من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اندر حکایت زاییدن گاو به تعداد ۴ قلو

 

در  استانه ارت  هالیدی!! پس از  هماهنگی با همسر  محترم  تصمیم گرفتیم پسرک رو از  شیر بگیریم . اینطوری بود که شال و کلاه کردیم و دو سه تا ساک به دست و بچه به یک دست دیگه سوار آژانس  شدیم تا بریم خونه خواهرمون دو سه روزی  با کمک عمویی ( همسرش) بچه رو سرگرم کنیم تا کم کم  دفعات شیر  خوردنش  کم بشه و  اماده بشه برای  مرحله اصلی .. میدون پارک با علی قرار داشتم بیاد دنبالمون. هنوز چند تا خیابون رو رد نکره بودیم که علی زنگ زد صمیم! آخ  صمیم  کجایی که گاومون زایید ..! از شمال بهم زنگ زدند که که ما توراهیم !! و فردا کله سحر  میرسیم..من اولش  خندیدم و گفتم  برو چاخان!  برو من راه افتادم زود بیا دنبالمون منتظر  نمونم که ایشون با لحنی  شرم اگین گفتن عزیزم! تو راهن ها...شب  برگردیم خونه خودمون گلی ؟

خلاصه صبا طفلی برای  ناهار  هم تدارکش رو دیده بود و  ما مجبور  شدیم شب  ساعت 12  برگردیم و من تا خود ساعت 3.30 صبح داشتم اثار لکه های  دست یو نا رو از  روی  بوفه و اینه ها پاک میکردم و زیر لب غر میزدم که ادم های  حسابی..الان باید  خبر  بدید؟  زودتر  میگفتین خو!! و بعد هم ساعت 7 به استقبال مهمان های  عزیز رفتیم و پروژه مروژه  از شیر گرفتن کلا تعطیل شد..

اینطوریا بود که روز بعدش  وقتی  دهن پسرک آفت زد و هیچی  جز شیر  نتونست بخوره  من بیشتر نگران شدم و مهمون داری هم نور  علی  نور شد ..یعنی  ساعت 4 ناهار  میخوردیم و ساعت 2 شب شام! من ادم رودر واسی  داری  نیستم ولی  با این وجود که این مهمون ها بسیار برام عزیز بودن و دوست داشتم حتما یک روزی بیان خونمون باز  هم بهشون گفتم که حتما لازم بود زودتر  خبر  می دادید که فرمودند گفتیم اگر شما و مامان جون  نبودید میریم خونه میگیریم!!! و من در  اعماق  این تفکر  هنوز  دارم غور می کنم.

خلاصه ماجرا به همین جا ختم نشد و در  کنار  مهمون داری و  مشکل  دهان پسرک   زد و همون موقع داداشی  اعلام کرد که  فردا دارن خونشون رو عوض  میکنن و جابجا میشن.!!  حالا من از قبل کلی  هماهنگ  کرده بودم با خانمش که عزیزم من حتما میام کمک و دست تنها نمیمونی و نگرا ن نباش و این حرف ها و دیدم نمیشه این طوری دیگه..به مهمون ها گفتم شرمنده..من فردا حتما باید برم منزل برادرم کمک خانمش و براتون ناهار  میذارم و مادر شوهرم هم برنجش رو درست میکنه و  منم بهتون کلید  میدم اومدید منزل زحمت بکشید و خودتون از  خودتون پذیرایی  کنید  و منتظر بودم که اینا آب شن برن تو زمین که خب  سر و مر و گنده موندن روی  زمین!!  و کلید رو هم گرفتن...(برای  اولین بار به کسی جز پدر  ومادر  همسرم کلید دادم)

 میدونین چرا برخورد  جدی  نکردم باهاشون؟

1-       مهمان بودند و قبل از این که بیان خونه من از طرف  امام رضا دعوت شده بودند برن  خونه ایشون..پس دلم نیومد حالا که چند ساله مشهد نیومدن برخورد دور از شان مهمان بشه باهاشون  ... البته  خب شما که غریبه نیستید..من اونقدرها هم  که گفتم خلوص نیت ندارم ا!  یک مقداریش به خاطر ثبت در  تاریخ بود..یعنی  مامان جون این چیزها اصلا یادش  نمیره واز  من  تا سال های سال  به عنوان کسی یاد میشه که با روی  باز از  مهمون های  خونواده شوهر  پذیرایی  کرد و  خم به ابرو نیاورد طفلی! این بخش  به میزان درک خانواده همسر  ارتباط  مستقیم دارد و به همه توصیه نمی شود.

2-       از جایی دور از  مرکز  استان اومده بودند..یک چیزی  تو مایه های  طرقبه خودمون..یعنی  موندم اگر  بد برخورد کنم این ها به خودشون بگیرند و بگن چون از  فلان جا اومده بودیم ما رو تحویل نگرفتن..دلم روا نداد

3-       با مامان جون نقشه کشیدیم که اینا مستقیم برن اونجا ولی  گفتند خونه علی  جان راحت تر  هستیم ومزاحم شما نمیشیم عمه  شیری جان!!! مامان جون هم هی  قربون صدقه من میرفت و می گفت الهی  بمیرم که دو روز  استراحت نداشتی و خلاصه  حسابی  دلداری  می داد و من دلم نمیومد با این همه درک ، باز  هم جفتک پرونی  کنم...

4-       خانومشون یک بار که من چند ساعت رفتم خونشون در  پذیرایی سنگ تمم گذاشت و جبران لازم بود حالا یک ساعت بشه 5 روز ..دیگه مجبوری  بود خواهر!

5-        کلا با مهمون به من هم خوش  میگذره  البته در صورتی که پسرکم مریض  احوال نباشه..

فک کن من شب  قبل  وسط  اسباب  کشی داداشی داشتم تو خونه براشون شام درست میکردم..هر  چی  هم بابا گفت از  بیرون شام میگیرم تو زحمت نکش  به خاطر  گرم شدن دل خانم داداشم گفتم نه..آخه او ن شاهد بود برای  جاری  جون چکار کردم و نخواستم در حقش  تبعیض  بشه..بعد وقتی برگشتیم  تا ساعت 2 بیدار بودم.. صبح زود هم  خورشت رو اماده کردم و  بچه رو گذاشتم مهد و رفتم خونه داداشی و تا خود ساعت 8.30 شب  خونه رو سر و سامون می دادیم..خانم سهیل  خواهر  نداره و  واقعا دست  تنها بود. بعد من رفتم خونه  مامان و دوش  گرفتم و مرتب  شدم و رفتم خونه تا غش  کنم که علی  ازم خواهش  کرد تنهاش  نذارم و بیام بیرون باهاشون وگفت بدون من اصلا خوش  نمی گذره ..جای  شما خالی چالیدره و طرقبه و عنبران این ها رو چرخوندیم و شام هم دلتون نخواد شیشلیک مشهدی رو هم امتحان کردند  و چون قرار بود این ها فردا به سلامتی  حرکت کنند من تا خود 3 صبح بیدار بودم تا اقایون از  پمپ گاز برگردند و از  میزبان که کله صبح میخواد بره سر کار خداحافظی و تشکر  کنند!!فرداش   تو اداره باور  کنید چندبار همه جا دورسرم چرخید و تا خود امروز یک عدد مادر  شوهر و یک عدد جاری  مهربان دارند شام و ناهار  صمیم بانو را تامین میکنند تا خستگی  مهمانداری  از  تنشان در برود...

نه خدایی  ارزش  داشت دیگه..نه؟ مهمان راضی..مادر  شوهرو شوهر  بسیار راضی  و ممنون دار ..داداشی  و همسرش  بسیار تشکر دار! و خداوند هم  انشالله راضی...

پ.ن.

الهی  ریشه هر  چی  دکتر بی سواده کنده شه ( دور  از  جون دوست های باسواد و  پزشک البته).این بچه 4 روز  تموم به خاطر  تجویز  اشتباه  دکتر داروخونه که فرق  آفت و  برفک رو نمی فهمید!! درمانش  بی  اثر بود و وقتی بعد از  تعطیلات  بردم دکتر  خودش، گفت اگر دکتر داروخونه   ژل مناسب رو تجویز  میکرد الان لثه های  بچه خونریزی نداشت..فک کنیید یک دونه روی  زبون تبدیل شده بود به همه دهان و لثهه ا ..دکتر  دولوژل  داد و فرداش  پسرکم بعد از  4 روز تونست کمی  غذا بخوره. نمیدونم چرا نمیتونم بخاطر  این همه سختی  که پسرک کشید دکتر  ناشی رو ببخشم..

الان پسرک خوبه و شکر  خدا کاهش  وزنش  داره  جبران میشه .

 

پست بعدی  عروسی – دامادی  می باشد  

نظرات 40 + ارسال نظر
آیسا چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 19:05

سلام
من این وبلاگ رو از طریق سرچ خوندم
http://samim68kilo.blogsky.com
واسم جالبه بدونم به کجا کشید ........:) ونتیجه چی شد
دوست داشتین واسم یه آف لاین بزارید :)

بعد از بارداری و تا مدت ها بعد از شیردهی نتونستم جدی برم طرف رژیم.
دوباره شروع کردم
روز به روز پیشرفت زیبایی دارم و خیلی خوشحالم
مطمئن به ۶۸ میرسم یک روز

مریم و علی سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:09

بابا صمیم جان شوخی کردم به خودت نگیر عزیز

فرشته سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:00

سلام صمیم جان
بار اوله که براتون کامنت میذارم ولی خیلی وقته وبلاگتونو می خونم و لذت می برم. فقط خواستم بگم باور کن لازم نیست انقدر به خودتون سختی بدید، همه می بینند که هم کار می کنید هم بچه کوچک دارید خیلی صادقانه می تونید بگید مهمون دارید یا ...
آخه من بیشتر نگران این هستم که تو جامعه ما وقتی یک نفر انقدر خوبی و از خود گذشتگی می کنه شاید دفعه اول و دوم به چشم بیاد ولی اگه همیشه همینطور باشه باور کن که از دید بقیه این کارها میشه وظیفه شما که اگه یه روز بگید من نمی تونم بکنم تعجب می کنن و می گن این که این جوری نبود ، چی شد یه دفعه؟؟!!
نمی دونم شاید هم اشکال از ماهاست که این کارها رو نمی کنیم! به هر حال شما تا اونجایی که من دیدم خیلی با سیاست تر از مایی ولی خوب سیاست های شما به قوم شوهر ما نمی خوره ! :)

تسنیم سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 11:01 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

قربون اون دل مهربون شما برم من که اینقدرررررررررررررررر مهمون رو نوازش میکینی که تو خاطر همه میمونه و جبران میکنن برات!
خیلی باحال بود.مثل همیشه دمت گرم.پست عروسی - دامادی یعنی چی اونوقت؟

صدرا سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 02:36 http://www.roozha88.blogfa.com

پست بعدی لطفا :دی

مهسا دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 13:55 http://kharejeh.blogfa.com

سلام صمیم جون.
خیلی وبلاگتو دوس دارم.خیلی آدم روحیه میگیره با خوندنش.
ماشاالله کدبانو هم که هستی.یه جایی طرز آماده کردن سس مرغ رو گفته بودی الان یادم رفته کجابود!میشه بگی کجاست؟
ببخشیدا :(

پیاز داغ رو طلایی و ترد درست میکنیم و میذاریم کنار ..بعد توی همون روغن مرغ رو سرخ می کنیم( زیادنباشه) .بعد مرغ ها رو در میاریم و کمی رب الوچه یا رب انار ترش یا همون ریب ساده گوجه فرنگی میریزیم تو روغنش تا خوب سرخ بشه و اونوقت دو تا آلو با اب لیموی تازه میریزیم توش و ادیوه می زنیم و کمی اب میریزیم و مرغ ها رو روش میچینیم و میذاریم خوب جا بیفته...
مزه ترشی اش خیلی خوبش میکنه

ماریا - م دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 13:51

سلااااااااااااام گلم . خوبی . دلمون برات تنگ شده بود از بس سر زدیم و نبودی .
واقعا خسته نباشی خانومی . بازم مثه همیشه مهربون ، خستگی ناپذیر و با انرژی . امیدوارم همیشه همینطور خوب و سلامت بمونی و خوشبختی تو دلت موج بزنه . یونا جونم رو ببوس .

مریم و علی دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 13:30 http://alidelam.blogfa.com

عروس گلم خسته نباشی
ایشالا حال یونای نازتم خوب میشه
ولی خودمونیم به همه کارایی که رسیدی همشون دستو پا شکسته بوده و ناقص!
میدوووونم باز تو بودی که تونستی همرو ساپورت کنی!

خیلی هم ناقص نبود..از مهمون ها ژذیرایی شد و یک روز کامل تنها برای خودشون حال کردند و استراحت کردند تو خونه
به کارهای برادرم رسیدم و اتاق خواب و اشپزخونه اش رو مرتب کردم و بقیه اش رو هم تا فرداش خانمش جمع و جور کرد
به گردش و تفریح و بیرون رفتمون هم رسیدیم..
بیشتر انتظار بود یعنی؟

مه ناز دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 12:22

خیلی بده که هنوز پسرت شیر مادر می خوره. لطفا به حرفای خاله زنکی دیگران درباره ی اینکه تا وقتی میخواد بهش بده گوش نکن. صحبتهای دکتر هولاکویی رو درباره ی تثبیت دهانی بچه ها را نشنیدی؟ لطفا تجدید نظر کن. همیشه که نباید با دل بچه راه اومد. باید روشی پیدا کنی که بچه راحت بزار کنار نه که هی طولش بدی تا بچه هر وقت خواست بزاره کنار. البته با عرض معذرت.ناراحت میشم وقتی میبینم مادرها برای تکه های گوشت تو غذای بچه ها برنامه دارن، اما برای مسایل روحیشون نه.البته در مورد شما مطمئنم که بی توجهی نبوده، بلکه مطلع نبودن بوده عزیزم.

بچه باید تا دوسال کامل شیر بخوره و پسرم من هنوز دو سالش نشده
من با دلش راه نمیام..از اینکه اینهمه دوست دراه خوشحالم و منتظرم در فرصتی مناسب بدون اینکه ضربه روحی بخوره بچه و با شوک از شیر گرفته بشه کم کم دفعاتش رو کم کنم تا خودش بذاره کنار ...

ممنونم از محبتت

وصال یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 23:11

سلام خانمی.خسته نباشی.چقدر تو مااااااهی.
چقدر نگاه زیبایی به دنیا و آدمهاش داری.یعنی با اییییییییییین همه چیزهای یهویی که واست پیش اومد (مهمون؛مریضی یونا:اسباب کشیو...)بعد تو اصلا کم که نیاوردی بماند به همه هم روحیه دادی و دل همه رو هم به دست آوردی و از همه مهمتر زاویه نگاه من رو هم تغییر دادی.
یهو مهمونها چقدر قشنگ شدند برام!

صورى یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 23:00

سلام اولا مرسى براى راهنماییت در مورد بچه دار شدنم دارم روش فکر میکنم‏!‏ دوما صمیم جونم در خوبیه تو شکى نیست بایدمامان جون قدر این عروس رو بدونه که میدونه‏!‏ ولى هستن مادرشوهرهاى بى انصافى که محبتهاى عروسو هیچ جایى ثبت نمیکنن شاید دلى براى ثبت کردن ندارن نمیدونم من خیلى از این کارا کردم یه دفعه ۶ روز رفتم با سخت ترین شرایط ممکن براى خواهر شوهرم اساس کشى کردم نگو ۳هفته بعد عروسیشه به من نگفتن و دعوتم نکردن جاریمو دعوت کردن که ۳ماه یه بار بهشون سر میزد از این حرفهاى خاله زنکى خوشم نمیاد ولى تا فیها خالدونم سوخته که برات درددل کردم امیدوارم خدا به تو خیر بده که انقدر خوبى به مادر شوهرت تن سلامت بده چون این آدمها باید زنده باشن تاخوبیها زنده باشه به مادرشوهرمن درک محبت بده چون این تنها ایرادشه و زن خوبیه و به من دل بى توقع بده تا بدون توقع جواب خوبى به دیگران احترام بزارم‏!‏ ندیده یونارو دوست دارم ببوسش محکم‏!منصوره

عزیزم....

کوثر یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 18:49

سلام منم یه ارباب سه ساله دارم!یه نصیحت خواهرانه...تو اون روزا که داری یونا رو از شیر میگیری نباید از دلسوزی بذاری باهاشون بازی کنه یا ببیندشون چون وابستگیش بیشتر میشه اونوقت بیشتر اذیت میشه موفق باشی

عاشق باران یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 15:55 http://ghahroashty.persianblog.ir

چه مادر شوهر خوبی داری صمیم خانم خوش بحالت
همین که قدر کارتو میدونه کلی ارزش داره...

ماریا یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 10:39 http://www.rainyandsunny.blogsky.com

ای ولا خسته نباشی

نازنین یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 10:27

کاش تو فرهنگ ما ایرانیا تعارف و رودربایستی انقدر پر رنگ نبود تا وقتی آمادگی پذیرش مهمون نداریم راحت اینو بهشون بگیم نه اینکه مجبور به تظاهر به مهمان دوستی کنیم

مریم یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 10:18

عجب برادری داری با اینکه دیده تو مهمون داری گفته بیا کمک انتظار داشتی مهمونات که بعد قرنی اومدن خونه ات برن که تو بری اسباب کشی
اه اه اه
خودت میری که ازت به گفته خودت احسنت پذیرایی میکنن
بعدشم انتظار داشتی مهمونات 10 روز قبل بهت خبر بدن روز قبل که گفته بودن

عزیز جان داداشم نگفت بیا فقط خبر داد که بعدا من نگم کاش میگفتی

معمولا ما خونه مامان جانموم هم بخوایم بریم دو روز قبلش میگیم تا بدونه شام چی درست کنه! شما رو نمی دونم

من نوشتم ژذیراییشون خوب بود تا شماها فکر نکیند دارم سر مهمون هام منت میذارم و بفهمین من میفهمم که خوبی رو باید با خوبی جبران کرد حالا هر چند برابر هم که شد ..

تو خوبی کلا؟!

محدثه یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 09:53 http://entezareshirin86.blogfa.com

صمیم جان! شما واقعا بی نظیری.هم عروس نمونه و هم خواهرشوهر نمونه( البته همسر نمونه و مادر نمونه بماند)
ایشالله خدا ازت راضی باشه خواهر جان!( شکلک هم اینجا نیست که لااقل یه بوس برات بفرستیم که اینقده ماهی)

بهناز یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 09:44

سلام صمیم جون
منم بعضی وقتا اینجوری هستم. یعنی میخوام همه رو راضی کنم و بخاطر همین خیلی سختی میکشم. میدونم که زیاد هم درست نیست و نمیشه همه رو راضی نگهداشت ولی نمیشه. اول از خودم میزنم. نظرت چیه بعد اینهمه تجربه؟ آدم باید دائم در حال راضی کردن دیگران باشه؟ اصلا میشه هر دو تا رو داشت؟ یعنی هم خودتو هم دیگرانی که اونها هم گاهی باید گذشت کنند؟

همیشه که مسلمه نه
بعد از چند سال برای برادرم اسباب کشی پیش اومد و هر روز و هر ماه نیست این مورد
بعد از چند سال مهمون هام اومدن خونه ما و هر سال و هر ماه نیست این قضیه
میدونی چی میگم؟ کارهایی که هر چن وقت یکبار هست می ارزه ولی تکرار بشن ادم خودش خسته میشه و فایده نداره

من خودم برام خیلی مهم هست ..چه تو کار خونه چه بقیه چیزها
بهش هم میگم احترام به خود ونه خود شیفتگی!

یک عدد جوجه یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 09:24 http://joojejan.blogfa.com

به نظرم باید بری پیش اون دکتر اولی و بهش بگی که چقدر تجویز اشتباهش بچه رو اذیت کرده.شاید یه کمی به خودش زحمت بده دقت کنه

آرایه یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 00:32 http://PENDARENIK.BLOGFA.COM

وای مطمئنی 4 قلو زاییده؟
خوبی عزیزم؟ بووووووس!


آنا یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 00:32 http://annakhanoom.persianblog.ir

خسته نباشی واقعا، صمیم مهربون.خوش به حالت که میتونی این قدر خوب باشی

توت فرنگی روی خامه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 23:51 http://lalekhanoomi.blogfa.com/

عزیزم خودت هم مهربونی ومثبت که اینطوری همه چیز گل وبلبله.
اونقدر ا دستپختت نوشتی که آدم هوس می کنه مهمونت بشه!

بلوطی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 23:06 http://number13.blogfa.com

سلام
تو این مواقع یه کم دیفن هیدارمین توی دهنش بگردونید تا اروم بگیره و بتونه غذا بخوره افت دهان داروی خاصی نمی خواد به خاطر اینه که بچه ها چیزای الوده دهان می برن...راستش نمی دونم چطور اشتباهی برفک تشخیص داده!!!!
وای صمیم همش میگم کی میشه ماهم خونه دار بشیم بعدشم نی نی دارو این زندگیمون به یه ثباتی برسه!!!:)
خوب پزشکا که همشون از دانشکده های خوب فارغ التحصیل نشدن! وقتی تو هر دهکوره ای دانشکده پزشکی می زنن همین میشه دیگه خانومی...مثل الان که بچه خنگای کلاس ما با دادن فقط و فقط ترمم۱۰ملیون تومن پول ناقابل دارن پزشکی و دندانپزشکی کیش!!! می خونن!!!
مراقب خودتون و یوناعسلی باشید
راستی ما یه مریض داریم از مشهد تو بخشمون انقدر لهجه باحالی دارن خیلی ادمای خوبین:)

مامان برسام شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 19:49

سلام خسته نباشید گلم .اجرت با امام رضا.

استوا خاتون شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 18:38 http://bootejeghe.blogsky.com/

وااااییی صمیم به خدا گلی تو.
ببین این دکترای بیسوادو نگووووووو که شاکیم حسابی!

فرزانه :) شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 15:02

سلام ... چه عجب!
خوبی ؟! من گفتم حتما رفتی سفر!
الهی .... چقدر بده حتما خیلی طفلک اذیت شده!
و یک الهی... به خودت که چقدر ضدحال خوردی!!
اما خدا میدونه چقدر ثواب کردی که هم مهمونداری کردی و هم کمک در اثباب کشی!
خدا ان شاالله عجرت بدهد خواهر! .... آمین...

پری شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 14:25

باسلام من مطالب شما رو دنبال میکنم اجازه میخوم با شما مشورت بکنم
اگر تونستید جوابمو بدید من 29سالمه ازدواچ کردم مدرک وتحصیلات دانشگاهی هم ندارم اموزشگاه زبان میرم خیلی علاقه دارم و پیشرفت هم دارم میکنم اما من دلم میخواد بتونم درامدی داشته باشم اما نمیدونم از کجا شروع کنم بدون مدرک....مستاصل شدم لطفا راهنماییم کنید....بهتون تبریک میگم چون خیلی مثبتید و از اول ازدواجم از شما چیزایی اموختم ممنونم انشاله خدا برایتان خوش بخواهد... خواهر شما پری

نانا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 14:00 http://namakdoonmaman.blogfa.com

خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم

آفرین بر صمیمممم..... بااین همه محبت و خوبی!!!!

خدا رو شکر یونای گلت خوبه .....

مادرخانومی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:57

سلام
واقعاً خسته نباشید !
ولی مهمتر از میزبان بودن و کمک کردن در اثاث کشی اینه که الان حال یونا کوچولو بهتره خدا را شکر
منتظر پست عروس دامادی می باشیم

طیبه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:50

آخ جون منتظرم حسابی دلم لک زده واسه عروسی

فرانک شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:37

سلام صمیم جان من فرانکم یه چند وقت گفته بودم که دارم از رو دست تقلب می کنم برا از شیر گرفتن دختر ۱۴ ماهم. خوب من تا یه حدی موفق شدم. کاری که من کردم این بود که روش به خواب رفتن رو عوض کردم. یعنی اول دخترم باید حتما شیر می خورد و بعد به خواب می رفت. دو هفته پیش من شروع کردم به کتاب خوندن قبل از خواب براش بعد عکساش رو از تو موبایم بهش نشون می دم همچنین فیلماش رو. حسابی گیج میشه. بعد می ذارمش تو تختش و به خواب میره. فکر می کنم یه خورده هم استرس خودمونه که از شیر گرفتن بچه ها رو سخت می کنه. ماییم که می دونیم می خواهیم بهش شیر ندیم دیگه اون بچه که نمی فهمه اون ممی ها رو میبینه و فکر می کنه برا همیشه شیر داره ولی یه روزی میاد که می بینه خیلی وقتی شیر نخورده و کلا همه چیز از یادش میره.
یه چیز دیگه هم بگم اینکه حتما قبل از خواب مطمئن شو که پسرک سیر و پر است. چیزایی مثل برنج و سیب زمینی و اینها بهش بده شکمش پر بمونه. اب هم فراموش نشه لطفا.

موفق باشی با پسرک گلت

مبتدی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:16 http://www.hamechinemidunam.pesianblog.ir

آخی پس هنوز پسرک داره کامل شیر میخوره؟کاش زودتر شروع کنی که تو گرمی هوا نمی افتادی

کلبه "هستی من" شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:03

سلام
خوشحالم که بعد مدتها که اومدم میبینم هنوز همونطور دست به قلمی
خدارو شکر**
یونای عزیز رو از طرف من ببوس**

سمانه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:35

سلامصمیم جان . پست جالبی بود خدا بهت صبر بده !
واست کامنت گذاشتم ولی نمیدونم خوندیش یانه . من منتظرم اگه واسه آتلیه کمکی تونستی بهم بکنی ممنون میشم یا حق

می می شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:34

صمیم خانم خوش به حال شوهر و مادر شوهرت با وجود دسته گلی مثل تو !!! اگه من بودم هنگ میکردم

یه دوست جدید شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:32

خدا قوت ......
آخی بمیرم برای گل پسری . ایشاالله همیشه سلامت باشه این جیگر .
صمیم جان بابای من داروسازه ، خودمم چهار سالی پیشش بودم . اگه سوالی ، کمکی ، دارویی ، چیزی خواستی من همه جوره در خدمتتم . چون پدری بازرس داروخانه ها هم هست به همه داروها دسترسی داره . ((( البته همیشه دعا میکنم گذرت هیچوقت به دکتر و دارو نخوره و همیشه سلامت باشید . جهت اطلاع بود ))))

عاطی گل شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:30 http://indo.blogfa.com

واااای چه درهمو برهم.مهمان ناخوانده ویا کسی که درست هماهنگی نمیکنه واقعا برنامه های آدمو میریزه به هم اونم کارمند جماعت که تمام هفته دارن واسه دوروز تعطیلی نقشه میکشن. کی این فرهنگ هماهنگ کردن قبل از یورش جابیفته بین ایرونیا الله واعلم.!!!!!عزیزم ماهم مثل شما کافه سرراهیم.!!!!

سمانه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:29

سلام خدا بهت صبر بده صمیم جان جالب بود صمیم چرا ازت خبری نشد عزیزم من منتظر جوابتم واسه آتلیه ببخشید

سمانه جان میلت نرسیده ها..میشه دوباره میل بدی تا جواب بدم همون جا؟

شیما شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:03

نازی اخی عزیزم.خسته نباشی.درکت می کنم ولی در عوض می ارزه به راضی و خوشحال نگه داشتن همه و خودت.باید احسنت گفت به تو بانوی نمونه

در گوشی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 10:56 http://shooikar50-50.blogfa.com

ما مانده ایم انرژی تو از کجا تامین میشود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد