من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ماجراهای عروسی....

خب عروسی به خیر و خوشی برگزار شد و اونقدر این سهیل تپلی تو کت و شلوار دامادی خوش تیپ و بامزه شده بود که تا از پله های تالار اومد بالا همون جا صبا بغلش کرد و زر زر های خواهر شوهر!!!بزرگه چشم همه رو خیره کرد.عروس هم ناز و ساده و قشنگ شده بود .مامان ایناروز قبلش  برای بار دوم رفتن از خونواده مادر شوهر صبا اجازه گرفتن بعد از سوم پدر مرحومشون و اونام کلی اصرار که دقیقا طبق برنامه اتون پیش برید.صبا ساده و بدون آرایش و غیره اومد و شب هم زودتر رفت و شوهرش هم فقط اومد دم باغ و به سهیل و بابا تبریک گفت و داخل هم نیومد و خوشبختانه بدون دلخوری و درد سر  مراسم برگزار شد.فردای عروسی هم مامان حدود سی تا غذا بایه طبقه کوچیک از کیک و  طبق های میوه و  شیرینی و بستنی و خلاصه از بساط سور و سات اون شب همه رو خودش برد و به خونواده مادر شوهر صبا  داد و اونام کلی خوشحال شده بودن البته مادر شوهرش  کادوش رو داده بود صبا بیاره سر عقد که اصلا ازش انتظار نداشتیم تو همچون موقعیتی که دارن بازم به فکر کادو و این حرفا باشن.معرفت به خرج دادن خداییش.

برگردیم به عروسی:عروس خانوم ۱۹ ساله ما هم که زمان عقد ۱۶ سالشون بود!!!!! اونشب کلی دپرس شدن.چون این دوستان باشعورشون همون جا همگی حمله کردن طرفش و خاک بر سرت!! ووویییییییییییی!!!چقدر زشت درستت کرده آرایشگاه و اه اه چقدر بی ریخت شدی . ..... و رسما اشک دختر مردم رو در آوردن اون شب.اونم دو سه بار از من پرسید صمیم جان!!! خیلی بد شدم؟!!و منم دیدم تو همچین موقعیتی فقط باید دلداریش بدم و گفتم نه!! اتفاقا ساده و قشنگ درستت کرده و اگه خودت پسندیدی به حرف های هیچ کس گوش نکن و حالشو ببر امشب و وقتی مطمئن شدم دروغم!!!! به خوردش رفته  از پیشش بلند شدم!! آخه شاد کردن دل یه آدم واقعا اینقدر سخته که ملت حتی اداش رو هم اد نیستن در آرن!!!؟ همونطور که قبلا گفتم من اصلا تو هیچ کار این دو تا دخالت نکردم واگه کمکی نخواستن منم چیزی   نگفتم.چون اخلاق دوتاییشون دستم بود .فقط به سهیل یکی دو بار گوشزد کردم آرایشگاهی که میبره عروس رو حتما قبلا یک بار تست کرده باشه آرایشش رو و در مورد فیلم بردار و کیفیت عکس ها هم همینطور.خوشبختانه عکاس و فیلبردار  خوب بود ولی آرایش عروس باور کنین در حد مالیدن یه رژ ساده و رژ گونه و فقط فقط یه خط چشم ساده بود و لا مصب نکرده بود سایه ای چیزی بزنه و عروس طفلکی هم یا نمیدونست یا نتونسته بگه چرا اینجوری آخه!!!!!ولی مهمونی پاتختی دیگه از خجالت عروس در اومده بود و حسابی خوشگلش کرده بود.البته بعد از تماس تلفنی من و چار تا حرفی که بارش کردم!!!! آخه  شما بگین داماد مگه فهمش به این چیزا میرسه آخه بنده خدا!!! بابا اگه آشنایی جایی سراغ ندارین یه تلفن بکنین به همین منی که تا حالا همه حتی خودتون ادعا کردین همیشه خوش آرایش و خانوووووم!!!!! تو مهمونی ها میاد!!! تا دو تا آرایشگاه کاردرست معرفی میکرذم یا قیمت مناسب.اتفاقا دیشب که با سهیل خونه مامان اینا اومده بودن  عروس بازم ازم پرسید که خیلی ضایع بودم شب عروسی؟ و منم باز گفتم نه فقط خیلی ساده و زیبا شده بودی!!همین! و دل دوتاشون خیلی شاد شد.الهییی!!!

فیلبرداری از خونه عروس و دوماد و چیدن بوفه و وسایلشون به عهده من بدبخت بود!!!!! فک کنین مامان عروس  وسط هال پاهاش رو باز کرده بود و هنوز وسایل تو خونه عروس این ور اون ور افتاده بود و هیچی  هنوز روبراه نبود میگه؟ آخیشششششششششش!!!! کار ما که تموم شد!!!! جون خودم خیلی ریلکس بودن.آخه تا جایی که من میدونم چیدن وسایل با سلیقه و نظر عروس و خونوادش باید باشه و حالا اگه کسی خواست کمکی بکنه مساله ای جداست.من موندم و دوست صمیمی عروس و حوضمون!!!!تا نصفه شب  داشتیم وسیله میچیدیم و علی هم هی زنگ میزد  که مامانی!!!!!!من مردم از گشنگی!!!! می می میخوام!!!! و منم هی پقییی میزدم زیر خنده و میگفتم کوفتتتت!!!!!!بذار بیام خودت و دهنت همه رو با هم سرویس میکنم!!!!!و اونم هی مزه میریخت!!!!آخرش هم بچم به خواسته دل گنده و پر روش  نرسید که نرسید!!!!!!

از مراسم جهاز برون بگم براتون.از طرف ما  مامان خانوم وخاله جان و دو تا دختر خاله هام و مادر شوهر من و خود من بودیم!یعنی کلا ۶ نفر.بعد رفتیم خونه عروس و چشمتون روز بد نبینه!!!! آقا دیدم حداقل بیست سی نفری با نیش های باز منتظر ما هستن!!!! من موندم که واقعا تو خونه ۶۰ متری اینهمه آدم اصلا جا میشن که سیخ واستن!!!؟حالا کار کردنشون پیشکش!!!! بعد اینا همه تا ۹ شب موندن و فقط به کارتون های خالی نیگا میکردن که محتویاتش وسط هال ریخته بود و ما هم هی حرص میخوردیم که چرا نمیذارن به کار چیدن برسیم زودتر؟!!!! بعد که شام !!!!رو صرف کردن رضایت دادن یواش یواش برن خونه هاشون.این وسط بچه زر زرو و چند ماهه و آب دماغو رو هم اضافه کنین!!!!! چیزی که اذیتم کرذ این بود که اونهمه وسیله و سرویس پیرکس و قابلمه و غیره که مامان از ترکیه آورده بود همه افتاده بودگوشه کابینت!!!! و منم روم نمیشد بگم ترو خدا اینا رو یه جای مناسب تر بذارین!!!!فقط دلم میخواست همون جا به مامان میگفتم همین رو میخواستی!!!!؟ حالا ما هر چی گفتیم بعدا میتونی بهشون بدی تا حداقل بدونن برا سهیل بوده گوش نکرد که نکرد!!!

  یخچال و تلویزیون و سیستم صوتی و سرویس چوب و گاز و ماشین لباسشویی و سرخ کن و ماکروفر!!!! و اینا که به گردن دوماد افتاده بود رو بهترین مارک تصور کنین!!!! چون دست این داداش ما که تو خرج نیست و بابا همه رو تقبل کرد براش.فقط سرویس طلا که ما رسم داریم از طرف خود داماد باید باشه و تیکه پاره اش نمیکنیم بین  اعضا خونواده رو خودش خریده بود.باور کنین همه اینا رو شب خواستگاری گفته بودن باید بخرین و دست بابا درد نکنه که همش رو داد به سهیل.اتفاقا من چند بار به مامان عروس گفتم آدم که دستش تو حساب باشه میفهمه که چقدر شما زحمت کشیدین و چند باری هم بلند و جلوی همه تشکر کردیم ازشون.ولی به دلم اومد که حتی یه بار هم نگفتن دست پسر شما هم درد نکنه!!!مامان عروس میگفت همه وسیله ها رو سه تایی  یعنی عروس و مامانش و سهیل رفتن خریدن.بعد جلوی این  فامیل هاشون وقتی من داشتم کاور غذاساز رو در میاوردم  و سر همش میکردم یهو به من گفت صمیم خانوم!!! این وسیله اسمش چیه!!!؟الهییی بمیرم که صورت عروس از ناراحتی کبود شد و من گفتم اسم این غذاسازه !!! و یهو عروس گفت همونی بود که برا تولدم خریده بودی  مامان دیگه!!!!!!  و مامانش هم گفت  نه اون که آب میوه گیری بود که سهیل برا تولدت خریده بود!!!!!! قیافه عروس دیدنی شده بود اینجا دیگه!!!!!آخه مگه ایرادی داره که اینجوری پنهون کاری میکنن مردم؟!!! خب پسره برا زنش خریده مگه گناه کرده!!! وظیفه اش بوده!!! چرا فک میکنن ما ممکنه بدمون بیاد  یا بی کلاسی باشه!!!!!؟!! این یواشکی بازی ها بیشتر بی کلاسیه  به نظر من!!!!خب  در گوشی های خاله خان باجیانه!!!! بسه دیگه!!!! من که این حرفا رو نمیتونم به صبا و مامان اینا بگم  ولی اینجا که میتونم بنویسم!!!!!راستی این وسط خیلی یاد سارا افتادم و دلخوری هایی که از خونواده شوهرش داشت برا همین خیلی آبرو داری کردم جون خودم!!!!!!

دو سه روز مونده به عروسی ،صبا خواب سپهر رو دیده بود که بهش گفته کادوی  خودت و صمیم و من رو با هم بدین ها!!!!! یادت نره ها!!!! خلاصه اون شب بدون اینکه به مامان اینا چیزی از قبل بگیم عکس سپهر رو با یه شاخه گل و کادوییش که من و صبا آماده کرده بودیم ( یه تراول صدی) سر عقد دادیم به عروس و داماد.اعلام کادوها هم با من بود و کادوی سپهر رو آخر از همه اعلام کردم.عکسش رو گرفتم طرف دوربین و گل  و پاکت رو به عروس دادم و اسم کادو دهنده اش رو اعلام کردم.....همه داشتن گریه میکردن و سهیل هی لباش رو گاز میگرفت تا اشکاش نریزه پایین.مامان اونقدر مبهوت شده بود که فقط به عکس سپهر خیره شده بود .منم با یکی دو تا شوخی و خنده سر و ته اشکای ملت رو هم آوردم و سریع زدیم وسط برا رقصیدن.....خوشبختانه خوب تونستم جلوی بغضی که از یه هفته پیش داشت منو خفه میکرد رو بگیرم.و لامصب هنوزم تو گلوم گیر کرده و خدا میدونه  کی و چطوری قراره بریزه بیرون.

سوتی وحشتناک من در عروسی:

آقا من رفتم تو دسشویی تا لباس زیرم رو درست کنم چون اتاق لباس  خانم ها پر بود و ضمنا بوی گند هم گرفته بود از بس انواع اقسام عطر ها و عرقیات!!!! استعمال شده بود توش!! خلاصه دیدم این سرویس بهداشتیش  خیلی گل و گنده است و تمیز و براق هم هست.فقط دیدم در یکی از  دسشویی ها از تو بسته است.حدس زدم کسی اون تویه و برا اینکه با صحنه مستهجن روبرو نشه به اون خانمه که اون تو بود گفتم من در رو میبندم  از بیرون تا شوما راحت باشین!!!!! اون بنده خدا هم یه اهم اوهومی کرد یعنی موافخه!!!!آقا من دیدم یهو دارن همه منو صدا میکنن و منم زدم بیرون و غافل از اینکه در هنوز از پشت بسته مونده!!!! یه نیم ساعتی گذشت و دیدم یه خانمه با سر و روی پریشون و خیس از عرق از اون تو اومد بیرون و صاف اومد طرف من و گفت صمیم خانم!!!! حالا دیگه ما رو زندونی می کنی؟!!!! نگو بنده خدا هی در زده و جیغ زده ولی از بس صدا به صدا نمیرسه به خاطر موزیک و شلوغ پلوغی هیشکی اون بنده خدا رو نتونسته از اون محیط مفرح نجات بده!!!! حالا  فک کنین من در رو روی کی بسته بودم که با یه جمله منو شناخته بوده؟

مادر عروس!!!!!!!

خودتون بقیه اش رو تصور کنین و تته پته من رو !!!!!!خدا نصیب نکنه!!!

نظرات 47 + ارسال نظر
نیلا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 16:08

دخترا هیچوقت نباید ب نظر بقیه بیش از حد پروبال بدین.متاسفانه من خیلی دهن بینم.تا یکی بگه فلان چیز زشته یا قشنگه تحت تاثیر قرار میگیرم.حالا اصلا من شب عروسی خوب هم نشده باشم چرا بعضیا هی این موضوع رو میگن.بخدا من خودم خیلی مراعات بقیه رو میکنم هیچوقت حرفی نمیزنم ک ناراحت شن همیشه دلداریشون میدم اما بعضیا درست برخلاف منن.خدایا منو شوهرم زود زود صاحب ی نی نی نانازی بشیم...الهی امین

نیلا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 15:52

سلام بچه ها.من روز عروسیم مث آدم آهنی شده بودم.اصلا نتونستم درمورد قیافم نظر بدم.نمیدونم چرا.خوب شده بودم ولی خیلی بهترم میتونستم باشم.از فردای عروسی هر کی منو دید گفت چقد شب عروسی موهات بد بود و از این حرفا.جالبه اقوام شوهرم میگفتن بد شدی اقوام خودم میگفت خیلی خوب بودی.خودم راضی بودم فقط کاش درمورد موهام نظر داده بودمو عپضش میکردن.من از بس استرس داشتم روز عروسی پریود شدم.اونم شدید.خیلی اوضام بد بود.فقط دوس داشتم عروسی تموم شه......بچه ها خیلی رو همه چی دقت کنید تا بعد از عروسی نگین ای کاش این کارو میکردم کاش اون کارو میکردم..من ی ساله ک غصه ی شب عروسیمو میخورم ک ای کاش ارایشگر موهامو ی مدل دیگه درست کرده بود..الان برا نی نی دار شدن اقدام کردم.پارسال عروسیمون بود....دعا کنید خدا یه پسر سالم و صالح و خوشگل ب منو شوهرم بده.....الهی آمین

ساسوشا سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 03:16 http://www.sasosha.blogfa.com

خد ا سپهرت را رحمت کند بانو جان...میدانم که هیچ کسی نمیتواند درکت کند...می دانم..
الهی شکر که در کنار همسرت شادمان و خوش بختی و می توانی در آغوشش آرام بگیری...

عمو باربد....عمو پورنگ چهارشنبه 2 مرداد 1387 ساعت 16:03 http://www.amoobarbod.blogfa.com

سلام
وب جالبی دارین
به من سر بزنین

توت فرنگی دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 14:06

سلام عزیزم... اینم ای میلم.. مرسی :-*
ایشالا به ای هم یر شن :)

بهار دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 12:10

انشالله خوشبخت بشن. بقیه چیزام مهم نیست خواهر شوهر عزیز.
عجب عروس کوچولویی آوردینا البته فکر کنم فلفل نبین چه ریزست؛)

نه دختر خوبیه.
تازه اگه بگم سه سال قبل از عقد!! هم دوست بودن دیگه چی میگی!!! ۱۳ ساله!!! فک کن......
ولی روی هم نرفته و رفته دختر خوب و مودبیه.

[ بدون نام ] دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 11:04

خسته نباشی عزییییییییییییییییییییییییییییییییییزم
دلم کلی برات تنگ شده بود.اینترنت نداشتم.فک کو......نه ببخشید فک کنننننننننننننننننن.اینترنتمون ذغالی شده بود.نمی دونم چرا.سرعتش اونقدر پایین اومده بود که حتی وبلاگ تو رم باز نمی کرد.اما این همه مدت هم پستی نزده بودی.میگم همسرت برگشت از مسافرت؟کو پس من ندیدم؟
میگم کل پستت یه طرف اون سوتیت یه طرف.وای صمیم تو خدای سوتی هستی.ولی خوشم میاد اونقدر سوتی دادی که دیگه کسی تعجب نمی کنه.هه هه هه
چپ چپ هم نگا نکن.خوب راست می گم.درسته من چیزی به روم نمیارم ولی تو هم یه ذره مراعات کن عزیزم

مسی......هی هی

من میگم ننه ام رفته بید مکه تو میگی همسرت برگشت؟ نه فک کوردی!!! من اینجا از تو بی خبر میمونم!!!! رفته دنبال شوهر فوک!!! کرده من حالیم نی!!!جمه کن بابا!! ما خودمون چند سال لوله بخاری خونه کوزت اینا رو تمیز میکردیم!!!!!!
مسی ههیییییییییییییییییییی!!!!
زمین رو اب دادی و تاپاله گاوا رو انداختی تو آتیش!! یا نه؟!!! ای کی میشه این غلام یه چشم بیاد تو رو ببره هممون راحت شیم!!!!

سارا دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 09:27 http://attitmani.blogfa.com

سلام
می خواستم بپرسم که اگه بخوایم وسایل داماد رو برای روز حنابندان تزیین کنیم چه چیزی رو پیشتهاد می کنید؟
یعنی خانواده عروس برای شما چه طوری تزیین کرده بودند؟
عروسی خواهرمه و نمی دونم وسایل داماد رو چه طوری و چه رنگی درست کنم که مقرون به صرفه هم باشه
فقط اگه وقت داشتی بهم جواب بده
می بوسمت

عزیزم شرمم میاد بگم ولی حتی یه چمدون یا چمدونم چیزی برای داماد نذاشته بودن یعنی بازم روم به دیوار!!!! این داماد خوشبخت ما اصلا خرید نداشته بید!!!!
میتونین با حریر و روبان های رنگی و تور و اینا خرید ها رو روی میز بچینین!!!!!جون خودم الان اصلا نمیدنم اینا که گفتم برا عروس بود یا داماد!!!!
قربونت و شرمنده!!
ماچچچچ

سارا دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 08:57 http://sarar.persianblog.ir

سلام صمیم جون مبارک باشه اینشااله سالهای سال کنار هم خوشبخت و شاد باشن.
راستش منم مرحله به مرحله عروسی خودم میومد جلوی چشمم و چقدر حال عروستون رو درک کردم که بهش میگفتن آرایشش بد شده. خدا رو شکر که خانواده ی شوهرش آدمای فهمیده و با شعوری هستن و صد البته خواهر شوهر خوبی مثل تو داره.
واسه سپهر هم کلی بغض کردم و دلم گرفت.ولی کارت محشر بود. خیلی کار قشنگی کردی.

صمیم خدا بگم چیکارت کنه که همش باید به یه نحوی سوتی بدی تو بالاخره!! بیچاره مادر عروس.حالا خوبه قبل از عقد این اتفاق نیفتاده وگرنه فکر کن سر عقد مادر عروس حضور نداشته باشه و بعد عقد که آزاد میشه ازش بپرسن کجا بودی سر عقد؟ بگه والا دستشوئی بودم!!!!!!

ممنونم.خیلی زیاد تر از تصور عروس!!! به من لطف داری!!
قربونت سارا جونم.

asal دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 02:09 http://bebinbego.iranblog.com

سلام صمیم جون مبارک باشه خداروشکر به سلامتی گذشت

خیلی نازی صمیم جون همه پستاتو خوندم

باشوشو تم خوش با شین

توت فرنگی یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 23:47

می شه آدرس چند تا آرایشگاه و به منم بدی:) مرسی

ایمیل بذار عزیزم.

دختر مهربون یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 19:57

خدارو شکر که همه چیز با خوبی و خوشی تموم شد....خسته نباشی صمیم گلم

مدی یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 19:18

مبارکه صمیم خانم ... خواهر شوهر خوب و مهربون و نمونه آفرین ....
خوشحالم عروسی به خوبی و خوشی برگزار شد ... اون قسمت کادوی سپهر اشک منم در آورد!!!
...
خوبه عروس رو دلداری دادی آفرین ولی عروستون چقدر کم سن و ساله ها !!! ایشالله خوشبخت بشن ...
بیچاره مادر عروس ... همون اول حساب کار دستشون اومد!!!

احسان یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 18:46 http://hal-e-sadeh.blogspot.com

اون قسمت آخرش خیلی باحال بود.
ولی خوبه عروسی رو بهم نریختن. خانواده ی خوبی بودن

ساره یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 18:28 http://sareheh.persianblog.ir

عجب عروسی پر ماجرایی... الهی خوشبخت بشن کنار هم و لازم نباشه از موضع خواهرشوهرانه وارد شی صمیم جان!....... راستی من شنیده بودم یه جاهایی رسمه سه تا وسیله ی برقی بزرگ یا سرویس چوب رو دوماد میاره اما شما که کلا جهیزیه رو خودتون دادین! چه جوریاس اون وقت؟!

اینجا تو مشهد معمولا سرویس چوب و سیستم صوتی رو داماد میده.حداقل تو خونواده های ما که اینطوریه ولی خب همه جور خواسته هست دیگه...آدم های یک شهر هم عرفشون با هم فرق داره عزیزم.نمیشه کلی گفت...

الهام یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 18:07 http://spicylife.blogfa.com

ای ول چقدر خانواده صبا باشعور و بافرهنگن

هلو خانوم یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 17:44 http://www.holukhanoom.blogfa.com

خدائیش سوتی بامزه ای بود صمیم جون،ایشالله که عروس و داماد هردو خوشبخت باشن و عشقشون ابدی باشه.
با بهترین ارزوهاـ هلو خانوم

قزن قلفی یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 17:42 http://afandook.blogsky.com

واااااااای چه سوتی ! به عنوان قشنگترین سوتیه سال باید در کتاب رکودهای گینس ثبتش کنی !

پریسا یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 16:02 http://ashiyaneyeheshgh.bloghfa.com

خیلی بده که آدم تو عروسی از ارایش خودش خوشش نیاد. واقعا وحشتناکه. ولی اگه خود ادم ارایششو بپسنده خیلی اعتماد به نفس پیدا میکنه و خوش به حالش میشه. من تو عقد خیلی به کار ارایشگرم مطمین بودم و خیلی هم کازش خوب بود ولی تو عروسی زیاد راضی نبودیم مخصوصا که جاری حسودم گفت خیلی زشت شده بودی که البته همسری در جواب گفت که خب تازه شده بود شکل شما و حسابی زد تو پوزشون ولی خب تو دلم موند.البته خیلی ها هم پسندیدند چون خیلی فشنی بود.
اون قضیه مادر عروس هم که خیلی دیگه باحال بود. خوبه عروسی رو به هم نزدن!!!

رویا یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 14:13 http://MFKHATERAT.PARSIBLOG.COM

سلام صمیم جان امیدوارم که کامنت من رسیده باشه بهت خیلی اعصابم خورده

شکیبا یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 13:38 http://shakiba-a.blogfa.com/

سلام

به به صمیم خانم همیشه به عروسی ان شاا...
صمیم جان همه ماجای عروسی یه طرف زندونی کردن مادر عروس هم یه طرف. راستشو بگو کلک برای چی درو بستی روش :))

فوزیه یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 13:02 http://ganjineh.mihanblog.com

راستی صمیم جون مایل به تبادل لینک هستی یا نه؟

آست - روزمرگی یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 12:49

سلام صمیم عزیز

من چون نوشته ات و از اول دنبال نکردم نمیدونم صبا کیه ؟ سهیل کیه ؟ و . . .

به همین خاطر نظری نمیتونم بزارم.

موفق باشی و شاد - مثل همیشه

خواهر و برادرم هستند......
ممنونم.

X یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 12:17 http://stillness.blogfa.com

خدا رو شکر که همه چی به خوبی و خوشی گذشت! ایشالله عروسی خودم دعوتت کنم! (نیش شدید!)

اون تیکه که عکس سپهر رو اوردین به نظرم عالی بود.....چقدر خوبه که یادش بودین.....

عابد یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 12:02 http://www.ganjineh.mihanblog.com

سلام.خسته نباشید!!!
میخواستم بگم که یه سری به بلاگ من بزنید و اگه دوست داشتید لینک کنیم همدیگروووو.البته وبلاگامون خیلی فرق میکنه اما ضرر نداره...
موفق باشید...
بای

خانمه یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 11:56 http://he-and-she.blogfa.com/

وای صمیم اشک من هم درآومد . حال مامان و بابا رو فقط خدا درک میکنه . امیدوارم روح سپهر شاد و قرین رحمت الهی باشه .

دریا یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 11:29 http://namakk.blogfa.com

میگم صمیم جان خوشم اومد معلومه استعداد خواهر شوهر بازی رو داری! ولی از این بیشتر خوشم اومد که به خواهر و مادرت چیزی نگفتی که باعث دلخوری شه . آخه دخترا خصوصا کم سن و سالها دوست دارن همه چیزشون کامل باشه و پزشو بدن که مامانم اینا خریدن و... بذار به حساب کم سن و سالی . امیدوارم که خوشبخت شن

ترانه یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 11:13

سلام

خسته نباشید.

خدا رو شکر که همه چی به خیرو خوشی تموم شد.

اما خودمونیم عمدن مادر عروسو اون تو نگه نداشته بودی؟!

=)

مریم گلی یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 10:59

سلام خوبی؟ خسته نباشی. ادم یه خواهر شوهر مسولیت پذیر مثل تو داشته باشه غم نداره

رویا یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 10:47 http://MFKHATERAT.PARSIBLOG.COM

سلام عزیزم صمیم جان برام یه مشکلی پیش اومده که شاید با تجربه شما حل بشه ولی اعصاب رو از من گرفته
یه نفر بهم کامنت داده و نام و نام خانوادگی من و همسری رو میدونه اونوقت از من خواسته که منو ببینه البته من قبول نکردم ولی این منو خیلی نگران کرده
سیستمی یا جائی هست که بشه غیرمحسوس اون مزاحمو رو رد یابی کرد و فهمید کیه؟؟؟؟
خیلی حالم گرفته شده
راستی من همیشه و تقریباً روزی یکی دو بار به وبلاگت سر میزنم ولی من همونم که فقط می خونم و جز در مواقع لزوم کامنت نمی زارم البته باید بدونی که این چیزی از ارادت من بهت کم نمی کنه ولی این منو گیج کرده

اصلا به یارو محل نده و موضوع رو حتما با همسرت در میون بذار....
راستش از گیلاسی بپرسی شاید بشتر کمکت کنه.لینکش رو دارم تو صفحه ام.اعهمیتی نده عزیزم.از این مزاحم ها همه جا پیدا میشن فقط نذار از بی اطلاعی احتمالی همسرت سو استفاده کنه.
شاد باشی عزیزم.لطف داری.

لبخند یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 09:37 http://lazatezendegi.persianblog.ir

گفت دیگه هرگز بر نمی گردم ...

راه خودش را گرفت و رفت ...

تا می تونست دور شد ...

غافل از اینکه کره زمین گرد بود ...

سلام دوست من....روزمرگیهاتو ساده و زیبا مینویسی

با مطلبی جدید با عنوان " هشت تیپ مردی که خانمها از آن پرهیز می کنند" به روز کردم....
خلاصه مطلب ........آیا تا به حال رفتار شما باعث رنجش خاطر همسرتان شده است؟ آیا نگرانید که رفتار شما ممکن است نتیجه عکس دهد؟

خانم ها به نوع خاصی از مردها علاقه دارند، به همین دلیل از مردهایی که دارای یک سری خصوصیات خاص هستند به شدت پرهیز می کنند. این امر در دوران اولیه ارتباط از اهیمت ویژه ای برخوردار است درست زمانی که خانم ها......
منتظر حضور سبزت هستم

سلام خدا رو شکر عروسی به خوبی بر گذار شد افرین خواهر شوهر خوب خوب شد وبلاگ سارا را میخوندیااااااااااااااااااااااا
عجب سوتیییی باحالی

آنا خانوم یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 00:00 http://annakhanoom.persianblog.ir

سلام صمیم جون.به سلامتی .مبارک باشه.من خواننده همه پست هاتم.توی بلاگ قبلی هم تو لیست دوستام بودی.النم هم توی بلاگ جدیدم همین طور.خوشحال میشم منم جز دوستای خودت بدونی.بوووس

هلن شنبه 22 تیر 1387 ساعت 22:37

سلام .عجب ماجرایی شد .آخرش چقدر خندیدم. راستی سپهر چند سالش بود وچرا رفت.خیلی ناراحت شدم. هیچوقت در موردش زیاد توصیحی ندادی.غم آخرتان باشه.راستی من همشهریت هستم ودانمارک زندگی میکنم فردا میاییم ایران.خداحافظ.دوستدار تو هلن

عزیزم من پست هایی رو فقط درمورد اون نوشتم که تو آرشیو هست
۲۱ ساله بود...تصادف....
ممنونم.

[ بدون نام ] شنبه 22 تیر 1387 ساعت 22:25

سمیه شنبه 22 تیر 1387 ساعت 20:10

سلام.مبارک باشه. ان شاءاله همیشه به شادی .مامان بابات
چی کشدند اونجا موقع اعلام کادوها
راستی صمیم چرا همیشه از سپهر خلاصه و کم می نویسی؟

نمیخوام با خوندن این چیزا ناراحت بشین......

یاردبستانی شنبه 22 تیر 1387 ساعت 19:56

از صمیم قلب به شما و داداشتون تبریک میگم ایشالا به پای هم پیر بشن :)

narges شنبه 22 تیر 1387 ساعت 19:20

سوالی داشتم همونطور که گفتید میتونید ادرس یه ارایشگاه خوب با قیمت مناسب به من معرفی کنید چون من ایران نیستم و مرداد ماه عروسیه برادر شوهرم است و فعلا" نمیدونم کجا برم .
البته چند جایی رو به من گفتن ولی چون تا به حال کاراشون رو ندیدم مطمئن نیستم
بازم ممنون

من مشهد هستم.مطمئنی از اینجا آدرس میخوای؟
رز زرد کارس بیسته.

آهاااا . نظرا تایید باید بشه . برا همین فک کردم کسی نظر نداده :))

فوزیه شنبه 22 تیر 1387 ساعت 19:19 http://ganjineh.mihanblog.com

سلام صمیم جان.ممنون از راهنماییت.خانم دائم در عروسی...خوشحالم که بالاخره به خوبی و خوشی تموم شد.حالا حسابی رقصیدی یا نه؟
موفق باشی.بوس.بای

اِاِاِ من اولیم! جالبه
سلام خوبین؟ ایشالا همیشه به عروسی .
شکلک می خوام بذارم چرا ندارین؟!!
خوش باشی :)

narges شنبه 22 تیر 1387 ساعت 19:13

با سلام
داغ داغ بود اولین نفریم که مطلبتونو میخونم . خیلی جالب بود و هیجان انگیز
ایشالاه که خوشبخت باشن
من همیشه نوشته هاتونو میخونم و ایندفه برای اولین بار نظر دادم

[ بدون نام ] شنبه 22 تیر 1387 ساعت 19:08

راستی تو چقدر خواهر شوهر بازی در اوردی دختر اول همه هم مادر زن بیچاره رو زندادنی کردی
راستی تو بلاگ اسکی چه جوری میشخه سایت زد

یه سرچ کوچولو تو گوگل کمک میکنه
بلاگ اسکای!

کبریا شنبه 22 تیر 1387 ساعت 19:06

سلام مبارکه
مبارک
دختر اشک منو که در اوردی
بیا یجوری جمعش کن

سین بانو شنبه 22 تیر 1387 ساعت 16:50

هی هی ما هم از خستگی مردیم .... به خاطر عروسی ابجی کوچیکه .. ولی خداییش ها فامیل داماد جز رقصیدن چی کار کردن ... هانننننننن ( اینم از دهن خواهر عروس چه میکشیم مادر ) نیششششششششششش

ایلی شنبه 22 تیر 1387 ساعت 14:53

سلام صمیم جون
خدا رو شکر عروسی به خوبی وخوشی تموم شد
فقط نفهمیدم سپهر کی بود وچی شده
برام می گی
مردم از فضولی
مرسی عزیز دلم

برادرم هست
سال ۸۳ فوت کرد.....

زهره شنبه 22 تیر 1387 ساعت 13:59 http://zobeh85.blogsky.com

سلام صمیم جان. خسته نباشی خانوم گل.
میگم این چیزایی که برادر شما تقبل کرده ۷۰ درصد جهیزیه است دیگه چیزی نمیمونه که. چه شانسی آوردند خانواده عروس.
بد نیست مشهدی ها هر از چند گاهی از اصفهان دختر بگیرند که تا بفهمند دنیا دست کیه و جهاز دختر یعنی چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد