من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

این روزهای پربرکت

نمی دونم چه اتفاقی داره میافته این روزها..یک خوشحالی  خاص ..یک انرژی  فوق العاده توی  دلم داره موج میزنه. کارهایی که تا قبل از  این  یک جورایی  بعید  به نظر  می رسید  حل شه داره یکی  یکی  انگار که  یک نفر  نشسته باشه روی  صندلی و با انگشتش  اروم  سر رشته ای رو بگیره و  همه چیز  باز بشه ..انگار  یک ادم مهربون داره این روزها  تند و تند تیک میزنه کنار  خواسته های ما و چیزهایی که همیشه منتظرش بودیم دارن از راه می رسن در  بهترین حالت خودش.

خیلی حس  خوبی دارم و نمی دونم  چرا میخوام  تو گوش  خدا بگم: روی نازنینت رو می بوسم مهربونم.

یکی  از  چیزهایی که برام خیلی  جالب بود همین دیروز بود. یکی  از  دوستان نزدیکم نمایشگاهی  از  کارهای  هنرجوهاش برپا کرده بود. علیرغم دعوت مهربانانه اش برای  افتتاحیه فرصت دست نداد برم و بهشون تبریک بگم وکارهای  خوبشون رو ببینم.از طرفی یکی  از  کتاب های  این دوستم رو که به چاپ چندم رسیده بو د رو هم دیروز  خریدم وداشتم با خودم فکر  میکردم با این همه مشغله ای  که داره من چطور  می تونم پیداش  کن و ازش  بخوام کتاب زیباش رو برام امضا کنه..امضای  او و هدیه هاش  برای  من خیلی  ارزشمنده و من فوق العاده تحسین میکنم هنرهای  این ادم رو و البته مثل  هر ..خلاصه  دیروز  تو اوج گرما در  حالی که  دفتر  نمایشگاه هم تعطیل بود یک سر رفتیم  با علی  یک جایی و یک دختر خانمی  میخواست بره داخل همون ساختمون  که ما داشتیم میرفتیم توش و نگهبان ازش  پرسید با کی  کار  داره که اون گفت با استاد فلانی  امتحان دارم..وای  خدای  من فکرش رو بکن..دوستم همون جا کلاس  داشت و  اون روز هم امتحان داشتن بچه هاش ..وقتی  اومد تو دفتر  و دیدمش  خوشحال شدم خیلی زیاد و وقتی  بهش  گفتم کتابش رو خریدم و اون یاد داشت گرم و مهربونش رو صفحه اول گذاشت برام ، فهمیدم ذهن من  منتظر بوده و این انتظار مثل  همه انتظار های  این روزهام کوتاه تر از  همیشه بود..

تازه کتابی  از کارهای  نمایشگاه رو هم به ما هدیه داد و مثل همیشه بزرگواری و محبتش رو نشون داد ..خیلی  خوشحالم دوستانی به این خوبی دارم و خوشحال تر که دوستی هایی عمیق  بین ما هست.

دیشب  منتظر بودم  علی بیاد تا بریم مهمونی  .خیلی  دلم می خواست تو  جمع باشم..گفتم شام درست می کنم با جاری  جون میریم بیرون یا  میریم خونه دادشی و دورهم هستیم. کلا من عاشق  اینم که شام درست کنم و چند نفر با اشتها بخورن و به به کنن ..خلاصه دختر  خالم با نامزدش گفتن هستیم بیان دیدنمون؟  که من گفتم بدو بدو شام بیا که از  دست نره!  انقدرررررررر من این شوهرش رو دوست دارم که نگو..بمب  خنده است ..مهربونه و پدر سوخته به من میگه خاله!!  میخواد حرص  در بیاره مثلا..نمیدونی  وقتی  تو ماشین میشینه دیگه نمیتونی  جمعش  کنی ..انقدر  میرقصه و ادا در  میاره که هر  لحظه میترسیم این پلیس امنیت اخلاقی  همه رو ببره بخوابه ماشین رو هم روشون!! خلاصه اومدن و من هم یک چیزی  درست کردم که عمرا اگر  می فهمیدن چطوریاس  که اونجوریاس! براشون زرشک پلو با مرغ درست کردم. برنج قالبی با ته دیگ زعفرونی و مرغ سس دار . چند روز قبلش  برنج شمالی درست کرده بودم و موقع ابکش  کردن دیدم زیادی  برای  لوبیاپلو پخته شده و  گذاشتم تو یخچال تا یک بلایی سرش بیارم. دیشب  خیلی با اعتماد  به نفس  نصفش رو  با مایه زعفرونی  مخلوط  کردم و بقیه اش رو هم ریختم روش و موقع تزیین هم کلی  زرشک و خلال پسته روش  ریختم که اب دهن مهمون ها  معلوم بود  پشت دندوناشون جمع شده!!! اونقدر  خوب شده بود که خودم هم باور  نمیکردم برنجش  مال چند روز پیشه و همون موقع قرار بود توی یک پلاستیک مشکی  معدوم بشه!!  دو تا آلوی  بزرگ هم انداختم توی  مرغ ها و درش رو هم دمکنی  گذاشتم  تا ترشی  ابلیمو و مزه الو به خورد سسش بره و  خوب  جا بیفته..اینقدر  تعریف  کردند که تا خود صبح تو خواب بشکن میزدم برای  خودم! دلتون نخواد ولی  همش  خورد ه شد  علیرغم این که هم عروس  و هم داماد  رژیم داشتند و  اخر  تابسون عروسیشون هست.

بعد هم گفتیم بریم یکم بیرون دور بزنیم دل این دو تا غنچه باز  بشه رفتیم طرقبه و به در بسته بند گلستو ن خوردیم و از  انرژی  ارامبخش اب  محروم شدیم..ساعت یک هم اومدیم خونه و  پسرک تازه هرش  گرفت برای  من داستان بگه..هاپو...بالا..افتاد..پاش ..درد ..دکتر  ..آمپول..ای  ای ای ( ادای گریه ) و این داستان بیست بار  تکرار شد و من هی  گفتم اره عزیزم.هاپو رفت بالا کولر  درست کنه... افتاد..پاش  اوف شد..دردش  اومد..مامانش بردش  دکتر ..امپول زد خوب شد ..یک کم گریه هم کرد..ای  ای  ای ...دروغ نگم دیگه اخرهاش  توی  خواب  حرف  میزدم با پسرک ...

هفته پیش هم  نامزدی  دختر خاله دیگه ام بود که اخرین دختر خاله مجرد  ما بود و بهش  گفتیم ببین اینقدر  دعا کردی که خدا تو شب ارزوها  بهت جواب  داد ..خواهر  داماد هم شاگرد  کلاس زبان من و  دانشجومون بود و کلی  خوش  گذشت که تعریف ها و سوتی  هاش باشه برای  بعد.

 یادم باشه بیام و براتون بگم این هفته چطوری با خودم دونفری! کلی  بیرون رفتیم و خرید کردم و راه رفتم و  حرف زدم و گذاشتم یک کم برام حرف بزنه..گپ  با خود هم دنیایی داره ..راستی  یادم باشه براتون بگم چه کادوی  توپی  برای روز  مرد و تولد علی ( دوتاش  باهم چون دو- سه  روز فاصله است)  قراره بگیرم..مسلما میدونید که تیپ من چجوریه و ممکنه یک هویج رو پوست بکنم با عشق بدم علی  و بگم روزت مبارک!! ولی  این یکی رو کمتر میتونید حدس بزنید..

دیروز هم علی رو بردم بیرون تا یک دونفره داشته باشیم..جیم فنگ شدیم هر  دو و  ناهار   رو هم دوتایی  خوردیم و دست توی  دست بدون نگرانی  از  اینکه کجا رفت بچه و  اخ نیفته و  مراقب باش!  کلی راه رفتیم و حرف  زدیم و بعد هم رفتیم پسرک رو از  مهد برداشتیم و یک خواب طولانی و  خوب  کردیم عصر.. روز  فوق العاده ای  بود.

خلاصه شما هم خوب به خودتون خوش  بگذرونید و هر وقت فرصت شد یک ماچ محکم از  خدا بگیرید که اینهمه این روزها هوای  هممون رو داره ...باور  کنید اگر نداشت روزگار  بد یا بدتری  داشتیم همه...

خدای عاشق و خوش همراهم..ممنونم ازت که اینهمه عاشقانه همه بنده هات رو دوست داری و چشم ازشون بر نمیداری .ممنونم ازت که لذت درست کردن غذا و  خودرنش با عزیزانمون  رو بهمون میدی و مرسی که در خونه ما رو روی  مهمون ها باز  میکنی تا با حضورشون برکت سرازیر بشه  تو سفره امون  ..مرسی که  پسرکم سالم و با انگیزه برای  من نیمه شب  داستان میگه و مطمئنه من گوش  میکنم و با عشق  نگاهش  می کنم..ممنونم که  این روزها  درهای  رحمت و ثروت رو در  این ماه مبارک به روی  ما باز  کردی..برای  همه دوستانم هم  بیشتر  .. بهتر .. و راحت ترش رو ازت میخوام....

از شما دونفر هم ممنونم.خودشون میدونن کی هاهستند..بهرین دوستانی که توی  دنیا میتونه کسی  داشته باشه ..

روی ماهتون رو میبوسم...

نظرات 38 + ارسال نظر
بهداد جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 16:57 http://bahmanzad.blogfa.com/

مطالبت بهم آرامش میده و منم هدفم از زندگی رسیدن به همچین زندگی لبریز از عشقه.
پس با اجازه لینکتون کردم.

بهداد جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 16:53 http://bahmanzad.blogfa.com/

امیدوارم همیشه زندگی بر وفق مرادت باشه. و مطمئناْ خدا قدر همچین بنده قدر شناسی رو میدونه و بیشتر از اینها واسش در نظر داره.
از خوب حادثه منم در آستانه شنیدن یه خبر خوبم که خیلی از مشکلاتم رو حل میکنه.
مرسی بابت این پست سرشار از انرژیت.
تا حالا مطلبی به این شدت انرژی بخش نخونده بودم.

کوثر مامان مبینا پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 14:20

سلام چی گرفتی کادو؟

lilium چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 19:18

صمیم ولی اصلا این روزا خوب نیست اصلا

ندا چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 17:23

خدا رو شکر که اوضاع بر وفق مراد تونه
ما رو هم دعا کن

مهرداد چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 16:50

خداروشکر.انشالا همیشه شاد باشین

ممنونم دوست خوبم
تو همیشه به من لطف داری .
کمی فرصت من رو ببخش
هیچ چیز ی جز این نیست.

مریم و علی چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 16:07 http://alidelam.blogfa.com

آروز دارم همه روزات شاد و خوشحال و پر انرزی باشه در کنار همسر و پسرکت...

فرزانه :) چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 15:46

پست بعدی عروسی – دامادی می باشد ؟!
خدارا شکر که انقدر سپاسگذار خوبی برای نعمت های خدا هستی....
این پستت برای من مثل یک تلنگر بود! مرسی عزیزم:*
همیشه و همیشه شاد باشی

مریم چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 14:06 http://d177.blogfa.com/

چقدر زیبا و آرام بود این پست... خودت و خانواده تون همیشه در پناه خدا باشید.

مهدخت چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 10:54 http://mamanomaral.persianblog.ir/

خدا کنه که همیشه خوشحال و شاد باشید.ما هم از شادی دیگران شاد میشیم.انرژی مثبت گرفتم.

مبتدی چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 10:12 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

وای منم خیلی از خدا تشکر میکنم و همینطور از همه که خیلی خوبی برام میفرستن

پری ناز چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 09:53 http://parinaznazi.blogfa.com

منم این روزها همه چیز واسم خوب پیش میره یاد شعر ابی افتادم :
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه :)

نیاز چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 09:35 http://niaz1345.blogfa.com

همیشه از شنیدن خوشبختی آدما لذت می برم برای منم دعا می کنی عزیزم؟

حتما

مریم چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 09:15

چرا فک میکنی عاشق ترینی و خوش حال ترینی من فک میکنم زیر پوستت یه چیز دیگه است
حالا خوبی کلا؟؟

چون عشق چیزی نیست جز افرینش ارامش و من عاشق ترین و ارام ترینم

برای تو هم شادی های انبوه و بی نهایت ارزو میکنم

استوا خاتون چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 08:57 http://bootejeghe.blogsky.com/

خدا بیشترش کنه این روزای خوبو.

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 08:43

آخه چقدر میای اینجا واز خودت و کارهات تعریف میکنی که چی بشه یعنی تو هییییییییچ مشکلی توی زندگی نداری نمیگم از مشکلاتت بگو ولی اینقدر از خود تعریف کردن فکر نمیکنی ممکنه بزنه توی ذوق خواننده میگن وقتی خوشحالی فکر دل کسی رو کن که ممکنه اون روزها اوج ناراحتیهاش باشه پس آرومتر بخند نذار خنده های مستانه تو یه وقت دل اون رو بلرزونه

من تو اوج غم از خنده مستانه همسایه ام خوشحال میشم چون میدونم یک بنده خدا هست که باور داره خدا همین نزدیکی هاست که باور داره زندگی کوتاهه .خیلی کوتاه..


مشکلات اونقدر کوچکند که ارزش ثبت در حافظه زندگی من رو ندارند
برای تو روزهایی پراز شادی و وفور برکت و نعمت ارزو میکنم
مراقب خودت و دلت باش

مهگل سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 23:59

.برای همه دوستانم هم بیشتر .. بهتر .. و راحت ترش رو ازت میخوام....

این تیکه اش رو خیلی دوست داشتم.

مهسا مامان ملودی سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 22:34

خوشحالم که بهت خوش گذشته صمیم جون .امیدوارم که همیشه خوش باشی و مهمون دور و برت باشه .میبوسمت

کوثر سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 21:45

سلام امروز روز تولد حضرت علی اصغره!یا باب الحوایج نوگلای زندگیمون صد وبیست سال با سعادت و سلامت زندگی کنند...

رودابه ایرانی سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 20:33

خیلی وقته اینجا می آُم.خوب می نویسی.خیلی خوب....مرسی بانو جان.

تسنیم سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 18:27 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

دعا میکنم همیشه این حس خوب تو قلبت باشه عزیزم.واقعا دوست دارم. امروز داشتم فکر میکردم تو ممکنه چه شکلی باشی.بعد با خودم گفتم تو هرشکلی که باشی برای من خیلی زیبایی چون واقعا اخلاقت رو خیلی دوست دارم.طرز فکرهاتو دوست دارم.خیلی دوست دارم.

ماریا - م سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 16:16

سلام صمیم جونم . آخییییییییییییییییی الهی من الان چقدر برای این همه خوشبختی که همه هوای اطرافت رو گرفته خوشحالم و خوشحال ترم که انقدر خوبی که برای همه بهتر ترش رو خواستی. همیشه خوشبخت باشی گلم . راستی صمیم اگه من یه روزی مهمونت باشم باید جلو چشم خودم غذا رو درست کنی ها از مواد اولیه تا لحظه ای که غذا میاد سر سفره . هرچند صمیم شیطون یه اجی مجی میگه همه غذاها تاریخ مصرفشون میشه مال هفته پیش. خوش باشی گلم

یه دوست جدید سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 15:06

از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو بدهد نه آنچه را آرزو داری ،
زیرا آرزوهای تو اندک است ولی شایستگی تو بسیار .
صمیم جون دارم به توصیه هات عمل میکنم . خیلی خیلی سخته ولی سعی خودمو میکنم . آرزو می کنم همیشه و همیشه چشماتو لباتو و از همه مهمتر دلت شاد و خندون باشه

یه دوست جدید سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 15:01

چه دعایی کنمت بهتر از این
خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق
روزگارت همه شاد
سفره ات رنگارنگ و تنی سالم و شاد که بخندی مادام .
دوستت دارررررررررررررررررررررررررررررم
صمیم منی تو......

سمانه سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 14:48

سلام صمیم من هر چقد ر تونستم فکر کنم که واسه شوهرت چی کادو گرفتی با این طرز تفاسیر ننتوسنتم البته فضولی ها...
واست میل کردم صمیم جون اگه رخمتی نیست زودترجواب بده

م می سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 14:39

پس عروس دامادش کو صمیم جون ؟

وصال سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 14:25

چه خوب که با خودت خلوت کردی.
من دوست دارم ببینمت.
از دور.
خیلی وقتها توی پارک به صورت پسر بچه های هم سن دخترم نگاه میکنم و دنبال یه چهره ی گوگولی و آروم میگردم که اسمش یونا باشه.
خلاصه که خواهر جان مشهور شدی رفت....از این به بعد دیگه راحت نمیتونی در انظار عمومی ظاهر بشی.باید بدی یونا عینک آفتابی بزنه.حتتتتی شب.
هی هی هی هی...

مامان سیلوانا سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 14:22 http://www.silvanamarefat.blogfa.com

خیلی ساده و صمیمی می نویسی .
من از ادم های پر انرژی که انرژیشون هم مثبته خیلی خوشم می یاد .
خدا رو شکر که زندگی خوبی دارید و امیدوارم روز به روز در های برکت به سمت زندگی شما بیشتر و بیشتر باز بشه .
اون کتاب خوندن آخر شب خیلی برام آشنا بود .

وصال سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 14:06

سلام.
انشاءاله همیشه تو آغوش گرم خدا باشی و هی هم با بهانه و بی بهانه بپری و ماچش کنی.
الهی جیگگگگگگگرشو بخورم با اون قصه هاش.آقا چرا یکی بود یکی نبود...نداشت قصه هه؟
راستی منم امشب مهمون دارم.نمیدونی چقدر حس خوبی دارم.آخه اونا اول مهمون امام رضا هستند.چیزی که تا حالا بهش فکر نکرده بودم و تو نشونم دادی...به همین سادگی و قشنگی.
یه چیز دیگه ام بگم و برم.اونقدرها هم که فکرشو میکردم از شیر گرفتن دخترم سخت نبود...آخرین شیری که بهش دادم همراه با خوندن سوره یاسین بود بعدشم علیرغم میلم دو تا چسب زدم سر می می ها و گفتم اوف شده.باورم نمیشد که به این راحتی بپذیره!!!تموم شد رفت!!!انقدرررررررر برنامه ها ریخته بودم؛انقدرررررررر سخت گرفته بودم که بعدش که دیدم انقدر راحت بود یه احساس خود مشنگ بینی محض تا مدتها ولم نمیکرد.
موفق باشی خوچکلم.

نازنین سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 14:00

چه پست خوبی کلی انرژی گرفتم

نازنین سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:46

سلام خانمی ایشالا که تمام روزهات افتابی و گرم باشه میشه خواهش کنم دستور سس مرغت رو برام بذاری؟منظورت از الو چه نوع الویی بوده؟اگه از اول ابلیمو اضافه کنیم مگه غذا تلخ نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میبوسمت

الو طلایی یا همون الو بخارا
چون دار دم میکشه نه تلخ نمیشه ..ابلیمو رو سرخ نکردم با مرغ ..توی سسش ریختم.

لیلا سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:08

صمیم جان خیلی برات خوشحالم، همیشه شاد و خوشبخت باشی همراه با سلامتی

صورى سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:05

صمیم میدونى چرا انقدر باهات حال میکنم؟ فکر کن با شوهرت دوست بودى، عاشقشم هستى، چاق رژیم بگیر هم هستى،ماجراهاى بامزه هم با مامانت داشته باشى،‏....... بعد یه وبلاگ پیدا کنى که دنیایى از احساسات قشنگ باشه و با قلم فوق العاده زیبا تمام حرفها و احساسات تو رو بیان کنه ,لذت بخشه خیلى زیاد‏!‏ صمیم دیشب با امین رفتیم قدم زدیم شام خوردیم هدیه روز مردشو خریدیم الکى رفتیم سیسمونى قیمت کردیم از همه مهمتر اینکه رفتیم دکتر رژیم گرفتیم امین چاق شه من لاغر‏!‏ ببخش که وقتت رو گرفتم فقط خواستم بگم دیشب شب خوشبختى بوده منم درکش کردم با همه وجودم‏!‏ برات آرزوى بهترینها رو دارم.

رضوان سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 12:41 http://planula.blogsky.com/

منم نوشتم البته مختصر...از سپاس هایم. دوست داشتی بیا ببین .
http://planula.blogsky.com/1390/03/18/post-100/

نگاه مبهم سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 12:39

صمیمم سلام.

با خوندن پاراگراف اول چنان آرامشی توی وجودم نشست که انگار فقط منتظر یه تلنگر بود تا خودشو نشون بده.

جدی چه روزهای خوب و آرومی داره این ماه.

منم یه خوشحالی درونی دارم و یه غم درونی. دلم برای امام رضا تنگه. به برادرش گفتم وساطت کنه تا زیارت برام جور بشه یکهویی.

مراقب خودت و عاشقانه هات باش.

در ضمن بی صبرانه منتظرم ببینم کادو برای مهربون همسرت چیه؟!

رضوان سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 12:32 http://planula.blogsky.com/

خوشحالم . شادم و آرامم.
منم فکر کردم که این روزها برکت دارند و خوشحالم که تو هم بهتر از این رو تجربه کردی...
الهی تمام سالهایت به خوبی و خوبتر از این روزها باشند عزیزم.
روی زیبای بونا رو ببوس.

لیلی و مجنون سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 12:03 http://shmd.blogfa.com

خیلی حس خوبی دارم و نمی دونم چرا میخوام تو گوش خدا بگم: روی نازنینت رو می بوسم مهربونم.

چقدر خوب و قشنگه که همه ی موفقیتهای زندگیمونو مدیون خدا هستیم! و میدونیم هرچی داریم از خودش داریم... این جملت واقعا به دلم نشست...

میشه لینکتون کنم؟

ماریا سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 11:35 http://www.rainyandsunny.blogsky.com

خوشحالم که خوشحالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد