-
خیط!!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 3 بهمن 1386 14:49
چون این روزا سرخوشم!!!! و دلم نمیاد فله ای کامنت جواب بدم بیشترش رو تایید نمیکنم تا سر فرصت بخونمشون و فک کنم چی بنویسم تا مثل این میقاسات!!! عزیز که سوهان روح من شده و فقط با کتک و اردنگی حالش جا میاد!!!!تو پاچه اش بره!!!! چی بره ؟نمیدونم!!!!(خوبی تو ؟!!!) آقا دیروز من هول هولکی اومدم ساعت ۲.۳۰ خونه تا منو به زور نگه...
-
خانم مادر شوهر......
سهشنبه 2 بهمن 1386 09:17
روز پنجشنبه شله زرد نذری صبا با کلیه امکانات رفاهی به مدعوین از قبیل ناهار و میوه و چای و شیرینی گردویی و شستن ظرف های ناهار توسط میهمانان محترم و دیگ سابی توسط مادر شوهر جوگیر شده و مهربان و یک عدد جاری همش فدات شم گو!!!!و پخش و توزیع در ظروف کوچک و حرف های خنده دار مامان و پشت چشم نازک کردن های مادر شوهر محترم...
-
شیرین شیرینم......
دوشنبه 24 دی 1386 11:35
پس نوشت: از همدردی همگی ممنونم.برای آرامش شیرین حتی یه صلوات هم مرهم ماست.شرمنده ام که تک تک جواب نمیدم. شیرین رو انقدر خوب یادم مونده که وقتی صبا گفت شیرین رو که یادته؟ نخوام حتی یه ثانیه فکر کنم.دختری قد بلند و چشم و ابرو مشکی با موهای حالت دار و پوست مهتابی سال های 76-75 تو خوابگاه صبا اینا و روزهای داغ تابستون و...
-
ذبح اسلامی!!
شنبه 22 دی 1386 11:22
1-این روزا صبح کله سحر میرم و شب برمیگردم.دیروز میک آپ کلاس های روزهای تعطیلی برفی بود تو موسسه!!! به جای یکی از مدرسین ساب رفتم و بعد دیدم یارو تو خونه خوابه!!!! من ساعت 8 کله سحر!!! برم کلاس تا 11 و مدرس اصلی تو خونه فس و فس!!!!!!!! خدایا شکرت بابت این دل رحیم و دلسوزم!!!!!! 2- دیروز از ساعت 2 تا 5 خوابیدم و یه دلی...
-
تعطیلات!
چهارشنبه 19 دی 1386 13:56
1-الان خیلی روبراه نیستم.دارم ادای کظم غیظ رو در میارم. واقعا حرص میخورم وقتی یه عده هر رفتاری بخوان با همه دارن ولی خودشون رعایت که چه عرض کنم!!! نظافت ادب تو کاراشون نمیکنن!!!آقا بارها برا همه ییش اومده که یه چیی جلوشونه ولی نمیبننش!! حالامن امروز رفتم پرونده یکی از دانشجوها رو بیارم هر چی میگردم پیدا نمیکنم. چند تا...
-
دالی!!
چهارشنبه 19 دی 1386 07:24
سلام. جهت صرفه جویی در مصرف گاز!!!!! در منزل مامان جان لنگرمان پهن بود!!!! حالی بردیم عظیم و داستان هایی داریم بس هوش ربا!!!! تا بعد.
-
ناتاشا!
یکشنبه 16 دی 1386 10:22
دیشب یکی از اقوام محترم ما رو شام دعوت کردند رستوران.حالا موردش بماند!مامان قبلا کادوی خوشگلی خریده بود براشون و چون میزبان عزیز ما کلا عادت دارن هر جا میرن چهل نفری مثلا یه دستکش رز مریم بیارن به عنوان کادویی باری میزبانشون و اصلا اهل کادو خریدن برا بقیه نیستن و اگه هم از دستشون در بره تا شیش سال حساب میکنن برا آدم...
-
مشروح اخبار!
شنبه 15 دی 1386 12:28
خب من یه گریزی زدم و جیم فنگ شدم و الان در خدمت شماییم!!!! اهم اخبار!!! ۱-نی نی کوشولوی جاری جونم دنیا اومد. و ما هم به جرگه زن عموها پیوستیم.الهیییییییییییییی!!!اونقدر پسر کوچولوی یه که آدم میترسه از کنارش رد شه!شب جمعه این مامان کوچولو میبینه نی نی حرکت نمیکنه و سریع میره بیمارستان تا دکترش چک کنه.هنوز ۱۰ روز به...
-
ta ta!
چهارشنبه 12 دی 1386 12:16
من اخیرا واقعا بهم ثابت شد که شخصیت اصلی آدم ها رو هنگام خوردنشون تو مهمونی و جاهایی که خوراکی هاش رایگانه و نمیخواد بابتش بسلفن میشه شناخت اونم عمیق و درست!رفته بودیم یه پیتزا هاوس مثلا با کلاس و شیک!!اول میگفتی که آیا متقاضی بار نیمه رایگان!!! اونجا هم هستی و بعد بنا به تعداد پیتزایی که سفارش دادی بهت ظرف خالی میده...
-
کله نشان!!!!
دوشنبه 10 دی 1386 15:26
روز عید غدیر گفتیم بگذار حالا که ام (همان نهه !) وابی مان (همان والد!!) و اختمان (صبا ) اینا نیستن خودمان برویم عید دیدنی و از طرف اایشان نیز به سید های محترم فامیل تبریک بگوییم و از طرف اوشان نیز عیدی بگیریم و بگذاریم تو جیب مبارک و به روی مبارک نیاوریم!!!! اول از همه رفتیم دیدم خاله جان اینا که هم خودش سیده میباشند...
-
فراری......فراری......
یکشنبه 9 دی 1386 07:10
یادتونه گفتم بابابزرگم یه دوستی داشت که پسر اون آقاهه بعدا شد معلم من و صبا!!؟و ما چه جوری بیچاره رو به غلط کردن خودش راضی میکردیم هر دفعه؟ یادتون نیس؟خب حالا میگم تا یادتون بیاد!!! حسن آقا یه پسر مجرد 40 ساله بود که از معلم های تاپ و معروف ریاضی و فیزیک محسوب میشد و تنها هم زندگی میکرد چون برادر کوچیکش ازدواج کرد و...
-
شخم زدن بچه مردم!!!!
پنجشنبه 6 دی 1386 23:48
1 -بچه که بودم همیشه دلم میخواست یه روزی نونوا بشم.!!!!!!!!!!!!چیه مگه؟ فقط بهم خانوم دکتر میاد؟!!!!! انقدر غصه خوردم وقتی فهمیدم زنها نمیتونن نونوایی بزنن برا خودشون که حد نداره!!البته همیشه از نون خریدن بدم میومد ولی وقتی صف طولانی نون رو مجبور بودم تحمل کنم با حسرت به شاطر نونوا نگاه میکردم که با نگاه تحقیر آمیز به...
-
سورپریز
چهارشنبه 5 دی 1386 13:00
توی اتاقم نوشستم و سرم خیلی شلوغه.بچه ها از در و دیوارم بالا میرن و با سوال های خنگول بازی شون دارن کم کم عصبانی میشم.خب بچه جان! اگه میخواستن بذارن تو زبان 1و2و3 رو با هم برداری که دیگه 1و 2و 3 نمیکردنش که!!!یه اقای قد بلندی با راهنمایی مستخدم وارد اتاق میشه و منم چون حواسم به سوالات بچه هاست خیلی نگاش نمیکنم.با...
-
آیم بک!!!
سهشنبه 4 دی 1386 14:30
سلام به همه دوست جونی های خوبم اصلا فکر نمیکردم گرفتگی خورشید تابان پرچونگی های من اینقدر مهم باشه که اینهمه کامنت بذارین برام.ممنون.و خیلی ذوق داشت آدم بدونه با شلغم بنفش!!! فرق داره برا ملت.متشکرم که حس ببعی بودن بهم ندادین.اون قضیه هم بهتره اصلا در موردش حرف نزنم که باز میرم تو خسوف ها!!!! یادتونه گفته بودم هوس...
-
کامنت برگزیده!
شنبه 1 دی 1386 07:32
این پستی که اینجا بود رو حذف کردم. تغییر بعدش رو هم حذف کردم . . . . . حالم گرفته است!
-
مهمونی سرهنگی!!
چهارشنبه 28 آذر 1386 13:11
آقا من اگه یه روز عجله داشته باشم تو کارای خونه اون روز حتما فوت میکنم بس که بلا سرم میاد!!روز روزش که ریلکسم هی در و دیوار میخورن به من!!!!!باور کنین نمیدونم الان کجام رو از درد بگیرم تا نفسم قطع نشه!!!! دیروز هویجوری هوس آش رشته کردم.از شب قبل حبوب (خودش جمعه!دیگه جمع نمیبندیمش!!!بلتم!!) رو نم کردم و صبح قبل از رفتن...
-
صبور دوست داشتنی من....
یکشنبه 25 آذر 1386 13:04
نمای اول شاگرد اول دانشکده ورودی هفتاد و شش،زرنگ و باهوش،گرم و صمیمی ،غرور احترام برانگیزی داشت همیشه.مورد توجه استادا ،قبل از دانشجویی نامزد کرده بود.با یه پزشک ،عاشق هم بودن ،خونواده پدری مرفه و مامان خیلی خانم و کدبانو،دستاش همیشه گرم بود،یادآوری روزایی که بازو به بازوی هم تو سرما و گرما مسیر خاطره برانگیز همه اون...
-
همه انتظارات من!
سهشنبه 20 آذر 1386 14:44
ممنون از خانوم حلزون که منو دعوت کرد به این بازی(داریم میریم پیشواز شب یلدا دیگه بابا!!) چند تا از مهمترین انتظاراتی که قبل از ازدواج دوست داشین همسر تون رعایت کنه روبگین و اینکه آیا همسر تون اون خصوصیات رو داره یا نه؟ من از همه بچه ها میخوام از طرف من بیان تو این بازی و خبرم کنن که نوشتن یا کی خواهند نوشت!!!!! پیش...
-
خبرگزاری پرس پرس!!!!!!
دوشنبه 19 آذر 1386 13:16
1 -اخبار یلدایی -مامان خانم در حالیکه من از شدت خوچحالی فرارسیدن شب چله در منزل پدری دارم بال بال میزنم!!!!!!!!!و علتش هم پسته های مرد افکن!! این مامان خانمه بس که چاق و خوشگلن! دیشب رسما به من اطلاع دادن که چون دوستشون عروسی پسرش دعوت کرده شمال اونا رو!!! اینا مه آخر هفته راه میفتن و شب چله رو به خوبی و مهربونی و...
-
فعلا!
شنبه 17 آذر 1386 10:47
سلام .کامنت ها محفوظن.یه چند روزی نمینویسم....حالم خوبه.
-
دهگانه!!
سهشنبه 13 آذر 1386 14:31
امروز فقط پی نوشت داریم!!!!!!هر که ناشکری کند دیگر همین کوفت را هم نمینویسیم ها!!گفته باشیم از حالا!! پ.ن. 1- سه شنبه عروسی خواهر جاری جان است که چون وسط هفته است و فرداش هم باید کله سحر در اداره حاضر باشیم احتمالا نمیروم .چون اصولا از مهمانی رفتن آنهم از نوع عروسی دامبیلی دومبولیش در وسط هفته که نه راه پس داریم نه...
-
معارفانه!!!
دوشنبه 12 آذر 1386 09:43
آقا ما رو بردن وسط فامیل و گفتن ایناهاش!!!اون عروس چاقمون همینه!!!!(البته کمی ملایم تر و خوشگل تر گفتن خداییش!!) بعد من هی نیگا کردم هی نیگا کردم هی بازم نیگا کردم دیدم وای ایناها چه باحاله لباس پوشیدنشون!!!!!ما خودمون یه وقتایی ممکنه حجاب درست حسابی نداشته باشیم ولی با 150 کیلو وزن (عروس اون یکی دایی علی!!) دیگه...
-
هوس!!!
یکشنبه 11 آذر 1386 08:19
فقط فک کن کسی که تو چهار سال زندگی مشترک تعداد لباس شستناش به ۱۰ بار نرسیده(البته به جز مواردی که افراد واجد شرایط رو میشوره میندازش رو نورگیر تا خودش خشک شه!!!!) صبح از خواب پاشه و در حالیکه انتظار میره صبحانه ای که آقای شوشو فراهم کرده رو با عجله بخوره و مثل جت از در بپره بیرون تا به موقع به سر کار برسه در کمال تعجب...
-
عروس تعریفی!!
چهارشنبه 7 آذر 1386 12:25
خدا نکنه یه نفر!!!! یه وقتایی جو گیر بشه و حس کنه الان وحی شده بهش که غذای جدید درست کنه و سر کچل مامانش اینا هم اوستا شه و قبلش که هنوز معلوم نیست اصلا نتیجه کار چی در میاد از اب بره به قوم الشوهر!!!!خبر بده که امشب میخوام اینو بپزم و برم خونه مامانم اینا و دفعه بد نوبت شماست!!! و یکی هم نیس بگه دختره خل! حالا تو ببر...
-
پندانه!!
سهشنبه 6 آذر 1386 09:28
زن : بدو بدو بیا.زود بیا.ببین چقدر کم کردم!!!با اینکه رفتیم مسافرت و پرخوری هم شد ولی 10 کیلوم تکون نخورده و بیشتر نشدم!! مرد : تو با اون 10 کیلویی که کم کردی تازه اینقدر شدی؟ خاک بر سرم زن!مگه اول چند کیلو بودی؟!! زن : (سوت زنان) ببین گذشته ها گذشته!!مهم الانه که 10- شدم دیگه.ذوق کن تا منم انرژی بگیرم! سه ساعت بعد...
-
سرچ چ.....ی!!!
دوشنبه 5 آذر 1386 08:01
7تا کلمه کلیدی که دوستان رو به وبلاگ من کشونده !! (توسط گیلاسی انجام شده که منم شروع میکنم! و بقیه هم راه بیفتن بیان!!) یه رونمایی از جستجوی بازدید کننده هایی که با سرچ کلمات زیبای !!!! زیر به این مکان رسیدن: خدایی من روم نمیشه اون کلمه ها رو بنویسم.اینا فقط بهترین ها و قابل نوشتن هاش بود.هنوزم موندم من کی اینا رو...
-
چشمهایم را زیر باران شستم.....
یکشنبه 4 آذر 1386 11:18
چقدر بارون قشنگه.تو پارک جنگلی عباس آباد که بودیم فارغ از حضور و نگاه وزنه دار آدم های دور و بر دستام رو باز کردم رو به اسمون و سرم رو بالا گرفتم و به آسمون و سر شاخه های درخت های بلوط نگاه کردم و هوای آغشته به مه و رطوبت رو بلعیدم و چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم.....چقدر بوی نارنج های سبز و ترش رو دوست دارم...بوی ماهی...
-
چشمهایم را زیر باران شستم.....
یکشنبه 4 آذر 1386 11:17
چقدر بارون قشنگه.تو پارک جنگلی عباس آباد که بودیم فارغ از حضور و نگاه وزنه دار آدم های دور و بر دستام رو باز کردم رو به اسمون و سرم رو بالا گرفتم و به آسمون و سر شاخه های درخت های بلوط نگاه کردم و هوای آغشته به مه و رطوبت رو بلعیدم و چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم.....چقدر بوی نارنج های سبز و ترش رو دوست دارم...بوی ماهی...
-
ساروی کیجای قلابی!!!!
شنبه 3 آذر 1386 11:10
سلام.من برگشتم.کمی تا قسمتی هم فوت کردم!!!! چون ۱۳ ساعت راه رو نتونستم بخوابم(ما همیشه این راه رو با بابایی خودم اینا تو ۹-۱۰ ساعت میرفتیم نمیدونم هوا بارونی و مه بود اینجوری شد یا شانس آفتابه ای ما بود.)و یه راست اومدیم خونه و فقط دست و صورتم رو شستم تا دانشجوها با کارگر شوفاژ خونه منو عوضی نگیرن و اومدم سرکار.الانم...
-
نیلوفرانه!!
سهشنبه 29 آبان 1386 08:06
یه سوء تفاهمی برا یکی از دوستان که هم اسم اون نیلو خانمه بودن پیش اومد و فکر کرده من منظورم اونه.ای نیلوفر خانم خانم عزیز!!! تو که میدونی من در مورد تو جز خوبی فکر دیگه ای نمیکنم.تو چرا به خودت گرفتی.اتفاقا بطور اتفاقی هنوز وقت نکرده بودم بعضی کامنت ها رو جواب بدم و کامنت این نیلوفر جونم هم بین اونا بوده و این طفلی...