد!!و پوشوندش. منم اون جاهای قلوه کن شده رو کتابام رو میذارم تا اتاقمون ادبیاتی تر بشه!!!

بوووووووس

راجع به...مجید جان..دیگه راجب ننویس مادر ..

Najma سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 12:08

من از امروز ٬ همین الان ٬ همین لحظه تصمیم گرفتم دیگه پستاتو سر کار نخونم یا اگه خواستم این اشتباهو تکرار کنم با ایزی لایف بیام!!!!

یکی من بگیره ..تجسم یک خانم کارمند با ایزی لایف گنده که نصفش از پشت مانتوش قلمبه زده بیرون و شکل دم شده !!!

مرضیه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:31

سلام صمیم عزیز...
مثل همیشه عااااااااااااالی...از حسن انتخاب علی آقا برای شمعون خیلی ممنون...اوج خنده همینجایود.
روزت مبارک خانم معلم...
راستی جواب اون کامنتو که آرزوی این روزهاته روخوندم که میخوای خونتو عوض کنی و خونه رویاهاتو توصیف کردی.ایشالله...برات ازصمیم قلب دعا میکنم چون خودمم توی این روزها آرزویی جز این نداریم.

من و شوهرعزیزم با یه فکر درست و کمی قناعت وباکمک خدا از همون اول ازدواج یه خونه 85متری توی یه جای عالی که اصلا فکرنمیکردیم که با اون پولی که داشتیم یه همچین چیزی نصیبمون بشه پیدا کردیم...الان دوساله که توی همین آپارتمان نقلی و شیک نوی بهترین جای شهرمون زندگی میکنیم...باورت نمیشه که همش لطف خدابود ما پول زیادی نداشتیم.
اما این روزا واقعا دلم یه خونه حیاط دار میخواد شوهری میگه با پس اندازمون کار کنیم نه اینکه خونه عوض کنیم اما من به سختی راضیش کردم که ما قبل بچه دارشدن باید یه خونه حیاط دار بگیریم...واقعا توی آپارتمان راحت نیستم...شوهری هم تقریبا راضیش کردم...این روزها دوباره امیدبستم به لطف و برکت عظیم خدا...شماهم برامون دعا کنید....ازهمین الان دارم رویاپردازی میکنم برای حیاط سازی ای که میخوام توی خونه جدیدم بکنم به امیدخدا...

مرسی از تبریکت ..ممنونم.
وای خدای من..چه عالی ..افرین ..من هم معتقدم با تلاش و دقت همه جانبه و توکل به خدا میشه چیزهایی رو بدست آورد که شاید با چند بار حساب کتاب کردن نمی تونستیم بهش امیدوار بشیم.

انشالله به زودی خونه رویاهات رو میبینی جلوی چشمت و فقط می مونه اجرا کردن ایده هات در خونه تون..
ما چند سال قبل یک خونه خریده بودیم و اتفاقا خیلی خوب و با برنامه دقیق هم شروع کردیم برای این قضیه ..ولی خب مسایل پیش بینی نشده زیادی رو گذروندیم این مدت و امیدوارم دوباره فرصتی برای جمع و جور کردن داشته باشیم.. و
ممنونم از این که با این تجربه بهم دلگرمی دادی .

محدثه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:17 http://entezareshirin86.blogfa.com

خدا بهت عمر باعزت بده، دست به خاک بزنی طلا بشه، ایشالله همیشه تنت سالم باشه و دلت شاد که اینقده خنده دار و بامزه می نویسی که ما غش می کنیم از خنده.
یکی بیاد منو آب بزنه که از دست رفتم خواهر

شنیدم مهر هم زیر دماغت بگیری و نیشگونت بکنن هم جواب میده!!!

الهی ت هم همیشه شادمان و خوشحال باشی .

سمانه مترجم تهران سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:17

شوهرتم استعدا د ظنزش بالاسا.به خودت رفته! شمعون جان

بامزه بود وقایع و خاطره هات: as alwase

اوه اون رو اگه ولش کنی یک حرفایی میزنه که باید آبروت رو انگشت انگشت از رو دیوار جمع کنی!!!

آفرین سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:01 http://afarin55.persianblog.ir/

روزت مبارک عزیزم!

مرررررررررررررررسی ..
چقدر چسبید وسط این کامنت ها .

نور سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 10:43

صمیم جون الهی که خدا خیر دنیا و آخرتو یه جا بهت بده :*****************

(اولش (ی) رو جا انداخته بودم شده بود خر دنیا و آخرت...خدا بهت رحم کرد :))) )

قربونت یک خری باشه ما رو به مقصد هم برسونه ما راضی هستیم..شما نگران نخور!

دختر خونه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 10:21

وای که چقدر رومان تیـــــــــــک بود صمیم جون :)))
من یکی که کلا احساساتی شدم از این همه ابراز عشق و محبت وووو نشــــــــاط!!!!
وای به به :))))
فقط نمیدونم چرا دل درد گرفتم! :)))))

مراقب احساساتت باش روله مثل من منفجر نکنی زندگی رو!!

مامان هانیا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 10:10 http://www.haaniaa.persianblog.ir

وای صمیم عاااااااااااااااشقتمممممممم!!! کلی خندیدم! خیلی خوبه این روحیه‌ت! کاش منم بتونم گاهی از بیرون به زندگی نگاه کنم.

من واقعا تلاش می کنم روحیه ام رو نبازم با مشکلات ..
مرسی از تشویقت .

پلنگ صورتی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 10:10

ههه ههه ههههه هههههه هههههههههههههه.......
خیلی نمک داری تو دختر....

آره بار خیار شور میزدم جوونی هام..
زخم پالون گرفتم به خدا!!!!!

وووووه! خدا به خیر کرد!!! خدا رو شکر که زودی بیدار شدیا!
قربون این توصیف کردنت بشم من که اینقدررر قلمبه سلمبه و بانمکه!

فکر کن اگه خوب مونده بودیم جزغاله شده بودیم در عنفوان زندگی!!

نرگس سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 09:26

یعنی باور نکردنییییییییییییییییییه :))

منو گفتی دیگه!!؟

حکیم باشی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 08:59

سلام
ای خدا از دست تو امروز صبح اونقدر خندیدم . بیچاره این شوهرت از دست تو چی می کشه

هیچی به خدا ..اهل دود و دم نیست ..چیزی نمیکشه ..سالم سالمه!!!!

آرزو سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 08:53

سلام صمیم جان
به جای هر حرفی می خواهم بهت بگم که :
ممتاز و نمونه شدن برای یک سال است و ماندگار شدن برای یک عمر.
سلام بر معلمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار.

کاش می شد کاری کرد که همیشه ماندگار باشیم..
یکی از بچه های کلاس زبانم رو اتفاقی دیدم..حدود ۱۲ سال قبل که راهنمایی بود تو کلاس های زبان من بود .کاملا منو شناخت و گفت تمام کلاس اون ترم رو یادشه..
وقتی بهش گفتم اون کلاس که به قول خودش من اولین معلم زبان زندگیش بودم ایا کمکش کرد یا نه بهم گفت به خاطر اون کلاس من الان دانشجوی سال اخر انگلیسی هستم..ادبیات انگلیسی ..
آرزو حس خاصی بود اون موقع ..حس این که خیلی ها معلم زبان این شدند بعد از من ولی من تونستم در این مورد توی ذهنش موندگار بمونم تو این سال ها ..و این چیزی نبوده جز کاری که با عشق انجام میدادم برای بچه ها
مرسی از محبتت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد