من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

صادق خان !

سر کلاس های زبان ،  بچه هایم  ( که گاهی به دهه پنجم زندگی هم می رسید سنشان!!)  از یک چیز همیشه استقبال میکردند و در  همه ترم ها منتظر  رسیدن هما ن جلسه  بودند: پرسیدن هر سوالی از  معلم و شنیدن پاسخ صادقانه. اون موقع من این کار رو میکردم تا پروداکشن بچه ها رو چک کنم و تقریبا جلسات اول هم انجام می شد و چون بچه ها ذوق داشتند و با هیجان سوال میپرسیدند و توی  ذهنشون دو ساعت چک نمیکردند قواعد و گرامر و لغت مناسب رو!!  در  نتیجه توانایی واقعی شون رو میشد دید و بررسی کرد و من با این کار متوجه می شدم کی  کجا و تا چه حدی  باید بهش  کمک بیشتر بشه. اونقدر  اون سوالات بعضی  وقت ها بامزه بود  که گاهی  کلاس  منفجر می شد از  خنده و گاهی  نگاه های شیطون و  شاد اون ها پر رنگ تر و گاهی  غمگین می شد. همیشه هم اولین سوالات در  مورد ازدواج من و علی بود که توی  موسسه شایعه پشت سر این ازدواج  به اندازه جعل تمام کتب تاریخی  دنیا!!بود. من هم همیشه از این جلسه لذت زیادی میبردم و گاهی هم مثل چی! توی  گل گیر  میکردم که حالا چه جوابی بدهم؟  چون صادقانه بودن پاسخ   شرط اصلی آن  بود و در  نهایت عذرخواهی  میکردم  و سوال خیلی  خصوصی را پاسخ نمیدادم.

این جا هم با وجود اینکه این صفحه بیشتربه  اعترافات یک خانم زیبا!! ورزش کن! رژیم بگیر کلاس  شنگولی  ثبت نام کن!!! می خورد تا نوشته های روزانه یک خانم عادی و موقر و متین! باز هم  دلم می خواهد بدانم چه سوالاتی پشت ذهن خواننده های  اینجا هست که یا فرصتش نشده و یا خجالت میکشند بپرسند یا به نظرشان  دانستنش برای  من و آن ها مفید خواهد بود!از  همین الان هم میگویم که هدفم بیشتر درست کردن آرشیو  سوژه برای  نوشتن هست و در  ضمن رواج دموکراسی !! مطمئنم سوالات شما من را یاد خیلی چیزها می اندازد که نوشتنش برای من هیجان انگیز و خواندنش برای شما احتمالا خالی از  لطف  نخواهد بود. 

 

چند نکته را میخواهم در نظر بگیرید: 

 

سوالات جوری  باشد که بشود پاسخش را اینجا نوشت و من هم بتوانم در موردش حرف بزنم.   

اگر مایل نیستید اسمتان  باشد خصوصی بگذارید و با هر اسمی که دوست دارید.باز هم بگویید دموکراسی  نیست در  مملکت !!!    

 

محل کار و آدرس  منزل و شماره تلفن و نام  خانم همسایه بغلی  چیست!!!! خاطرات هیجان انگیر به ذهن من نمی آورد!!  

 خدا خیر  قزن ایده بده به ملت !! را بدهد در  دنیا و آخرت و انشالله شب بخوابد صبح بلند شود ببیند ۲۰ کیلو کم کرده است و باربی تر شده است.(بوس قزن) 

مشتاقانه منتظرم. 

 

بعدا نوشت:  

خدا این سوالات رو به خیر بگذرونه... 

قد علی  طبق آخرین اخبار رسیده!!    ۱۷۸ هست ..من  ۱۷۶ و ۱۸۰ نوشتم چون مطمئن نبودم بعد از  ازدواج آب شده بچه یا قدش هم مثل زبونش  شده!! ظاهرا فرقی نکرده!

نظرات 136 + ارسال نظر
عاطفه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 13:04

سلام صمیم جان.مدت کوتاهیه که دارم مطالب وبلاگت رو میخونم.بیشترین مسئله اینه که مایلم بدونم این طبع طنز زیبا رو از کی متوجه داشتنش شدی وچی باعث تقویتش شد؟اسم وبلاگت تطابق چندانی با کل مطالب نداره.این تیترو که میبینم انتظار خوندن مطالب خیلی دونفره دارم که اینطوری نیست. بهتر نیست یه عنوان جامع ومانع واسش انتخاب کنی؟اما اسم پست هات شدیدا عالیه.شادوتپل مپل باشی

علی تنها شنبه 15 آبان 1389 ساعت 00:32 http://newali blogfa.com

هورا خیلی جلب بود خوش به حل جفتتون .بیچاره من که ۳۴ سالمه و هنوز تنهام

ونوسی دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 13:11 http://hessesabz.persianblog.ir

سلام خانومی
من چند ساله وبلاک مینویسم ولی چرا تا حالا گذرم به اینجا نیفتاده بود رو نمی دونم و از این بابت هم خیلی افسوس خوردم
امروز با وبت آشنا شدم چند تا پست رو خوندم + همه کامنتهای این پست
از جوابهایی که دادی یه خورده باهات آشنا شدم و چقد دلم میخواست تو دنیای مجازی دوستی مثه تو داشتم تا راهنماییم میکرد و ازش خیلی چیزا یاد میگرفتم
من ۳ ماهه ازدواج کردم بعد از یه عقد ۲و نیم ساله و مشکلات زیاد
این اواخر از طرف خانواده همسرم خیلی حرص خوردم و اذیت شدم البته خودمم یه خورده حساسم و بی تجربه و البته خیلی زبون چرب و نرمی هم ندارم واسه همین موفق نیستم
رابطه ام با شوهرم خوبه اشق هم بودیم و هستیم
ولی مدتیه احساس میکنم نشاط زندگیمون کم شده و این خیلی ناراحتم می کنه دوست دارم بیشتر باهات آشنا شم و ازت چیز یاد بگیرم
دیدگاهت در مورد رابطه با خانواده همسرت و این آرامشت خیلی برام جالبه من نمی تونم خیلی صبور نیستم و زود عصبانی میشم البته شوهرم هم بدتر از منه
برات آرزوی خوشبختی روز افزون دارم خانومی
پسرگلت هم ببوس راستی اسم دختر یکی از فامیلای ما یانا هست!یونا رو نشنیده بودم

بینام سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 18:19

کلک من تو رو میشناسم.170 نیست قدتا.کمتره.

خود خودشه . ۱۷۰ میخواهی متر کنی؟

رها شنبه 17 مهر 1389 ساعت 11:31 http://tolop.blogfa.com

سلام صمیم جونم
نمیدونم من رو یادت میاد یا نه. خیلی وقته خواننده خاموش وبلاگ قشنگت هستم.
نمیدونم بین این همه کامنت کامنت منو میبینی یا نه. نمیدونم اگه ببینی منو میشناسی یا نه. من همون رها هستم که گفتم دوس دارم اگه اومدی تهران با یونا جون و همسر محترمت حتما بیای خونمون. هنوزم دوستت دارم.
صمیم جون خیلی حرفا دارم بزنم. خیلی سئوالها دارم . کاش دوستم بودی. هر روز می دیدمت و باهات حرف می زدم.
راستش من خیلی تنهام. هم من هم همسرم زیاد اهل رفت و آمد نیستیم . اما خیلی دلمون میخواد دوست داشته باشیم. اما نمیدونیم چطوری باید دوست پیدا کنیم. با همسایه روبروییمون که اصلا خوب نیستیم چون اخلاقای خاصی دارن که زیاد اهل مهمونی گرفتن و شلوغ کردن و رعایت همسایه رو نکردن هستند.
با خانواده هامون هم که ... چی بگم .
کاش دوستم بودی ازت یاد می گرفتم.


عزیزم من خوشحال میشم با هم حرف بزنیم و منو دوست خودت بدونی.

pokerface شنبه 17 مهر 1389 ساعت 00:09

خیلی باحالی واقعا خوشحالم که احساس خوشبختی میکنی در مورد خاطرات دانشگاهت که نوشته بودی داشتم فکر میکردم واقعا چقدر ما زنها به هم ظلم میکنیم تو ذهنمون فقط تعریفمون از زن یه جسم دکوری هستش بدون هیچ جذابیت فکری یا ....به هر حال خوبه که به فکر لاغر شدن هستی و باید هدفت فقط سلامتیت باشه ولی مواظب باش فکرش آزارت نده چون همین برای سلامتیت بده ان شاالله زندگی قشنگت از اینم قشنگ تر بشه

جالبه که من واقعا از الانم هم خوشم میاد و ازار نمی دم خیلی ذهنم رو ..ایده ال من یک وزنی خیلی۱ کمتر هست که دوست دارم زیباتر و سالم تر و شیک تر! بشم.
ممنون از توصیه هات عزیزم.

بهناز پنج‌شنبه 15 مهر 1389 ساعت 15:31 http://narin86.persianblog.ir

سلام
می بینم که خواننده ها سوالای باحالی پرسیدن .
من سوالم اینه که تو و علی نماز میخونید آیا ؟
و این که علی هم به اندازه ی تو شاد و شنگول و بذله گو هست ؟
راستی تو ج نظرات گفتی اسمت صمیم هست و یه جا گفتی نیست شبیهش هست . صنمه ؟ و اسم خواهرت صبا است ؟
راستی تو وبلاگم برای دومین بار از تو نوشتم . اگه دوس داشتی بیا بخونش .

چه سوال های بامزه ای!!!
من بیشتر وقت ها و علی همیشه .

بذله گو که هست حالا اندازه من نمی دونم والله ومن شوخی کلامی زیاد دارم تو حرفام و علی حرف های بامزه و تیکه های توپ میاد یه وقتایی.

صنم نیست.
بسیار بر وزن همون صبا
ممنونم.

ساده سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 10:29

سلام
میشه بپرسم شما و شوهرت چندساله هستین؟

بیست و نه و چند ماه!! !!!حالا ماهش میتونه چیزی تو مایه های شب قدر باشه دیگه!!!

در دهه زیبای سوم زندگی هستیم.

شیما شنبه 10 مهر 1389 ساعت 13:46

سلام صمیم جان
من هم یکی از همون خواننده های خاموشم;-)
تقریبا بیشتر پستهات رو خوندم . بیشترشون رو خیلی دوست دارم و یه حس مشترک بهم میده(بخصوص دوران کودکی و نو جوانی)تقریبا هم سن هستیم شاید هم برای همین خیلی از حس های اون دوران شبیه همه
من یک سال و نیمه ازدواج کردم . همسرم مشهدی و خودم شمالی هستم. با هم رابطه مون خیلی خوبه
ولی با خونواده همسرم از نظر فرهنگی خیلی متفاوتیم و این آزارم میده. مثلا بیش از اندازه تعارفی هستن و من خیلی رکم
و اینکه عادت به تعریف بیش از اندازه از همسرم دارن که به نظرم نیازی به این همه تعریف نیست (البته در خوب بودنش شکی نیست هر کی خوبه خوب خوبه دیگه ) و من هم خوبم ولی نیازی نمیبینم کسی از من جلو همسرم تعریف کنه
نمی دونم شاید من حساس شدم
از هماه اینا گذشته نوشته هات رو دوست دارم و هر روز منتظر یه پست جدیدم.

[ بدون نام ] جمعه 9 مهر 1389 ساعت 14:11

با این همه سوال در مورد قد و وزنت کلی خندیدم.اتفاقا من می دونم تو چه شکلی هستی چون یه فامیل بلند قد وزن بالا داریم که بیریخت هم نیست به قول خودت. اما همون اگه باربی بود خوشگل تر هم بود.فک کنم تو هم همین طوری باشی نه؟
حالا بیا و ته مرامو بذار و یه عکس ازگردن به پایین بذار که ملت دلشون آب شد طفلی ها.
حالا می رسیم به سوال من.......من می دونی تو کف چی ام؟یه چیز جالب بامزه که همیشه دوست داشتم بدونم......................... ولی چون می دونم جواب نمی دی نمی پرسم.دییییییییییییییییییییییییی.بذار یه بار هم ما خواننده ها دل تو رو آب کنیم تا خدا رو خوش بیاد و تساوی برقرار شه.
بازم میگم عاشق خودت و نوشته هاتم.
آهان راستی یه چیزی.به نظر من که علی آقا اینجا رو میخونه اما چون می دونه تو جنبه نداری و فوری سندروم مرسی بودن میگیری بهت نمیگه.بازم دیییییییییییییییییییییییییییییییی
.اون ایمیل دادنت هم منو کشت واقعا.خیلی جالب بود کارت.
اگه سوالی به ذهنم رسید میگم
خاله مهسای یونا اینا می باشم.

ببین تو تو زندگی ات سوال نبوده که از من نژرسیده باشی و من مو به مو و مرحله به مرحله (برای شیر فهم شدنت)!! بهت نگفته باشم من که میدونم تو چی میخوای بدونی پدر سوخته!!!ولی همون بهتر که نپرسیدی ..اصلا هم تو دلم اینا اب نشد و نمردم از فضولی!!!!

آره خب از اون لحاظ راست میگی..علی اگر یک قدم بیشتر برداره میدونه یک بز کوهی چاق و چله روی گردنش سوار میشه و میگه بریم لطفا!سریع تر که داره دیرم میشه!!!
بووووووووووس خاله جون.
میدونی کامنت ها ت خیلی با مزه ان؟

۱۳۷۳ پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 18:51

نمی دونم به چیزی فکر می کنم دیدی می گن دلم گرفته ولی نمی دونم چرا؟ من گاهی جز همون دسته می شم
ولی نگفتی ها تو وقتی همسن من بودی چه جوری شاد می شدی همون استفاده از لحظه لحظه ی زندگیت رو می گم خیلی وقت بود می خواستم اینو ازت بپرسم

توی لحظه بودم..فکر فردا نبودم .. ارامش دوره ما بیشتر از الان بود ..دارم یه پست میذارم شاید جوابت توش باشه .
من همه عمرم راحت به دنیا نگاه کردم و سخت نگرفتم. .

۱۳۷۳ پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 18:39

دوباره من یه چیز دیگه من رو دوستام حساسم ولی درونن یعنی رابطم رو با هیچ کدوم از دوستام قطع نم یکنم و نسبت به اون شخص منم یه رفتار متفاوت دارم من هیچ دوست صمیمی ندارم و واقعا ناراحت می شم وقتی می بینم من انقدر در برابر دوستام فعالم و ایثار گر ولی کسی در قبال من نصف رفتار من رو هم نداره نه این که بگمبیاد مثل من باشه نه حداقل باور های منم به سخره نگیر این انتظار زیادیه ؟
به نظرت من بدم یا اونها
من باید دنیال دوستایی بگردم که باهام همخونی داشته باشن؟
دوستام رو بر اساس خودم و رفتارم انتخاب کنم یا خودشون و رفتارشون ؟؟؟
ممنون عزیزم
راستی از یونا هم عکس جدید بزار
دیگه بگو چطوری تونستی الا تو دانشگاه تدریس کنی ؟
وقتی زبان می خوندی قبلنا روزی چقدر براش وقت می ذاشتی ؟
وقتی می بینی یکی از دوستات اشتباهی رو انجام میده تو به عنوان یه دوست ازش انتقاد می کنی چکار می کنی که فکر نکنه داری نصیحتش می کنی ؟؟

ببین من به توصیه جدی د ارم برای این سن تو ..با ادم ها همون رفتاری رو داشته باش که با تو دارند .اگر خیلی ایثار کنی برایشا ناصلا بعضی ها قدر نمیدانند و فکر میکنند چه ادم پپه ای گیر اورده اند!! یا اینکه دلت به چیزی از ان ها خوش باشد که در خلوت با خودت بتوانی بگویی اگر فلان کار را نکرد به جایش فلان حس خوب را به من میدهد با بودنش و حضورش. .متوجه هستی ؟
من در دانشگاه تدریس نمیکنم عزیزم. کارشناس هستم ..کارمندم اون جا .
از بزرگ کردن نکات منفی اش دوری میکنم. اول یه ذره باهاش همراهی میکنم تا اعتماد کنه به من و بعد دوستانه و جوری که شمشیر نکشم روش و همه تقصیرات رو نندازم گردنش باهاش حرف میزنم. . از اشتباهات خودم و اینکه من هم مثل تو این کار رو کردم و این نتیجه رو ددیم باهاش حرف میزنم. .همدلی بهتر تاثیر داره تا نقد محض.
موفق باشی گلم.

۱۳۷۳ پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 18:28

سلام صمیم جان من یکی از خواننده های ساکت و همیشه بدون در زدن و اطلاع میام میرم من یه دختر ۱۷ ساله ام من خیلی مثبت اندیش و خوب و خوش خنده ام به قول دیگران ولی خیلی از اوقات شدیدا ناراحتم و دلیلش رو هم نمی دونم و اکثرا خنده هام از ته دل نیست می خواستم ازت خواهش کنم بگی وقتی همسن من بودی چطور لحظه هات رو برای خودت شاد می کردی (بگم مامان من یکی مثل مامان خودت که ما در روز ۵ دقیقه هم حرف برای زدن نداریم و همدیگه رو به هیچ عنوان درک نمی کنیم و نظراتمون خیلی با هم فرق می کنه یعنی منطق من با مادرم متفاوت و اینکه مادر من خیلی حساس به بیرون رفتن با دوستام و کمی بیشتر کتاب خوندن من و ...کلا با هر چی که من دوست دارم مخالف )
اگه تونستی یه جواب اینجا بده و یا دیدی نه نمی شه یه متن مفصل بنویسی ممنون می شم

عزیز دلم هنوز برای دیدن شادی های دنیلا انقدررررررررر وقت داری که حد نداره ..
چرا خنده هات از ته دل نیست..؟ به چی فکر میکنی مگه؟

هدیه مامان 2 قل نی نی پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 17:52

الهی فدایه این صادق خان شم من....

ایشالا که شدی 65 کیلو هی بیایی با افتخار بگی 65 کیلوم جیغ بزنی بگی 65 کیلوم ... برایه منم دعا کن بشم 65 کیلو....من که نگفتم بیریختی .... خواستم وزنتو خوب بدونم حالا چرا می زنی... نه که خودمم مانکنم!!! و هم قده خودت خواستم ببینم چه قد تناسب داریم.....بگم که بدونی من از اون پسته دامن چوبی خواننده ام...

اوفففففففففف از چه پستی هم نمک گیر شدی!!
بوووووووووس

شبنم پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 17:21

سلام صمیم عزیز به نظرت چه جوری از حالات و رفتار یک پسر میتوان فهمید اه چه احساسی نسبت بهت داره

اگر با دیدن شما دهانش باز ماند و با از گوشه چشمش قطره ای اشک سرازیر شد و دستش را روی قلبش گذاشت بدانید دیوانه است!! چون خودتان که بهتر میدانید همیچن تیکه ای هم نیستید و یارو مغزش خرابه که اینطوری می شود یهو!!!

اگر با دیدن شما نگاهش مثل پدر سوخته ها شد و دندانهایش برق آقا گرگه زد بدانید خیلی ببعی هستید اگر بروید طرفش!! خب آدم عاقل! نیمخوادت ..چیز میخواد ..یعنی منظورش اسلامی و شرعی نیست!!

اگر با دیدن شما گل از گلش شکفت و یک قدم شما امدید و ده قدم او امد بدانید عاشق خواهر بزرگتان است و نامه ای چیزی لای لباسش دارد و شما فقط نقش یک کبوتر گنده نامه رسان را ایفا خواهید کرد!! مگر مرض دارید بروید طرفش! بگذاررید انقدر از خواهرتان بی خبر بماند که بترکد مردک !! هی!

اگر با دیدن شما سرش را انداخت پایین و شرمش امد حرف بزند و با تته پته گفت من اسمم ...است ..شما چی / بدانید از اوقوام این قوم و قبیله کهف است و خب چون مظنه بازار دستش نیست وقتتان را تلف نکنید و برویئ بببینید میتوانید همان آقا گرگه را به راه بیاورید یا نه!۱ به هر حال از ایفای نقش کبوتر و اینا که بهتر است!!

قربونت بشم من اگه اینا رو بلد بودم که نیمرفتم کلاس زبان شوهر پیدا کنم که!!!!می نشستم تو خونه تا یکی بیاد در بزنه!! آخه نیامد ند..نامردها نیامدند !!!

هدیه مامان 2قل نی نی پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 14:16 http://2qolnini.blogfa.com/

سلام صمیم جون...

من یکی از همین چیزا که می گن هستم چی می گن آهان خواننده خاموش البته آواز نمی خونما ولی باز بهم می گن خواننده حالا این دفعه خواستم خواننده روشن باشم... ببین خیلی داری وزنتو می پیچونی حالا قدت بلنده هی بیا بگو 170 داد بزن 170 اعلامیه بده 170 .... خوب این از این.... حالا چون عدده وزنتو نمی دوستی مخفیش کن هی مارو دور بزن... هی سرفه کن ... هی بگو برم آب بخورم این نشد که آخه ... مگه صادق خان نیستی آیا....خوب بگو وزنت چه قده خودتو خلاص کن بزار از عذاب وجدان درایی فدات شم....هه هه هه
این جانب هم قده تو همسری هم قدو هم وزنه علیه شما اینه که می خوام ببینم وزنت چه قده که اعتماد به نفستو به سخره کشیده نمی گیش...عدد می خوام ...خیلی راحت باهات حرف زدما خوب خیلی وقته می شناسمت ....
می خوام ببینم صادق خانی آیا؟

اهم اهم اهم
الهم اعطی یک طویل الزبان تا از پس این کامنت بر بیایم .آمین .
ببین عزیز من فلسفه وجودی انسان ها در این جهان این است که گاهی با خدای خود هم از رازهایشان نگویند..آخر مومنی که من باشم حتی به شوهرم هم نگفته ام چند کیلو ( تن!) هستم بعد یک کاره بلند شوم بیایم اینجا داد بزنم ..دادار دودور..اون قده رو هم که باباالان دخترهای مردم ۱۸۶ را به راحتی گذرانده اند ..

گوشت رو بیار جلو: دارم به ۹۰نزدیک میشم!!
حالا از کدوم ور!! دیگه خودت حدس بزن.

بابا به جان خودم من انقدر ها هم بیریخت نیستم که شماها تصور میکنین!!

مهدخت پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 02:24 http://mamanomaral.persianblog.ir/

سلام صمیم جان.من دوباره اومدم.چه با حوصله به همه سوالها جواب دادی.خسته نباشی.اگه بشه یه روزی از خودت و علی و حتی مامانت عکس بذاری عالی میشه.آخه من دوست دارم وقتی نوشته هات رو میخونم خودت رو تو ذهنم تجسم کنم .حالا هم میکنم ولی خب واقعی نیست.منم بابت اینهمه انرژی مثبت که از خوندن وبلاگت میگیرم ازت تشکر میکنم.میدونی چقدر ثواب داره اینهمه دخترایی که باخوندن وبلاگ تو زندگیشون بهتر شده.منم با تو همسنم .احساس میکنم مامانت خیلی شبیه خاله منه.از نظر کاراش.خیلی بامزه و مهربونه.اگه سوالی به ذهنم برسه تو پستهای بعدی هم جواب میدی دیگه؟

ممنونم عزیزم..
اره قربونت . تو هر چی خواستی بپرس.

مهدخت پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 01:10 http://mamanomaral.persianblog.ir/

یادمه که میگفتی مامانت به تو و خواهرت هی میگفت بچه دار شید ولی ندیدم در مورد بچه دار شدن خواهرت نوشته باشی.صبا هنوز بچه نداره؟


تحت درمان هست.

نم‌نم چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 22:52

بنظرت بهترین راه آشنایی و بعد شناخت یه آدم چیه؟

یه راهش اینه که بزنی شتررررررق پشت گردنش!! اگر یهو برگشت و بهت لبخند زد و گفت چه چشم های زیبایی دارید خانم جوان! بدون خود همون شاهزاده گور به گوری است که معلوم نبود تا حالا کجا گیر بوده ..اگر ه م برگشت با جفت پا زد توی صورتت ..خب معلومه دیگهه..بی ابرو و بی خانواده و کلا بی همه چیزه!۱
این که گفتم راه فوری هست و سه سوته..البته را ه های دیگری هم هست که از حوصله ملت خارجه .مثل آشنایی و بیرون رفتن و حرف زدن و شناخت خونواده و تحقیق از علاقمندی ها و اینا..تو همون اولی رو انجام بدی زودتر جواب میگیری!!
بوووووووس
شوخی .

مهر چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 21:26

درود.یسوال اگر مادرشوهرتوت یا خانواده شوهرتون که خیلی دوسشون داری یچندبار حرفی بهت بزنن که برات خوشایند نباشه چکارمیکنی؟یااتفاقی بشنوی که چیزی پشت سرت بگن؟لطفاکامل توضیح بده.فکر کنم برا همه خانوما خوب باشه

خب همین دیروز اتفاق افتاد..بستگی به غرض و هدف و شدت ناراحتی من رداره ..گاهی اخم میکنم و به چشم هاشون نگاه نمیکنم و سرم رو بیشتر پایین میگرم تا متوجه عمق فاجعه بشن ..گاهی هم هی بین حرفام مامان جون ..مامان جون میگم و رک و راست و البته با محبت کمی زیادی حرفم رو میزنم و دقیقا میگم از چی ناراحت شدم و کجا اشتباه کردن. قبل از اینا یه ذره از خوب ی هاشون و اینکه شماها که اینهمه اینطوری و اونطور ی هستدی دیگه من توقع این حرف رو ندارم و الان شاخ در اوردم و ترو خدا بکگین منظورتون این نبوده و اینا ..
واقعا جواب داده ها!! و گاهی هم میپذیرم که اشتباه از من بوده و خب تمومه دیگه .من که همیشه حق نباید به جانبم باشه ووبه هر حال آدمم دیگه.

پشت سرم تا حالا حرف نزدن.

نازیلا چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 20:13

بابا میدوستیمت.منتظر پست جدیدتیمممم جینگولی منگولی گوگولی

آنیتا چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 19:19

samim to kheili khoobi, kheili, roozi nashode ke baa eshgh soraaghe webloget nayoomade baasham,man kheili chizaa azat yaad gereftam, kheili ham doost daaram age biaam mashhad biaam didanet, vali nemidoonam chi baayad behet bgam, room nemishe , samim ali kheili khoshbakhte, yuna ham hamintor
miboosamet sefid barfi :*

قربونت بشم من عزیزم..همیشه محبت داری به من.
من هم دوست دارم ببینمت..حالا چه مدلیش رو میشه باهم تفاهم کنیم برای وقتش .

همراز چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 16:07 http://mehrabanhamraz60.blogfa.com/

چند وفتیه دارم آرشیوتونو میخونم...تا دیماه 86...میخوام خوب بشناسمت بعد سوال کنم....ولی یه سوال دارم...شما هیچوقت عصبانی میشی؟...یا مثلا در مقابل شیطنت های خرابکارانه پسرت چه عکس العملی داری؟...ضمنا برای اینکه نوشته هات منو خیلی شاد کرد ممنونم...برای زندگی خوبت آرزوی جاودانگی دارم....و خواهش میکنم یه کم تو املا دقت کن...ویه خورده جمله هات رو کوتاهتر بنویس چون برا درک مفهومشون 23بار باید بخونمشون

معلومه که عصبانی میشم ولی زیاد نیست .
سعی میکنم خونسرد باشم و دعواش نکنم و بگم از کار پیش اومده ( و نه از خودش ) ناراحت شده ماما
قربانت.باور کن من املام خوبه فقط با عجله تایپ میکنم و باشه سعی میکنم کوتاه هتر بشه جملات . البته روده دراز اگر بگذارد...

سعید چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 16:04 http://saeid41.blogfa.com/

سلام صمیم خانم....

امیدوارم در کنار خانواده عزیزتون همیشه تندرست و شاد باشید.

ازدواج من حدودا به اندازه سن شما است وتا الان هم عاشق و شیفته همسرم بودم و خواهم بود.

حالا دیدی عاشق تر از شما هم پیدا میشه.

اگه اجازه بدی لینک کنم.

ببخشید ولی تو وبلاگتون به قلمتون نمیخورد اینهمه سن داشته باشید!!!
خواهش میکنم.

لیلا چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 15:10 http:///www.imleila.persianblog.ir

سلام خانومی
خسته نباشی بخاطر جواب دادنت به دونه دونه سوالا.
من چی بپرسم ؟ یه سوالی که برام مهمه اینه که از نظر مالی چه از نظر تامین معاش چه خونه مناسب داشتن ، رفاه و ... به همسرت اطمینان داری یعنی باهاش بابت این مسائل احساس امنیت میکنی؟
یه سوال دیگه (چه پرروام) : اگه زن تو مسائل مالی از مرد جلوتر قدم برداره ( مثلا تو اهمیت دادن ، برنامه دادن و گذاشتن تمام حقوقش برای پس انداز خرید خونه و ... )مرد رو تنبل میکنه ؟
مرسی بابت این مینی مشاوره

اعتماد کامل...ما بحران مالی هم داشتیم و من هیچ وقت سرکوفت نزدم و سعی کردم نشون بدم که درک میکنم اگر مشکلی هست اون هممه سعی خودش رو کرده بود


بستگی به مرد داره .خب حقوق خانم اگر جمع شد خونه هم به اسم ایشون میشه و خو د بخودمرداز فاز تنبلی میاد بیرون دیگه. مگر اینکه خانم دو دستی تقدیم آقا کنه که نه نداریم از این مدل خانوم ها انشالله.
باید به مرد بگه برنامه و مسوولیت اون در امر خرید منزل و این چیزها چی هست و پیشرفت دوتاییشون رو در قبال مسولیت هاشون روی نمودار ببره حتی وبه شوخی بهش بگه تنبل خان عقب نمونی یه وقت

سما چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 13:56

وای چه حالی دادی صمیم خانوم با این پستت . یه جا گذاشته بودی واسه کلاس زبان کیش ایر یا جهاد
منم در حد دبیرستانو اینا یاد دارم خودم میخواستم برم جهاد دانشگاهی حالا تو با این تعیین سطح پیشنهاد میدی برم کیش ایر یا جهاد ؟/ مرحبا راستی یکم بنویس این اعتماد به نفستو چطوری بدست آوردی ؟ دوران دانشگاه یا قبلش ؟
از اول اینطوری نبودی که

فرقی نیمکنه ولی خب اسم کیش ایر و دوستانی که من انجا دارم برای تدریس نشون میده سطح بالایی داره ...
موفق باشی .

پاسخ به مامان پسر چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 13:37

او ل باید به ارمش خودت برسی عزیزم.
بچه کوچک خیلی از نظم سابق زندگی کم میکند .باید با هوش و بادرایت باشی/ باید بتونی وقت هایی رو برای خودت و همسرت جور کنی .
باید همسرت بفهمه و با ارامش بهش بگی که توقع خونه منظم و چای تازه دم و بوی غذای پیچیده د ر خانه از یک مادر دست تنها با نوزاد ۵ ماهه کمی بی انصافی است .بگو من همه وقتم برای کودکمان است و تو باید مرا درک کنی و نشان بدهی اینهمه بیدار خوابی و سختی را میبینی و بگویی که بایتش عشق انتظار داری از مردت .


مهربان باش میدانم سخت است ولی سعی کن یک اغوش گرم بده ی به او حتی در حد یک دقیقه و وقتی نوزادت خواب است کنار هم بنشینید ..من ه مروزهای سخت داشتم وقتی یونا کوچک بود ولی علی میدانست اگر وقتی باشد برای او خواهد بود اول از همه .

زود این روزها تمام میوشد و انقدر شیرین میشود خانه ات که خودت باور نمیکنی..فقط دور نشوید از هم ..

پاسخ به احمد رضا چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 13:19

سردی زندگی به رفتارهای آدم ها بستگی داره ..وقتی عشق و احترام و اعتماد هست دیگه خستگی و اینا نمیشناسه و دو نفر براهم هم تشنه هستند همیشه ...
اصولا بعضی ها ذاتا سرد هستند در همه چیز و خب نمیشه توقع داشت رفتار هیجانی و گرم از خودشن نشون بدند...تو خونشون نیست .
فرض کنینم زن و مرد هر دو نرمال باشند .خب دل یک زن فقط یک کلید داره و اون هم عشق همسرش ونشون دادن این عش ق به اون هست ..جدا از زن هایی که زندگی رو در چیزی جز این ها میبینند. خب مرد وقتی نشون میده همه جوره زن رو دوست داره ..بهش وفادار هست ..تنش رو با هر نقصی میپرسته و عاشق همه چیز زن هست و نه فقط یکی دو مورد وجود اون خب دلش میخواد بهترین ها رو با هم تجربه کنن...ملایمت مرد..تشویق و تحسینش ..همراهی اش با زن و درک خواهش ها و عذره اش همه و همه شرط هست ..باید دید او نزن در چه بکگراندی بزرگ شده ..چه چیزهایی رو بد میدونه و چه چیزهایی رو خوب ..هر دو باید با هم بزرگ شن توی رابطه اینچنین و تشکر و اغوش گرم و محبت همیشگی این عشق رو گرم تر میکنه و دو ن ر ور هم نزدیک تر .
محبت دارید .خوش باشید همیشه .

نینا چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 10:27

سلام. خیلی ساله که خواننده خاموش وبتم ولی لین کارت منو به حرف آورد. قول دادی سوالا رو دقیق جواب بدی لطفا دقیق بگو چند کیلویی؟

دونستنش فرق زیادی نداره با ندونستنش!!!
الان برنامه غذایی مرتب دارم و ورزش هم سعی میکنم تا جایی که بشه انجام بدم.
هفته پیش دو کیلو و این هفته ۷۰۰ گرم دیگه کم کردم.

مهربان چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 08:00

سلام

من هیچ وقت برات نظری نذاشتم دلایل خاص خودمو داشتم همیشه فقط یه خواننده بودم اما الان چندین ماهه سر نزدم نمیدونم از کی قالب وبتت رو عوض کردی این دفعه دیگه تصمیم گرفتم نظر بزارم و بگم نوع نوشتنت خیلی تغییر کرده دیگه مثل قبل نیست عامیانه نویسی رو کم کردی. شاید یه کوچولو تغییر کردی.
فقط همین رو خواستم بگم باز هم یه خواننده میمونم .
از خدا همیشه برای تو و همسرت و پسر نازت بهترین ها رو میخوام
راستی یه چیزی رو هم بگم من وبت یه روز تصادفی پیدا کردم اون موقع که من اومدم باردار بودی حالا پسرت ۱۴ ماهشه تا سه چهار ماهگی بودم زمان چقدر زود میگزره
از خوندن نوشتهات همیشه لذت بردم
شاید دوباره هم اومدم و نظر گذاشتم بیشتر دوست دارم یه خواننده باشم همین .
در پناه خدا

آره زمان زود میگذره ..
ممنونم از محبتت و وقتی که برای خوندن اینجا میذاری عزیزم.

شادی چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 02:29

سلام صمیم جان
خیلی وقته میخونمت, یه مدته تو این فکرم که برات میل بزنم ولی این پستت کارم رو راحت کرد
1- میشه بگی بعد از اینکه فهمیدی علی آقا دوست داره(قبل از اینکه خودش بیان کنه,حتما از طرز نگاش و ... فهمیدی دیگه) عکس العمل خودت چی بود.
2- من بعد از مدتها 1نفر رو پسندیدم و فکر میکنم میتونیم با هم به آرامش برسیم ,ولی از احساس اون مطمئن نیستم بهم بگو چی کار کنم؟ برخوردم باهاش چطوری باشه؟
دوستدار و آرزومند خوشی روز افزون شما *:

همون اول حسم گفت دوستم داره ولی انکارش کردم و به خودم گفتم بی جنبه هستی دختر ها!!!
وقتی کلاسم داشت با علی اینا تموم می شد و من نیمخواستم ارتباطم کلا قطع شه باهاش به اسم اینکه بچه ها ادرس ایمیل من ور داشته باشن فقط برای اینکه علی راحت تر بتونه با من در تماس باشه( داشته باش که اصلا به روی خودم نمی آوردم میدونم دوستم داره!!) آدرسم رو به همه کلاس دادم و فرداش از علی ایمیلی محترمانه و رسمی داشتم که تشکر کرد ه بود از کلاس.و این ایمیل ها ادامه داشت تا به هیجان انگیزترین خاطرات من و او تبدیل شد ..
من واقعا طرف رو نمیشناسم تا بگم چکار بهتر هست. خب بهتره اول یه جوری مطمئن شد بعد به این فکر کرد .تازه الان خیلی بد نمیدونن اگر دختر خودش بابا اشنایی رو باز کنه .به هر حال هر کسی یک جور میپسنده عزیز دلم.
بوس

علی سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 23:55

سلام.همه سوالات باعث میشه که سوالی در موردتون نداشته باشم.و ازتون ممنونم که همچین فرصتی رو گذاشتید.
یه سوال کلی اینکه(چطور میشه یه دختر خوب رو تشخیص داد یعنی از اخلاقش یا...؟اخه میدونی چیه خیلی از ادم ها میتونن واسه چند ساعتم که شده سعی کنن خودشونو خوب جلوه بدن.شما این مشکل رو نداشتین؟)

خواهش می کنم.
من ساده تر از این بودم که آدم شناسی قوی ای داشته باشم اون موقع .حسم به من میگفت این آدم داره راست میگه و خودم هم وقتی فهمیدم عاشق علی شده ام که از مدت ها پیش اون همه حرکات و رفتارهای من رو یواشکی ! زیر نظر داشت و من خود واقعیم ورو ناخواسته! به او ن نشون داده بودم که خب بد هم نبوده ظاهرا!!

باید برای اشنایی وقت گذاشت با یکی دو بار بیرون رفتن نمیشه فهمید و معیار شما از خوب بودن هم با بقیه شاید یکی نباشه ...
موفق باشید.

نم‌نم سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 23:06 http://meslenoghre.blogfa.com/

چی شد که انقدر مشهور شدی؟
چطوری معرفی شدی به بقیه؟

یعنی من الان مشهورم آیا؟!!!!
پری دریایی عزیز لینک من رو گذاشت توی صفحه اش ..من تا جایی که یادم میاد هیچ وقت از کسی نخواستم لینک بده تا لینکش بدم و از این حرفا و خب مدت تقریبا طولانی حضور در وبلاگستان باعث شد افراد بیشتری بیان اینجا

حالا این شوخی بود یا ..

یک خانوم پرنیان سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 22:04 http://parniyan27.mihanblog.com/

سلام خانوم و آاقای عاشق... وقت شد سری بیاین پیش یک کودک تازه کار... خیلی خیلی خوشبخت باشین...

چه دختر نازی دارید ...جالبه شما کرمانشاهی و همسرتون مشهدی هستند.
لطف دارید.

عسل سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 18:08 http://yarezendegim.blogfa.com

سلام صمیم عزیز
از اینکه اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم بی نهایت خرسندم...از روزیکه پست زندگی واقعی من رو خوندم اونقدر شیفته شخصیت و طرز فکر شما شدم که نگو و نپرس...مدام دارم شما رو تحسین می کنم ...خدا به شما قوت بده ...خیلی ماهید ...خوش به سعادت همسرتون ..
می خوام با اجاز تون از روش و خط مشی شما تو زندگیم و ارتباطم با همسرم استفاده کنم ...منم پرانرزی بشم و بیشتر رو خوبیها زوم کنم ...
راستی یادم رفت بگم که همسر بنده کرمانشاهی هستن صمیم جون..
در پایان پرحرفی هام می خوام سنتون رو با عرض معذرت بدونم ..
براتون یک دنیا خوبی و سلامتی و شادمانی آرزومندم

سلام عسل جان
به به به به چقدر خوشمان آمد!!
قربونت .اینا همه در مورد من بود یعنی؟
جانممممممممم خوش اومدی و خوش باشی همیشه عزیزم.

سارا سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 17:33 http://zibayeirani2.blogfa.com/

فیلتر شدم
آدرس جدیدم
http://zibayeirani2.blogfa.com/

کوفتشون بشه الهی
مرسی گلم..
سارا !
منو نگاه کن :
بووووووووووس

سمایی سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 15:04

منم خواننده خاموشت بودم عسیسم.همیشه با عشق میخونمت و کلی ازت درس گرفتم.باور کن بدون اغراق میگم خانومی.
میخواستم بپرسم اگه مثل من شوهرت تو جمع خانوادش خیلی کم باهات صحبت کنه و خیلی خیلی بیشتر با خانوادش مشغول باشه تا با تو‌, هر وقت هم تو بخوای قاطیشون بشی یا جوابای کوتاه ازش بشنوی یا اصلا جوابی نشنوی چیکار میکنی؟
البته خدا نکنه اینچیزا برات پیش بیاد.اینا مشکلات منه کمکم کن خانم طلا

خب اول دلیلش رو پیدا میکنم: از من خوششون نمیاد؟ با همه همینطوری هستن و اخلاقشونه؟ چیز خاصی رو میخوان با این کار به من ثابت کنن؟ همسرم بین خونوادش خودش رو گم میکنه ؟ همسرم با اون ها راحت تره و اعتماد به نفسی که من ازش گرفتم ( احتمالا) رو اینطوری به خودش برمیگردونه؟ خودش نمیخواد و بهش گفتن اینجوری باشه؟ کلا با من تو خونه چجوری هست؟ همیشه خوبه و اونجا این طوری میشه؟



کدوم یکی از ایناست؟ من اگر بودم ازش با ارامش می پرسیدم اصلا دوست داره من باشم باهاش یا نه وقتی میره اونجا؟
بعد اینکه میگفتم من ناراحت هستم از این برخورد و فکر نمیکنم عمدی باشه رفتار تو ولی در هر حال اگر ادامه پیدا کنه ترجیح میدم اصلا نیام
شاید هم بهتر باشه بدون این حرف ها رفت و امدت رو کمتر کنی و وقتی پرسید ازت این ها رو بگی و اضافه کنی برای خودت و همسرت شخصیت قائل هستی و این برخورد ازارت میده ...به هر حال این برخوردهاشون اصلا درست نیست و باید کاری کرد فقط در ارامش حرف بزن و عصبانی و عصبی نکن خودت رو گلم.

مهر سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 11:54

صمیم جان
نمی دونی چقدر ازت ممنونم به خاطر همه چیزای قشنگی که می نویسی ...

قربونت بشم عزیزم.

lilium سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 11:01

سلام چرا این قدر پسرا پروان هنوز ۲روز از رابطه نگذشته حرفای میزنن که...علی هم این جور بود

به صمیمش که نگاه کرد...
نه! .

مارال سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 10:31 http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سلام خانومی
از خاطره ها و نوشته های قشنگت سرشار میشم از عطر خوش زندگی
سوال خاصی در مورد زندگی خصوصیت ندارم فقط میخوام بدونم این سی دی های آموزش زبان مثل نصرت به درد یادگیری مکالمه میخوره یا نه. چون هم متاهلم و هم شاغل و هم دارم درس می خونم فرصت کلاس رفتن رو ندارم. منم مشهد هستم.
پیشاپیش ممنون از جوابت.

ممنونم از محبتت.
این سی دی ها بخصوص نصرت هیچی هیچی یاد آدم نمی دهد.انگار می خواهد زبان فارسی یاد بدهد تا انگلیسی. روش تکرار طوطی وار و نفهمیدن آن تکرارها سال ها ست که منسوخ شده....فقط کلاس و شنیدن و سیستم اصولی .

ماریا سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 10:22 http://amin-maria.blogfa.com

سلام
هنوز نرفته بودم سر وبلاگم
ممنون که جوابمو دادی
خیلی دوست دارم
امیدوارم منو به عنوان یه شاگرد که اول راهه و هیچی نمیدونه قبول کنی
جون میخوام از این به بعد مداوم باهات مشورت کنم
میبوسمت

در گوشی سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 08:32 http://shooikar50-50.blogfa.com/

سلام دوست جونم من این 5 شنبه دارم میام مشهد بعد مب خواستم بپرسم نوین چرم اصلا تو مشهد نمایندگی داره بعد یه فرشگاه چرم بزرگ واسه کیف .و کفش می تونی بهم معرفی کنی ...به جز احمد آباد و پروما

بهترین گرینه همون چرم مشهد و نمایندگیش تو سجاد هست چها رراه بزرگمهر نبش پاساژ پردیس فکر کنم. بعد همین چرم مشهد تو پرو ما و احمد اباد هم هست.
بنتون تو احمد اباد هم خیلی کیفیت داره ولی خب گرون هم هست دیگه .
دانشگاه و راهنمایی و اینا در حد معمولی هستند..
خوش بگذره انشالله بهتون.

نازیلا دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 18:05

راستی صمیم میخواستم راز اعتماد به نفس بالاتم باهامون در میون بگذاری.بوسسسسسسسسس

چی بگم والله ؟ بنویس چشم های سفید و بچه پررو بودن!!
بوووووووس

مهسا دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 15:42 http://mahpishanoo.blogfa.com

صمیم من بین همه شخصیت های اینجا عاشق داستان های مامانتم ...
و آرزوم اینه که روزی از نزدیک ببینمت و اینکه عکس هم خوبه... :D

الهی فدات بشم .
مامان واقعا کارهاش جالب هست .
خدا حفظش کنه برامون.
امری دیگه احیانا ندارید بانو؟ !!
بووووووووس

حوا دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 15:33 http://hamishebud.blogfa.com

نه،منظورم صرف اندام نبود...من چهره و مهربونی و ادا و اطوار بیشتر منظورم بود.

در مورد خصوصیات من پرسیده بودی؟
خب من سریع حرف میزنم ..همه دنیا میگن کشدار و عشوه ای هست صدام و ادام رو در میارن!!!! حتی علی پدر سوخته !برای همین خیلی سعی میکنم ارروم تر باشم. با هیجان و بلند بلند حرف میزنم. ..همین ها دیگه ..

شمیم دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 14:13

من هم خیلی دلم می خواد عکس شما و همسرتون رو ببینم! :)

عزیزم!

نازیلا دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 14:01

صمیم جان مردم از خنده چه جواب جالبی بهم دادی کلی خندیدم.صمیم واقعا همیشه انرژی هایی که از طرفت میاد برامون مثبته و دورا دورا ندیده خیلی دوست داریم.واقعا یه الگوی عالی واسه هممون شدی.دوست داریم.صمیم صمیم صمیم صمیم دست دست دست حالا سوتتتتتتتت.می بوسیمت.یونا رم ببوس

قربونت بشم .
خواهش میکنم. حال اینقدر قر نریز اینوسط خانواده رد میشه

امین دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 13:29

سلام
من سوال خاصی ندارم
ولی ظاهرن من تنها پسری هستم که نوشتهای تورو از می خونم
خیلی توپ می نویسی
یونارو ببوس سلام علی هم برسون
ایام به کام

تشکر از محبتتون.

فروغ دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 12:54

سلام صمیم جان.من دو سالی میشه که هر وقت میام بالا به وبت سر میزنم اما همیشه خاموش بودم تا این چند پست قبلیت که برات آف گذاشتم.کل آرشیوت رو خوندم.منم فروردین امسال زندگی مشترکم رو با علی عزیز تر از جونم ازدواج کردم.اولاش خیلی باهاش کل کل میکردم اما به مرور با خوندن نوشته هات راه و رسم زندگی عاشقونه توام با احترام رو یاد گرفتم.یک دنیا ازت ممنونم.بووووووووووس بوووووووووووس

انشالله خوش و خوشبخت باید با هم هیمشه .
قربونت.

موسوی دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 12:26 http://muosavi.&.yahoo.com

می‌شه بگی‌ معنی یونا چی‌ می‌شه؟ممنون میشم

آن چه خدا می دهد نعمت خدا

نام حضرت یونش در کتاب مقدس
کبوتر

میم مثل .. دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 12:17

خواستم بپرسم چطور شد که شما چطور شد از مشهد سر دراوردید میدونم اونجا به دنیا اومدی ولی چرا از خانوادتون از کرمانشاه به مشهد رفتن؟
سوال دیگه اینکه شما تو دانشگاه کار میکنید؟ اگه آره تو کدوم قسمتش؟؟

پدر بزرگ من به عشق امام رضا کل خونواده بزرگ و متمول پدری ر رها کرد و حاضر نشد با دختری که بهش دستور دادند ازدواج کنه و به امام رضا پناه آورد! بعد اینجا مادر بزرگم ر دید و با هم ازدواج کردند و یک مدت با پدرم برگشتند کرمانشا ه و دوباره دید نه نمیتونه از مشهد دور بشه و اومد موندگار همین جا شد.

بله.

فری دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 12:11

ببخشید من یه سوال داشتم شما احیانا عروس نمیخواین
من جهازم آمادساااا

تسنیم دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 11:28 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم.منو یادت هست؟گهگاهی کامنت گذاشتم برات.ولی بدون که یک متنت نیست که تا حالا نخونده باشم.یکی از اولین وبلاگهایی بودی که خوندم و الان با اینهمه وبلاگی که میخونم یکی از بی نظیرترینهاشونم هستی.
راستش تمام سوالاتی که میخواستم ازت بپرسمو بقیه پرسیده بودن و لذت بردم که اینقدر صادقانه و با حوصله به همشون جواب داده بودی.یک سوال مهمی که ازت داشتم و جواب داده بودی در مورد بچه بود.و اینکه ایا الان نمیگی کاش بچه نداشتم و در عوض اسایش و خلوت دلخواهمو با همسرم داشتم؟
حالا که اینو جواب داده بودی یه سوال دیگه که فکر کنم کسی نپرسیده رو لطفا جواب بده.ایا دوست داری و در نظر دارید که باز هم بچه دار بشین؟یا تک فرزندی رو میپسندی؟تصورت از اینکه بچه بدون خواهرو برادر بزرگ شه چیه؟اشکالی نداره؟
در اخر لطفا از خاطرات اشنا شدنتون با علی اقا و مدتی که اشنا شدین و مراسم ازدواجتون حتما مطلب بنویس.
دوست دارم هوارتا.ارزو میکنم همیشه این حس خوشبختی رو تو قلبت داشته باشی.

من کار مندم ..دست تنهام. .کسی رو برای کمک کردن در بچه داری ندارم..اگر بخواهم دومی رو بیارم باید دور خودم رو خط بکشم و من این رو نیمخوام...
تک فرزند اون هم مثل یونا که خونواده و فامیل گرم و دور هم نداره و ما که خودمون نداریم ببین اون دیگه چی میشه .خب آره بچه دو تا باشه دو روز دیگه به درد ه میخورن و پشت هم هستن ولی من از اون طرفش هم میترسم ..اینکه دو تا بچه هیچ وقت با هم خوب نباشند و دست هم رو نگیرن و یکی بره اون ور دنیا و یکی طرف دیگه اش و اونوقت عمری هست که بر باد رفته...

اشکالی نداره به نظرم اگر بدون اون ها هم بزرگ بشه ..البته الان تصمیم نداریم ولی بعدا شاید عوض شد!!

انشااله مینویسم.راستی من که از ازدواجمون خیلی نوشتم قبلا که .

لیلا دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 11:20

سلام، من خیلی وقتی که میخونمت، در واقع اینجا اولین تجربه وبلاگ خونی من بود و باید بگم که خیلی دوستش دارم، حرفهای عاشقانه و نصیحت های عاقلانه اش برام ارزش دارن، با توجه به اینکه همسن هستیم اما همیشه موقع خوندن حس کوچکتری میکنم و برام آموزنده است، وقتی دیدم همه دارن نظرمیدن گفتم بی معرفتی میشه که باز خاموش باشم، اما الان یک سوال هم دارم: من معمولا تو یک حالت در برخورد با همسرم کم میارم و اونهم وقتیه که یک چیزی رو که به نظر من کاملا بدیهی و روشنه و من کوچکترین احتمالی هم نمیدادم که ممکنه مساله ایجاد کنه، اشتباه میفهمه و من یک لحظه احساس میکنم که هیچ کاری از دستم برنمیاد. اون وقته که بدجوری عصبانی میشم و دیگه رفتارم شبیه آدمیزاد نیست! اینو میفهمم که ناشی از ضعف من در تحلیل مساله در اون لحظه است، اما نمیدونم که باید چیکارش کنم، من اصلا شاهد حرفهای درشت و کتک کاری تو خانواده خودمون نبودم و شاید بشه گفت اولین باری که این چیزهارو دیدم تو خانواده همسرم بوده، اما نمیدونم که چرا وقتی خودم تو این شرایط خاص قرار میگیرم از کنترلم خارج میشه، اینرو هم بگم که خداروشکر ما رابطه خیلی خوبی باهم داریم، یعنی همه چی رو بینمون حل میکنیم و حرفهامون رو به هم میزنیم و سعی میکنیم همیشه منطقی جلو بریم و حرف ناشایست زدن و شوخی نامناسب هم نداریم، اما من همیشه تو این شرایط خرابکاری میکنم و همسرم هم همیشه خیلی خیلی خوب برخورد میکنه و من واقعا شرمنده و خجالت زده میشم. به نظرت مشکل چیه؟ ببخشیدا خیلی طولانی شد! امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی و سه تایی خیلی خیلی خوشبخت :) بوووووس

تو زنی و اون مرد....ذهن تو تفسیری از یک قضییه داره که با تفسیر و برداشت همسرت فرق داره .میتونی در موراد مشابه قبلش چک کنین با هم که منظور تون چی هست و اصلا در یک مواردی برای نمونه ازش بپرس برداشتش چی هست از یک مساله یا مثلا بگو خب من اینطوری متوجه شدم که....
. تو خودت متوجه موضوع شدی و میدونی باید خشمت رو او نموقع کنترل کنی .خب برای همسرت هم سخت هست که تو با رفتارت بگی ای بابا تو که هیچی حالیت نیست!!!
آارمش ..ارامش ..ارامش ...
بوووووووس

مهرگان دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 10:18 http://mehregan60.blogfa.com

من اوومدم نوشته ها رو خوندم با جواب ها رو و زدم به تخته برای همه این خوبی ها و روشنی های زندگیتون....مثبت اندیشی شما قابل تحسینه بعلاوه اینکه ادم های دور و برتون هم خوبن .... و تو از همشون خوبتر / یونای عزیز رو ببوس

قربونت بشم عزیزم.

در گوشی دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 09:32

سلام عزیزم صمیم جان ببخشید تلخ پرسید ولی این موضوع همیشه منو اذیت می کنه همیشه از خیانتد می ترسم امیدوارم همیشه عاشق باشید

عسل اشیانه عشق دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 09:15

انا اعرف انتی دخت الملوس و العروس و التپل و الکپل و الجیگر جدا!
تسع و تسعین بوس لک

ایتها العسل الشیطان البلای الطبیعی!!
انا دختی ملوسسسسسسسسس
انا الواحد عروس کان دسته گلللللللل
انا کبل!( پ نداشتین که ا دیروز!!) و مبل و فی الالخال در رزیم
انا العاشق انت و الشوخی های انت!!
بوووووووووووووس

هنگامه دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 09:07

سلام یه سوال مهم دارم اگه یه روز قرار باشه خونه بخرین (شاید هم دارین) به نام کی میزنین ؟ با توجه هب اینکه تمام درامدت را داری میدی؟

راستش م همه درامدم را دارم میدم و از اون طرف قراره اکثر قسطاش از حقوق من پرداخت بشه وام مسکن که تا ۲۰ سال دیگه است به نام من میشه خلاصه تقریبا به خاطر ۵-۶ تومن کم دارم که همسرم میگه نصف نصف
اومدیم رفت زن دیگه گرفت بعد سر من کلاه گشادی میری توبه این چیزا فکر کردی تا حالا؟ منظورم اینه که اگه یه روز دیدی این همه محبت رفته با یکی دیگه ژ؟؟ چی کار میکنی ؟خونه رومیگم به نام کی؟؟

چون ماشین و ... هزینه کم است برا منم مهم نبود به نام کی ولی برای خانه حساسم چی کار کنم ؟

تو حساسیتت و آینده نگریت کاملا منطقی هست .
من در مورد سوال تو به علی زنگ زدم و ازش پرسیدم .اون میگه این خانم درست میگه و قضیه شوخی نیست اصلا . وام و کسر اقساط و همه به اسم ایشونه و همسرش حق نداره توقع کنه با مبلغی اندک نصف خونه به نامش بشه چون اصولا حقوق خانم ها برای خودشونه و مثل اقا وظیفه تامین مسکن و غیره روی شونشون نیست .
خب ببین اون پول چند دنگ خونه میشه (اینجا هم گفت احتمال اختلاف زیاده و حتی ممکنه آقا داد و بیداد راه بندازه و بگه بشین تو خونه!! نه پولت رو میخوام نه خونه ات رو!!)

گفت میتوونه الان خونه کل ابه نام خانم باشه و هر وقت آقا مبلغی رو به خانم داد بابت سهمش خب برن محضر وبه همون نسبت به نامش کنه و تاکید کرد خیلی اروم وملایم و با زبون خوش مطرح کنه موضوع رو و بگه به نظرش درست نیست یک نفر قسط بده و یک نفر صاحب سند بشه بخصوص که مملکت درست درمون نیست و خدایی نکرده اگر اتفاقی افتاد هزار تا ورثه پیدا میشه و مشکلات زیاد هست ..از طرفی گفت که خب این خانم بابت کار کردنش اگر حقوش رو در منزل و صادقانه با هم خرج می کنن و من وتو ندارن اینجا بگه من که همیشه گوشه زندگی رو گرفتم و پولم رو خرج خودم و بقیه نکردم که ..پس دوست دارم از خودم هم چیزی داشت ه باشم و واقعا اگر به مذاق شوهره خوش نیومد بگه که تو هم میتونی بری و خونه بخری و به نام خودت کنی!!
کلا لبه تیغ هست این قضیه و خیلی مواظب باش..

پاسخ خانم نون دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 07:42

من هیچ رابطه جدی با کسی نداشتم قبل از ازدواج .بله درست میگی واقعا نعمتی هست که سنگینی خاطراتی که آدم رو مشغول کنه و شاید هم دل رو بلرزونه روی دوش گذشته من نیست..
همسرم هم همین طور .ولی من خودم میگم وقتی دو نفر هم رو انتخاب کردند یعنی اگر انتخاب یا گزینه دیگه ای هم داشند اون رو کنار گذاشتند و تو انتخاب نهاییی بودی. اون فرد اگر همیشه جلوی چشم همسر آدم باشه و یاد و خاطره ها رو زند کنه اصلا درست نیست و بهتره رایطه کم بشه .خیلی وقت ها پس از یک جدایی روحی یا حتی طلاق فرد به نامزد یا عشق قبلیش برگشته چون فکر میکرده همه چیز مثل قبل مونده ولی غافل بوده که حداقل خودش اون آدم سابق نیست ..
راجع به بازگو کردن گذشته به همسر که به نظرم دور از جون تو فقط حماقت محض خواهد بود چه زن و چه مرد.
من اگر میدونستم کسی هست که سابقا در زندگی همسرم بوده و الان جدی نیست حتی خاطراتش خب با اعتمادبه نفس میرفتم جلو و اصلا جبهه رو به حریف واگذار نمیکردم و حتی نشون میدادم که انگشت کوچیکه من هم نیست هیچ کس .ببین همه و همه بستگی به رابطه من با شوهرم داره وقتی نخ نمیتونه از بین ما رد بشه خاطرات که جای خودش رو داره .
تو اگر خاطراتی اینچنین داری خواهش میکنم به همسرت نگو .من اگر بودم اون خاطرات رو سعی میکردم بذارم کنار..وقتی همسرت با عشق مثلا میبوسه تو رو باور کن خیانته که آدم یاد بوسه گرم قبلی بیفته و دلش بلرزه .انشالله هیچ کس همچین برزخی رو نداشته باشه.

اطلسی دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 00:53

مرسی از جوابت عزیزم چند بار خوندم!ممنونم از وقتی که میزاری...خیلی نوشته هات به دل میشینه...معلومه با این فن بیانی که داری هر حرفی به جا زده میشه و اثر خودشو میزاره...در ضمن ما همشهری هستیم اگه عیبی نداره برام بگو کدوم دانشگاهی؟بیشتر از زبان انگلیسی تو فارسی تبحر داری...خصوصا با این متن های زیبات که واقعا به دل میشینه!خیلی از تجربه هات باعث شده دیدم نسبت به زندگی عوض بشه و چیزایی که عادی شده بودن دوباره نمود پیدا کنن

خواهش میکنم. محبت توست عزیزم.
همشهری ها یی مثل تو دل آدم رو گرم میکنن.
بوس

حوا یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 23:44 http://hamishebud.blogfa.com

سلام صمیم جون.من همه آرشیوتون رو خوندم و تا حالا فقط یکی دو بار براتون نظر گذاشته بودم.همیشه تصورم از شما ظاهری شبیه به بهاره رهنما بوده.تصورم چقدر به حقیقت نزدیکه؟!
من عکس یونای عزیز رو تو لپتابم سیو کردم.خیلی ببوسیدش از طرف من.

بهاره رهنما؟ اونکه خیلی زیاد سالاره! چاقه یعنی! چون قد خانم رهنما کوتاهه تقریبا
نه من .....اوممم .....بذار بهت بگم که شبیه کی هستم...چقدر سخت شد ..ببین من پوست روشنی دارم..گرد نیستم چون قدم نسبتا بلنده نشون نمیده اضافه وزنم چقدر هست یعنی عمرا کسی نمی فهمه من چند کیلو ام. رنگ مو و چشم قهوه ای تیره .اصلا صبر کن شاید یه روز عکس گذاشتم.
قربونت ..بوس.

ریحانه یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 19:05

من همیشه میخونمت برای من یه الگو هستی بی تعارف میگم
سوال خاصی ندارم و با خوندن بقیه
کامنت ها اگر هم سوالی داشتم برطرف شد
برات آرزوی خوشنختی مداوم دارم
راستی خیلی خوب میشد اگه یه عکس از خودت و علی میگذاشتی

ممنونم از محبتت ریحانه جون.
خوشبختی تو هم مستدام.
نمیدونم درست هست یا نه ..ولی شا ید روزی گذاشتم.

سایه یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 17:23

سلام صمیم

میشه بپرسم تو و علی آقا هر کدوم متولد چه ماهی هستید ؟

من فروردین
علی خرداد
من یک فروردینی اصیل
علی یک خردادی اصیل

سمیرا یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 16:33

مرسی عزیزم که جواب دادی
من نمیدونستم شما مشهد زندگی می کنید خوشا به حالت
من هفته دیگه عازم هستم پابوس امام رضا

انشالله از بودن در مشهد استفاده خوبی ببری و بهتون هزار تا خوش گذره

پَ پَ یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 15:49 http://showofalife.persianblog.ir/

سلام خوشگلم... صمیم جونم یه سوال تو که این همه پسر نازتو دوست داری تا حالا شده کلافه بشی و از نی نی دار شدن پشیمون بشی؟ من الان دارم نی نی دار میشم و راستش همه احساسات من رابطه مستقیم دارن با رابطه م با همسرم که خدا رو شکر همیشه هم خوب و قشنگه... اما از خراب شدن همه چیز و تحت الشعاع قرار گرفتن زندگیمون با اومدن نی نی می ترسم... از این که خستگی هام رابطه م رو با همسرم خراب کنه... از این که از پس این همه مسئولیت برنیام... تو میگی چه جوری همه چیز رو مرتب برنامه ریزی کردی؟

یک مادر ..یا حداقل من مسلمه گاهی کلافه میشه ..گاهی خسته میشه ..گاهی از شدت کم خوابی عصبی میشه و گاهی هم دلش راحتی قبل رو میخواد و گاهی هم میگه کاش پسرک دو سه ساعت نبود...ولی هرگز نخواستم کاش اصلا نبود...هیچ وقت پشیمون نشدم .
چیزی خراب نمیشه چون خدا رو شکر الان رابطه خوبی دارید .قبل از تولد نی نی با هم حرف بزنین که اگر دیدید اون یکی خسته است کاری رو انجام بدین که دوست داره .مثلا من خیلی وقت ها وقتی علی کمرم رو ماساژ میده و کف دستاش رو میذاره پشتم واقعا ریلکس میشم و خستگیم کمتر میشه ..وقتی تکیه میدادم بهش تا یونا رو شیر بدم حس خوبی داشتم
رابطه گرم با همسر میتونه فراتر از رابطه همیشگی باشه ..یک آغوش یک دقیقه ای گرم..یک بوسه روی پیشونی تو و کوچولو ت.. یک تشکر بابت اینکه اینهمه به نی نی توجه داری ..
علی چند وقت پیش فیلمی ا یونا درست کرد که ..بذار در موردش بنویسم تو وبلاگ...

من روزی که بچه دار شدم تصمیم گرفتم خودم تنهاییی همه کارای نی نی روانجام بدم از نیازهای اولیه تا تربیت و شخصیت ( یعنی من و علی فقط نه کس دیگه) خب دست تنها سخت بود و من محدود بودم و وقت ازاد کمی داشتم برای خودم ولی میدونی چون از اول همچین قصدی داشتم کلی کتاب خوندم..تو سایت ها گشتم و مطلب خوندم.خونسرد بودن در بچه داری و هول نشدن اصل اول هست .چون اطلاعات داشتم پس دلهره نداشتم و مطمئن بودم به خودم با اینهمه مطمئن باش یک ماه اول که سخت هست برای خیلی ها به خاطر تنظیم نبودن خواب نی نی ها ولی بعدش و اقعا راحته و فقط لذت میبری و خدا رو شکر میکنی که اینهمه حس خب روبهمتون داد...
قدمش انشالله خیر و مبارک باشه برای زندگی تون
بووووس

شاران یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 14:36 http://shaaraan.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم من یکی از دوستای قدیمی وبلاگیتم که با هویت جدیدم برگشتم دلم برات قد نقطه شده بود هنوزم شاد و شنگووولی



دل میخواد بدونم کدوم دوست گلی هستی که برگشتی .

سما یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 14:22

صمیم جونم خیلی دوست دارم و عاشق وبت هستم. بعضی وقتها بهت حسودیم میشه که این همه اعتماد به نفس داری راحت میتونی حقتو بگیری و شاد هستی و زبون شیرینی داری و گرمای زندگیتو حفظ کردی.
متاسفانه من از اصول زندگی مشترک و نحوه برخورد با همسر چیزی نمی دونستم و کسی هم راهنماییم نکرد. قهرها و دعواهای همیشگی باعث شد حرمت ها از بین بره و ...

صمیم جون زیاد بنویس همیشه میخونمت
مرسی

خیلی وقت ها با تغییر رفتار میشه اوضاع رو بهتر کرد درسته حرمت چیز کمی نیست ولی میشه از بدتر شدنش جلوگیری کرد

به من لطف داری . سعی کن خودت ارو م و شاد باشی ...

طبیب یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 13:22

سلام صمیم جون
چندین سال بلاگتو می خونم
می خام یه چیزیو بدون اغراق بنویسم خیلی ازت درس گرفتم توی این چند سال گاهی از ته دل خندیدم گاهی هم اشک اجازه دیدین مانیتورو بهم نداده
الآن که دو ساله زندگی مشترکمو شروع کردم فکر می کنم مهمترین عامل تو تداومش الگو برداری از خوش اخلاقی و صبر و .. که تو پستات می خونم
منم از 3.5 پیش که عشقم رو پیدا کردم خاطراتمونو نوشتم که یادم بمونه چقدر خوشبختم
من و شما وجه اشتراک زیاد داریم به همین خاطر با علاقه پستاتو می خونم گاهی صفحه رو سیو می کنم تا دوباره بخونم
اشتراکاتمونم می گم این که هردو اصالتا کرمانشاهی هستیم و ساکن مشهد و از همه مهمتر اسم عشقمون علی هست !!
فقط اومدم تشکر کنم امیدوارم مثل همیشه خوشبخت باشی

وای چه شباهت های جالی؟
میگم نگفتی دوتایی خوشگل و خوش اخلاق و عالی و کلا بیست هستیم!

فدای اینهمه محبتی که داری ...بوس عزیزم.

فرناز یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 12:57 http://hilga.blogfa.com

خیلی دوست دارم ببینمت . اصلا باور نمیکنم که میگی تپلی
فکر میکنم اغراق میکنی . تو منو با دنیای وبلاگ آشنا کردی و من خیلی باهات خاطره دارم
سوالم اینه که چجوری کرمانشاه بدنیا اومدی و مشهد زندگی میکنی و علی هم همینطور چجوری از شمال سر از مشهد در آوردن ؟/؟؟

من مشهد دنیا اومدم و علی هم همین طور ( اصالتا یعنی پدر و جد و اباد آدم اهل جایی باشن )

نه راستش من چاق نیستم و بیشتر با تراکتور عادت دارم از روی خودم رد شم..کپل هستم ولی بیریخت نه .
اگر منو ببینیند مطمئنم باورتو نمیشه من نویسنده همین وبلاگ باشه! جدی میگم.
قربونت.

پاسخ سمیرای عزیز یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 12:41

عزیزم من برادرم فوت کرد نه خواهرم ( تنش سالم باشه همیشه )
من بیست و نه سال و اندی!!( اندیش یخده رفته بالا!!) و از علی سه ماه بزرگترم .

در امد من صرف چیزهایی میشه که برای زندگیمون بوده مثلا ژرداخت مستقیم یه قسط گنده از حقوق . ..من اصلا نسبت به در امدم حساس نیستم و ترجیح میدم با راحتی ذهن همسرم آرامش داشته باشیم دو تایی . بله بدون در امد اون که نمیشه .
ما خرید های خونه رو اکثرا با هم انجام میدیم و واقعا تا حالا سر اینکه کی خرید کنه و کی پولش رو بده هیچ وقت فکر هم نکردیم!
علی چون طوری رفتار میکنه که من حساس نمیشم روی مسایل مالی و چون همیشه به زبون میگه که از اینکه من حقوقم رو در زندگی صرف میکنم ممنون دار هست و کاش زودتر همش برای خودم باشه خب من هم دلم مخیواد بیشتر به راحتی دوتایی و الان سه تاییمون برسم.
مثلا برای ماشین علی گفت به نام تو ولی من گفتم چون بعدا صاحب سند باید این طرف اون طرف بره برای خرید و فروش و من فرصت ندارم به نام تو..خونه هم اصلا برامون مهم نبود و در کل ترجیح میدم به نام دوتایی باشه .هر چند خودم در اینده دوست دارم با پس اندازی که قراره جمع بشه! ملک شخصی بخرم!!

ما اصلا سر پول و چی مال کی باشه و اینا هیچ بحثی نداریم حداقل تا الان من چیزی یادم نمیاد.
بگذار زندگیتون بر اساس شناخت تو از همسرت باشه نه حرف های پدرت. من به همسرم اعتما کامل دارم توی مسایل مالی ولی اگر تو نداری بهتره در موردش با هم حرف بزنیند(نه مستقیم)
قربونت .

اطلسی یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 11:12 http://abie-aram.blogfa.com

چطئری سعی میکنی مسائلی که با خانواده شوهرت پیش میادو تو زندگی دو نفرتون بی اثر کنی؟منظورم مشکلاته...

اصلا مسایل رو در مقام چغولی!! به علی نمیگم.اول خودم چادرم رو میبندم دور کمرم و میرم مسایل رو حل میکنم و بعد آمبولانس خبر میکنم که تبعات حل مسایل رو ببره بیمارستان یا تیمارستان!! و بعد به علی میگم راستی عزیزم فلان موضوع پیش اومد که حل شد ..تو غصه نخوری ها!!!
شوخی کردم ولی من اگر مربوط به من باشد را خودم همه رو حل میکنم و اصلا به علی شکایت خونواده اش رو ( اگر شکایتی باشد) نمیکنم.
به مادرشوهرم میگم که از فلان چیز ناراحت شدم یا منظطورشون چی بوده چون داره برام سو تفاهم پیش میاد و خدا رو شگر تا الان موردی نبوده که حل نشده مونده باشه توی دلم.

نکته مهم اینه که اون ها همه سعی اشون اینه که زندگی ما دچار ناراحتی نشه ..و ضمنا میدونن من و علی به شدت پشت هم هستیم.

ستاره یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 10:54

خانومی وزن الانت چنده؟ چرا رژیم و شروع نمی کنی تا مثل قبل از تولد یونا بشی؟؟

از کجا میدونی شروع نکردم ؟
وزنم الان ....چیزه ..اون عدده هست که دو تا ازش کم کنی بعد بیست تابهش اضافه کنی میشه وزن آنجلینا جولی!!
همون دیگه!!!

ا یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 10:43

خوشبخت تر باشی صمیم جان .. نوشته هات رو مثل درس‌های کلاسهای کنکور به خاطرم می‌سپارم تا اگر خدا خواست روزی من هم همسر باشم بتونم ازشون استفاده کنم ... مخصوصا مواردی که راجع به حرف‌زدن راجع به احساس‌هامون حتی موقع‌های دعوا- پیش‌قدم شدن‌هات توی آشتی کردن‌ها رو خوب به خاطر سپرده‌ام......موفق باشی .......اسمم رو نمی‌نمویسم این جوری راحت ترم...دلت خواست می‌تونم بنویسم...

ممنونم از محبتت.
من که چیز قابل عرضی نمینویسم ولی در کل خوشحالم که با دقت میخونی و ممنونم اگر موردی به ذهنت رسید به من هم بگی یاد بگیرم.

آزاده یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 10:10

من خیلی دوست دارم رمز و راز رابطه ی خوب با خانواده همسر رو از زبونت بشنوم . لطفا مفصل برام توضیح بده .

آدم هستند.....
از خوشبختی بچه اشون حس خوشبختی دارن
عروس پا روی دمشون نمیذاره!!!
میدونن و میدونم خیر هم رو میخواهیم
همسرم اصلا و ابدا دخالتی در مسایل عروس مادر شوهر ندارد
عروس می داند نامبر وان ذهن همسرش است .
خانواده طرفین با هم خوب هستند و مشکل خاصی ندارند
عروس هیچ وقت جلوی خانواده اش خدایی نکرده از خانواده همسر بد نمیگوید و اجازه این کار را به بقیه هم نمی دهد و بالعکس

عروس با آشپزی در دل آن ها جای بس گشادی دارد!
خانواده دامادد هیچ وقت شاهد بگو مگوی زوج جوان کبوتر سپید بال نبوده اند تا بعد ها مورد وسوژه برای حرف داشته باشند حتی در قالب نصیحت!!

عروس مهربان و گوگولی است!!!!
مادر شوهر انسان و مگولی است!
همسر با درایت و جیگولی است.

پشیمان یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 07:52

اگه همسرتون به خانواده شما بی احترامی می کرد چطوری باهاش برخورد می کردین؟مثلا تو جمع خانوادتون سرسنگین بود
اگه هرشب با مامانش تلفنی صحبت می کرد؟
اینا مشکلات خودم بود ولی می خواستم بدونم اگه شما تو موقعیت من بودین چه کار می کرید؟

خب من سایر شرایط رو نمیدونم و علت اون کار رو و همچنین برخورد شما رو ..برای من پیش اومد اون هم دوبار( تنها دو بار در کل زندگیمون) در طول یک سال و خب هم همسرم حق داشت و هم پدرم . من وقتی شنیدم به حدی ناراحت شدم که حتی نمیتونستم حرف بزنم وووو بهترین کار رو کردم..حرف نزدم..چون واقعا نمیشد یک طرف رو گرفت وبه دیگری گفت تو مقصر هستی.
علی وقتی دید من چقدر ناراحت شدم منتظر بود داد بزنم!! تهدیدش کنم که فلان میکنم!! ( هر چند من این طور نیستم هیچ وقت ولی خودش میدونست چکار کرده دیگه!!) ولی وقتی دید فقط سکوت کردم و غم همه چهره و وجودم رو گرفت اول با بهت نگاهم کرد و چند لحظه بعد گفت چیزی نمیگی؟
باز هم سکوت....
گفت میدونم ناراحتت کردم با کارم ولی من نمیتونم در مورد فلان قضیه چیزی نگم و باید حرفم رو رک میزدم...
فقط سکوت...
این سکوت خیلی کمک کرد تا خودش بدونه و راحت تر بتونه همه چیز رو توی ذهنش دوباره مرور کنه...
من با پدرم هم حرفی نزدم و گله ای نکردم..زمان خودش درست کرد.فقط به علی گفتم همه زحما ت من و خودت مبنی بر حفظ حرمت ها رو هیچ وقت یک باره به باد نده ...همین ..

روی مادرش حساس نباش..بگذار نقش خودش رو در زندگی پسرش داشته باشه. کمی آرام تر باش و وقتی با هم پچ پچ میکنند انگار نمی شنوی و گوشت رو هم در کن و دروازه ..تا جایی که به تو توهین نشه.

هاجر شنبه 3 مهر 1389 ساعت 23:46

سلام. من یکی از خواننده های پر و پا قرص وبلاگت هستم. حتی خیلی از پستاتو هم 3بار یا بیشتر خوندمو لذت بردم. تا الآن نظری نذاشته بودم ولی ایندفعه حس فضولی منو کشوند به اینجا!
چه ویژگی های همسرت خیلی برات قشنگو جذابن؟

مهربونی زیادش ..گرماش ..قدر شناسی و احترامی که اکثر مواقع برای من قایل هست.
مرد بودن و بزرگ عقل بودنش.بچه ننه نبودن
وفاداریش به زندگیمون ( حالا یکی شاکی شده بود که مگه همه مردا خیانتکارن که تو اینهمه این برات مهمه؟ ) بعله برام مهمه چون پاک بودن در این دوره زمانه کار هر ننه قمری نیست والله!
صداقتش ..آغوشش ...حتی اخمش رو هم دوست دارم...
و خیلی چیزهای دیگر...

دنیا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 23:01

من سئوالی ندارم عزیزم! ممنونم که با نوشتهای قشنگت گاهی درسهای بزرگی به من می دی.
واست زندگی پر از ارامشی رو ارزو می کنم.

قربان تو
ممنونم.

سمانه دانجشوی مترجمی تهران شنبه 3 مهر 1389 ساعت 19:10

سلااااااااااااام.بوس بوس
نه گلم.برفین ایشالا زندست.مثال زدم.مثلا خودشما یه مدت نیایی ما جدا نمیفهمیم زنده ای یا زبونم لال غیر زنده و سالها منتظرتیم

این عشق بین تو وهمسرت رو خیلی دوست دارم.سئوالی بود میپرسم.خدا نگهدارتت برای دوستدارانت

ممنونم که نگرانی ام رو کم کردی.
محبت داری عزیزم.

بهناز شنبه 3 مهر 1389 ساعت 15:34

سلام
منم یه سئوال داشتم. میخواستم بدونم اگه همسرت بدون شما مثلا روزی که شما سره کاری و اون خونست نهار بره خونه مادرش در حالی که شما براش نهار درست کردی چه عکس العملی داری ؟ اگه تکرار بشه چی؟ از شما پرسیدم چون مدتهاست نوشته هاتون رو میخونم و میدونم با وجود طبع شوخ و شیرینتون بسیار عاقلانه و پخته رفتار میکنید. موفق باشید.

وقتی من نیستم و سر کارم فرقی نمیکنه همسرم خونه باشه یا خونه مادرش نهار بخوره چون مهم اینه که اون حالا که تنهاست کجا دوست داره باشه .
عزیز دلم در این مورد خودت رو اذیت نکن. نگاه کن اگر وقتی تو هستی آیا با هم دعوت هستید اونجا یا نه؟ اگر به شما هم احترام میگذارند پس موردی نیست و بگذار همسرت راحت باشه و یه ذره خودش رو برای مامانش لوس کنه ..مردها این رو لازم دارند .
نهار رو هم بذار با هم دوتایی شام بخورید .براش شام تازه درست نکن و بگو همین ور با هم میخوریم تا بدونه به هر حال برای اون ناهار زحمت کشیده بودی.
بووووووس

[ بدون نام ] شنبه 3 مهر 1389 ساعت 15:06

سلام صمیم جون
میشه بگی تو عاشقتری یا همسرت؟

اگه یه وقت ببینی علی به یه خانوم دیگه نیگاه میکنه چی کار میکنی و چی میگی بهش؟

نگاه میکنه؟ خب همین الان از بعضی ها خیلی هم تعریف میکنه و به به و چه چه ..چه ایرادی داره وقتی من میدونم خودم هم زیبا هستم و همسرم دوستم داره و رقیب به حساب نمیارم هیچ کس رو؟البته یه ذره حسودی هم کردم ها تا حالا ولی برای خودم با توضیح دادن به دلم حلش کردم.

مهم نیست کدوم عاشق ترن مهم اینه که دو تا دست محکم زندگی شون رو نگه داشتن ..حالا یکی محکم تر یکی شل تر بسته به توان دست هاشون داره و نتیجه آرامش هر دو دست هست...

فاطمه شنبه 3 مهر 1389 ساعت 14:28 http://fmashhadi.blogfa.com

سلام
یه مطلب خاطره انگیز تو وبلاگم گذاشتم نبینی ضرر می کنی[لبخند]

حتما.

مهشید شنبه 3 مهر 1389 ساعت 14:21

سلام عزیز دلم.بازم مثل همیشه از اون ایده های جانانه دادیا.خودمونیم.
همیشه بکری.همیشه تازه ای..
عاشق وبلاگتم.
عاشق نوشته هاتم...
نوع نوشتنت در باره یونا.
نوع نوشتنت درباره همسر عزیزت که همیشه بهم انرژی میده و خیلی چیزهایی رو که شاید از اول زندگیم همیشه برام مهم بود و بهشون فکر می کردم ولی کم کم روزمرگی باعث شد این قشنگیهارو در ارتباط با همسرم فراموش کنم رو برام یاداوری میکنه.
خلاصه خیلی دوستت دارم.میبوسمت عزیزم.دوست داشتم همشهری بودیم تا بتونم بیشتر باهات در ارتباط باشم.
منم دارم مامان میشم.ولی هنوز خیلی مونده.
امیدوارم همیشه خوش باشی عزیزم..

آخی نازی مامن میشی؟ تبریک عزیزم. به سلامتی و خیر باشه قدمش.
قربون محبتت. منو خیلی خوشحال میکنی با نوشته هات اینجا.
ممنونم.

مهسا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 13:40

صمیم جان
امیدوارم که همیشه شاد و خوشبخت باشید.

ممنونم مهسا جانم.

Elham شنبه 3 مهر 1389 ساعت 12:53

از اولین روزایی که نوشتی می خونمت. عاشق وبلاگتم و از ته دل همیشه برات آرزوهای خوب دارم.

محبت داری .
مرسی .

لیلا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 11:02 http://mylovemyblog.blogfa.com/

سلام...منم خیلی علی خودم رو دوست دارم ولی کلا خیلی کل کل میکنم باهاش و اونم میگه نق میزنم...چند وقتیه تصمیم گرفتم بی خیال بشم تا اونم نگه غر میزنم..کلا حساسم...ولی خداییش علی منم خیلی گله...
ایشالله تو و علی هم همیشه عاشق و سالم و پاینده باشین...و همچنین یونا جون...از وبلاگت خیلی لذت بردم مخصوصا پست کفش و موشرابی و مرداد ماندگار...

انشالله همیشه خوشبخت و شنگول باشید .

آهسته و آرام شنبه 3 مهر 1389 ساعت 10:32

من این سوال رو قبلا پرسیدم.....تو پست مادر شدن
سوال شخصی نیست یه نظرخواهیه!
من حس قشنگ مادر شدن رو می فهمم.... این حس بسیار با ارزش و شیرین است ....
اما بچه بعدها واقعا به چه درد آدم می خوره....به زحمت هایی که براش می کشی می ارزه؟
واقعا این برام سواله ها !!!
تو بهش فکر میکنی؟
یا همین که مادر شدی دیگه به فکر این چیزا نمی افتی؟؟؟؟
زود جوابمو بده برام مهمه
thanks

وقتی یه گل میخری و میذاری روی میزت چه حسی داری؟ وقتی برای هفت سین ماهی میخری و هر روز آب رو عوض میکنی و بهش میرسی چه حسی داری؟ وقتی یه گیاه میکاری چه حسی داری؟ ...بچه هیچ کدوم از این ها نیست ولی حس میکنی یه شیشه خدا داده توی دستات که میتونی توی سطح صافش خودت رو ..زندگیت رو ...خدات رو ببینی ..میتونی عشق ورزیدن و صبوری کردن رو یاد بگیری ..میتونی دل بزرگ داشتن رو تمرین کنی..میتونی ببخشی ..میتونی دردت بیاد و لب بگزی و آخ نگی..میتونی خنده ات بگیره و یاد بگیری نخندی تا تربیت بچه با خنده بی جا و اخم بی مرود خراب نشه. با آدمی که هر وقت حوصله اش رو داشتی تا اون روز زندگی میکردی و بعد یاد میگیری حوصله داشت هباشی به اندازه دنیا و عاشق باشی به اندازه همه دست های کوچکی که نوازشت میکنن...با همسرت حس نزدیکی بیشتری داری ..دو تایی یک هدف مشترک دارید.برای یک چیز تلاش دارید و زندگیتون رنگ و بوی آسمون بعد از بارون میگیره ..صاف و تازه ..
وقتی بچه نیست روزها میگذره و ما ه ها و سال ها هم..بدون اینکه تو چیزی داشته باشی که بدونی چقدر گذشته ..وقتی بچه هست یک هو میبینی اوه از اون روزی که با همسرت دست تو دست راه میرفتی درست ۷ ماه و مثلا دو روز و یک ساعت گذشته..بچه میشه معیار روزهای گذشته ...روزهایی که اگر نبود اون کودک میرفتند توی بایگانی خاک خورده ذهن و هیچ وقت جلوی چشم آدم قد نمیکشیدن..

زحمت ها رو برای بزرگ شدن و ادم شدن خودم میکشم و مطمئن مروزی اگر رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد من هیچ جچیز از دست نمیدم چون خودم رو پیدا کردم ...

یاد میگیریم مادر و پدرهای ما هم همچین بی درک و قدیمی و خودخواه نیستند..
به همه این ها فکر کردم بعد تصمیم گرفتم زندگیم رو بندازم روی ریل رنگین کمان و باهاش برم بالا و بالاتر..


بوس.

در گوشی شنبه 3 مهر 1389 ساعت 10:03 http://shooikar50-50.blogfa.com/

سلام همش حس چاقی داری می تونم بپرسم قد و وزنت چقدره ؟
اگه یه روزی زبونم لال علی بهت خیانت کنه با این همه عشقی که داری چی کار می کنی؟

من حس نمیکنم همش چاقم!!!! من خودم رو دوست دارم .اینو یادت نره.

قدم ۱۷۰ ..وزن هم یه چیزی تو مایه های همون قد!!!!!

نمیدونم....نیمدونم...بستگی به شرایط اون موقع زندگیمون داره .من کجاش باشم و علی در کجا...و نفر سوم کی باشه و تا کجا...
تلخ پرسیدی...برم اب بخورم برگردم..

لاله شنبه 3 مهر 1389 ساعت 08:11 http://andia-khalili.blogfa.com/

سلام صمیم جون.با این پستت خواننده های خاموش رو به حرف آوردی.تا حالا خاطرات روزی عروسی تو تعریف نکردی؟!

حتما مینویسم ..
یاداوری میکنی بهم بعدنا؟

آ شنبه 3 مهر 1389 ساعت 00:36

سلام من از خواننده های خاموش شما هستم که خیلی وقته وبلاگ شما رو دنبال میکنیم و ظاهرا همشهری هم هستیم خیلی دوست دارم بدونم شما تو کدوم منطقه مشهد زندگی میکنین شاید همسایه دراومدیم؟

مشهد هستیم...
نفر بعد ی لطفا!

فرناز شنبه 3 مهر 1389 ساعت 00:14

سلام صمیم جون!
من خواننده پر و پا قرص وبلاگت هستم اما خیلی کامنت نمی دم. اینجا رو خیلی دوست دارم چون بهم انرژی می ده! من چند سالیه که با همسرم کانادا زندگی می کنم، با اینکه مشکل خاصی ندارم اما خیلی افسرده شدم. همیشه احساس خستگی می کنم و خیلی دوست ندارم با بقیه ارتباط داشته باشم. می خواستم بپرسم تو چطوری اینقدر شاد و پر انرژی هستی همیشه؟ چطوری از پس این همه مسوولیت بر می آی و خم به ابرو نمیاری؟
در ضمن می شه یه کم بهمون مهارت های زندگی که به کار می گیری رو یاد بدی؟ چه در ارتباط با علی و چه در ارتباط با بقیه آدمها.
خیلی ممنوم :*

قربونت بشم اینا رو که اگه من بلد بودم کلینیک ترک اعتیاد و شنگولی همراه با شیرین بیان بودن در یک دقیقه میزدم که!!
از شوخی گذشته انرزی من هم یه وقت هایی ته میکشه فتیله اش! ولی خب من با توجهی که علی میکنه زود شارژ میشم و وای به روزی که اون هم نباشه یا فرصتش نباشه .میرم کف دریای تنهاییم!!!

من کلا دیر خسته میشم ..با چیزهای کوچیک خوشحال میشم و بیشتر میخندم تا اخم کنم ...کارهای رو که دوست ندارم راحت انجامش نمیدم مثل یک کوه ظرف که الان دو روزه توی اشپزخونه موندن و دارن به من چپ چپ نگاه میکنن..سوت میزنم و از کنارشون رد میشم و میگم چطورین لیوان های خوچگل و نوشابه ای من؟ تو چطوری دیس و بشقاب گرد و قلمبه؟ باشه باشه بچه ها زود می آم ..الان مامان کار داره!!! و میرم بیرون از اون آشپزخونه بدبخت!!!

من کار خاصی نمیکنم ..باور کن...زندگی رو با خیلی چیزهاش دوست دارم ...علی مهره موثر رفتار مثبت من هست ..یک ایینه که باعث میشه خوش بینی ات به زندگی توش بی نهایت تکرار بشه ...من هم خستگی ها ..غر زدن ها ..بی حوصگی ها داشتم ولی نمیذارم بمونن و جا خوش کنن...
قربانت ...

No One جمعه 2 مهر 1389 ساعت 23:43 http://120488.persianblog.ir

صمیم صمیم سوال پیدا کردم یه دونه ((: یادته بعد از عمـلت خونه ی مامانت اینا بودی ؟ نترس نمی خوام بگم کجا رو باد می زدی هی (((((: یادته هدیـه ی ولنتاین علی بهت یه چیزی داده بود که نگفتی چی بود ؟ شایدم هدیه ی سالگرد ازدواج بود نمی دونم گفتی مامانت فرداش اومد کاغذشو دید بعد خجالت کشیدیــــــــا اونو می گم بگو جون من چی بود !!!! (((((:





No One جمعه 2 مهر 1389 ساعت 23:18 http://120488.persianblog.ir

توو جواب یکی از کامنتات سرفه ت گرفت یاد اون سرفـه هـا افتادم صمیم ((((:

سوال من اینه که : شمــا چرا انقـد دوس داشتنـی هستـی عیــزم ؟ *:

امی جمعه 2 مهر 1389 ساعت 22:03 http://weingreenisland.blogsky.com/

صمیم جان ببخشید بین سؤال و جواب ها مزاحم شدم ، فقط اومدم بگم سلامت رو به مهسا رسوندم ، اونم خیلی بهت سلام رسوند.
شب خوبی داشته باشی عزیزم.

قربونت بشک گلم..مرسی .مهسا جون خودش اومد

مواظب خودت و محمد عزیز باش عزیزکم.

من با خوندن سوالای بقیه دیگه سوالی برام نموند.بوس

قربانت.

سلام صمیم جان خوبی عزیزم؟دلم برای وبلاگت تنگ شده بود پسرک چطوره؟آقا شده؟ عکس ازش نمیگذاری ببینیم؟آقای همسرت چطورن خوبن؟ میبینم که حسابی سرت شلوغه عزیزم.انشالا که هر سه شاد و سلامت باشید همیشه.
امی جون برام پیغام گذاشته بود که شما لطف کردی و سلام گرم رسوندی خواستم بگم ممنون گلم و بیام یه عرض ادبی بکنم اونم بعد از مدتها !
روی ماهتو هم میبوسم.پسرک خوشکل رو ببوس

سلام مهسا جونم..خوبی ؟ ملودی جان خوبه؟
قربونت بشم که اینهمه محبت داری .
انشالله یه عکس از علی شاید بذارم دو نفر ببینن چقدر این آدم میتونه متفاوت از ذهنیتشون باشه!!
بوووووووووووس

گلبانو خاتون جمعه 2 مهر 1389 ساعت 21:06

مامان صمیییییم!
اونجایی که گفتم سر زدی؟ کنه نیستم به خدا! رو اعصابمه!!

رفتم و هی زیر و بالا کردم ولی ندیدم چیزی که!!!
معمولی و مال خودشون بود...میشه بگی کجا و کی؟

نیلوفر جمعه 2 مهر 1389 ساعت 19:49

من سوالمو پرسیدم.جوابمم گرفتم.اونم کامل و دقیق.اومدم تشکر کنم و به خاطر این اعتماد به نفس فوق العاده بهت تبریک بگم.هم در مورد جوابایی که اینجا دادی و هم اعتماد به نفسی که باعث میشه خیلی شاد و راحت درباره زندگیت و خودت و حتی مشکلات ظاهریت که خیلیا جرات اعتراف کردن بهشونو ندارن بنویسی.

به نظر من مهمترین راز جذابیت یه زن تو اعتماد به نفسشه.که تو این یکیو داری.

ممنون به خاطر صداقتت.

آخی چقدر این کامنت به من حال داد..دلم همچین قیلی ولی دار شد!!

بوووووووووووس

رعنا جمعه 2 مهر 1389 ساعت 19:39

سلام صمیم مهربون
با این همه کامنت گذار دائمی و همیشگی، توقعی ندارم منو یادتون مونده باشه
ولی من همیشه وبلاگتون رو میخونم و از زندگی شیرینتون لذت می برم
بعضی از پستهاتون رو که حالت نکته ای دارن و آموزشی ان توی فایل ورد ریختم و ذخیره کردم برای خودم
سوال و جوابها رو خوندم، قشنگ بودن
من سوال خاصی ندارم
فقط میشه جواب اون سوالهایی که بچه ها می پرسیدن و شما نمی دونستین چی جواب بدین رو اینجا بنویسین؟D:
آهان یه نه یادم اومد
علی آقا مشکلی با وبلاگ نویسی شما ندارن؟ وقتی خواستین اینجا رو شروع کنین نظر ایشون رو هم پرسیدین؟

در ضمن بهشون بگین: هیچی نداشتن این زن، می ارزد به تمام داشته های زنهای دیگر!!
- مربوط به جواب ایشون که توی یکی از کامنتها نوشته بودین -

هر سه تاتونو دوست دارم
امیدوارم همیشه همینطوری عاشق و خوشبخت باشین
یونا رو ببوسین




علی توجه زیادی به نوشتن من و وبلاگ نویسی نشون نمیده ..برای شروع اینجا رو به عنوان کادوی سالگرد دادم بهش ولی کلا تو فاز نوشتن و اینا نیست و ترجیح داد خودم باشم و خودم ..یه وقت هاییی هر ده سال یکبار!!! میاد و یه سرکی میکشه و می خونه ولی در کل انتظار تشویق ازش نمیشه داشت در این زمینه !!!( اوهو...اوهو..اشک های من بود الان!)

این جمله ات منو کوبوند به سقف از بس حال کردم باهاش!! مرس ی عزیزم...به به چه خواننده های فهمیمی!!


بووووووووووووس

ندا جمعه 2 مهر 1389 ساعت 19:33

سلام خانمی
من الان باردارم و همه اش نگران اضافه وزن بعد از به دنیا اومدن بچه. می شه قد و وزن قبل از بارداری و اضافه وزن بارداری و وزن الانت رو بگی. مرسی

بعد از بارداری و یواش یواش تا زایمان خیلی خوب وزنم به اندازه زیاد میشد ولی بعد از زایمان ترکید!!! خودم مراعت نکردم و خل بازی در اوردم...
اگر قبلش چاق نبودی نگران نباش ..برمیگردی ...
من الان سخت و محکم کمر همت به ادامه Vزیم دارم وموفق هم شدم تا حالا حداقل ۱۴-۱۳ کیلو از زمان تولد یونا به اینطرف کم کنم...البته تا ۶ ماهگی بچه اصلا رژیم نگیری ها

ساحل جمعه 2 مهر 1389 ساعت 19:29

مشهدو برای زندگی چطور می بینی؟ آدماشو؟ امکاناتشو؟ هزینه هاشو؟

من تا حالا جایی غیر از اینجا زندگی نکردم ولی بد نیست ..هزینه هاش خوبه وشهر گرونی نیست. تفریحاتش به شدت کمه و حال و هوای حرمش خاص و زیبا .
مردمش هم ..اوم...من هم جزو اونا هستم پس بهتره بگم بد نیستن خیلی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد