-
زنده می باشم .
یکشنبه 31 شهریور 1392 13:48
سلام .این من و این لیست کارهای لیست انتظار این روزهام .. هنوز حدود 20 تا کامنت از پست قبل تایید نشدند .. مهمون های تازه رسیدند برام از شمال . 5 نفر که تا آخر هفته هستند و سعی ما اینه که بهشون خوش بگذره . اوج ترافیک کاری محل کارم هست .عصرا ساعت های حدود 6 میرسم خونه و باید تند تند شام آماده کنم که نونی باشه چون برنج...
-
ملاقات با یک داف
دوشنبه 18 شهریور 1392 15:39
خب بریم سراغ ماجراهای شما بگو :ملاقات با طوطی .. ملاقات را رابینسون .ملاقات با دختر آتیش پاره ..با یک عدد برنزه ی داف! البته ایشون لطف کرد چند روزی منتظر شد بلکه من شروع کنم!!!( صمیم در توهم ) وقت نکردم حالا از زبون من بخونیدش . آقا این دختره زنگ زد به ما و گفت فلان وقت مشهدم ..میخوام ببینمت . دختره کیه .؟ مشدی مهرسای...
-
اتمام طرح ضیافت!!
یکشنبه 17 شهریور 1392 08:03
سلامممممممممممممممم من زنده برگشتم ..مهمون ها به سلامتی رفتند شهر و دیار خودشون . منم از دیروز دارم خواب های نکرده رو جبران میکنم ولی باز هم کمه .. خونه رو هنوز مرتب نکردم کامل و هزار تا کار هم دارم . فردا وقت آرایشگاه د ارم و میخوام موهامو شرابی کنم. میگم تیکه ای شرابی کنم روی بیس قهوه ای تیره ی موهای خودم بهتره یا...
-
ماه عسل 2
سهشنبه 12 شهریور 1392 14:31
و اما دامه سفر : تو سفر اخیر یک کنسرت هم رفتیم . کنسرت محسن یگانه که شهردار جدید و خوش آوازه ساری به مناسبت عید فطر ردیفش کرده بود و ورود برای عموم رایگان بود . اینطور که بعدا شنیدم جمعیت حدود 50 هزار نفر اومده بودند از شهرهای اطراف و به حدی محسن یگانه از این جمعیت سورپرایز شده بود که حد نداشت . من قبلا اهل نیدن صدا و...
-
سورپرایزت تو حلقم! (ماه عسل 1)
دوشنبه 4 شهریور 1392 14:28
بعدا نوشت ( ۱۰ شهریور) : سری اول مهمان ها(ی عزیز دو هفته ای ) رفتند دو روز قبل به سلامتی و از همون روز صبح سری دوم و سوم اومدند ... یعنی فقط بگم من شب ها ساعت ۳ میخوابم صبح ۷ میرم سر کار .قبلشمقدمات ناهار رو برای مهمون ها آماده میکنم و صبحانه رو حاضر .. خودشون بیدار می شن و بعد میرن بیرون و من میام خونه و ناهار آماده...
-
ما برگشتیم .
شنبه 26 مرداد 1392 07:58
سلام ...اوه خدای من ...حدود 250 ۵۰ کامنت خونده نشده ..بچه ها من نمیدونم یکهویی چی شد .کلی اتفاق خوب افتاد برامون ولی من اصلا به نت دسترسی نداشتم یعنی فرصتش هم نبود . شب سالگرد ازدواج همسری یک سورپرایز بزرگ برام داشت که بهتون میگم تو پست بعد و فردا ظهرش بهم زنگ زد آماده ای عصر بریم سفر ؟!!!! و من برای اولین بار تو این...
-
نیمه مردادی دیگر
سهشنبه 15 مرداد 1392 11:21
15 مرداد یک سال دیگه هم رسید . عجب روزی بود ..عجب اتفاقی .مزه شیرینش بعد این همه سال تو ذهنم تازه و مثل روز اول هست . لباس عروسیم رو دادم دوختند برام(دوخت اول) چون لباس های دیگه سایزم نبود!!! دستم دو روز قبل به تیزی در ماشین خورده بود و روی بازوم یک دایره بزرگ کبود شده بود که آرایشگرم کلی روش کرم سفید کننده و اینا زد...
-
ستاره های قدر (سال سوم)
شنبه 5 مرداد 1392 12:29
آخرین مطلب و پی نوشت این پست: الان ساعت یک و سی دقیقه سومین شب قدر هست ..اومدم تا نظرات رو ببینم و تایید کنم . هر کس بعد از این دلش خواست همراهی کنه از جزء های باقیمونده یا هر جزئی که دلش خواست انتخاب کنه و بخونه و بعدا به من اطلاع بده بنویسم اسمش رو اینجا . من به یاد همتون بودم .برای همه دعا کردم . برای همه ملتمسین...
-
کمی مهتاب لطفا
چهارشنبه 2 مرداد 1392 10:34
از چند روز قبل هی یادم بود که نیمه ماه مبارک یک برنامه ای داشته باشم . من فقط در حد کتاب های دینی و مقاطع تحصیلی این مملکت امام حسن رو میشناسم . دو تا قصه از داستان راستان فوقش بلدم ..و اینکه قضیه صلح و اینا چی بود و این امام در کودکی بی مادر میشه و چیزهایی که همتون بیشتر از من بلدید ..یک مهمانی مولودی دعوت شدم و هدیه...
-
ماه میهمانی های شاد
شنبه 29 تیر 1392 11:07
همه شنیدیم که زدودن تراکم و انباشتگی از محیط اطراف چقدر به جذب برکت وگردش روون و راحت انرژی درمحیط کمک میکنه . توصیه میشه هر گونه چیز اضافی یا غیر کاربردی حتی اگر نو و گرون و تازه و شیک و خوشگل هست ولی ازش استفاده نمیشه رو هدیه بدیم یا رد کنیم بره و دور شه از محیط ما . خب من هم مدت ها یعنی حدود دو هفته هست که در...
-
عقلمون رو هم انداختیم دور رفت ...
سهشنبه 25 تیر 1392 11:32
دندون عقلم رو کشیدم .یک چیزی تو مایه های جراحی بود . الان در حال مصرف آنتی بیوتیک هستم و تقریبا در استراحت مطلق!! ..یعنی دیشب 12 تا مهمون .. امشب 4 نفر .. جمعه 12 نفر و همین طور بگیر برو جلو ....به عزیزانم گفتم شماها که هستید دورم دندونم بهتر و زودتر خوب میشه ... مرسی از ابراز محبت همگی ..اجازه بدید بهتر شم قدری.......
-
غافلگیری کائنات
سهشنبه 18 تیر 1392 11:02
سلام 163 (الان ۵۷ ) کامنت از قبل مونده ..دارم پاسخ میدم بهشون .. این مدت که نبودم پسرک سیاه سرفه گرفت ..بیخود و بی جهت ..شبه سیاه سرفه البته ...من 4 شب تموم حدودای 5 صبح میخوابیدم ..نوبتی من و همسری خونه پیشش میموندیم .لب به هیچی نمیزد .زیر چشماش حلقه سیاه ..لاغر هم شد خیلی . تب ..تب ..و باز هم تب که من خیلی حساسم روش...
-
هلوووووووی پوست کنده و عکس
دوشنبه 10 تیر 1392 08:29
۱۳۷ ۱۴۷ عدد کامنت منتظر تایید و پاسخ هستند ... به زودی انشالله .. آقا یک خراب کاری و بلایی سر همسری آوردم که بفهمه کار من بوده تیکه تیکه قیمه قیمه قورمه قورمه ام میکنه!! حضرت آقا رفتند حمام بعد فرمودند صمیم جان لطفا به من سفیداب (روشور بده) گفتم اوه ههه ..مگه الان کیسه میکشه دیگه کسی ؟!! گفت برای پیلینگ پوست میخوام!...
-
4 سالگی پسرک
چهارشنبه 5 تیر 1392 17:56
توضیحی کوچولو برای سوال بعضی دوستان : من برای تمام کسانی که خواننده وبلاگشون بودم و بهشون ارادت دارم و موفق به کسب رتبه شده بودند در بین صد وبلاگ منتخب شخصا کامنت تبریک و ابراز خوشحالی دادم. دلیلی نمیشه تمام وبلاگ هایی که میخونم رو در صفحه خودم لینک کنم و ضمنا لینک نشدن اون ها و خیلی های دیگه دلیل بر جالب نبودن یا...
-
صمیم اول شد ... وایییییییییییییییییییی
چهارشنبه 5 تیر 1392 13:50
باورم نمیشه .... خدای من ... بچه ها چکار کردید شماها ...؟ http://vote.persianweblog.com/ من به همه دوستانی که بهتر از من هستند و اسمشون اینجا تو این لیست هست یامتاسفانه مثل گیلی اصلا اسمشون رو نمیبینم (چرا ؟)ولی پیش کسوت هست به نظرم - و خیلی های دیگه مثل اون- هم تبریک میگم.به خیلی ها که نوشته هاشون مستقیما به درد...
-
عروسی و تمرین دریافت برکت از کائنات
سهشنبه 4 تیر 1392 10:30
دیشب عروسی بودیم . 1- تقریبا آخرهای مجلس که آقایون اومدن تو باغ ، آهنگ یک دختر دارم شاه نداره پخش شد و عروس رقصی ویژه برای پدرش اجرا کرد ..دورش میچرخید ...چشم از صورت پدر بر نمیداشت .پدر فقط ایستاده بود وسط و با چشم های پر از اشک به دخترک زیباش نگاه میکرد .و خانمی تقریبا جوون با عشق و محبت تمام به عروس و پدرش نگاه...
-
نظرات و تولد و رسم روزگار و امی
چهارشنبه 29 خرداد 1392 10:43
بچه های بلاگ اسکای کمک لطفا من نظرات رو تیک و انتخاب می کنم بعد میزنم (پذیرفتن نظرات انتخاب شده) اون وقت همشون میره در (زباله) و تو وب هم نظری رو نشون نمیده که تایید شده باشه ... بعد دوباره (بازیافت نظرات حذف شده رو میزنم) همش برمیگرده به (نظرات منتظر تایید) باز (پذیرفتن نظرات انتخاب شده) رو میزنم ..همشون مجددا میرن...
-
4 سالگی
سهشنبه 28 خرداد 1392 14:29
تولد 4 سالگیت مبارک پسرکم ... عکس به زودی
-
صم صم کارگر!
دوشنبه 27 خرداد 1392 08:54
بلاخره با این جمله که تو حالا بنویس بعد سر فرصت تمام کامنت ها رو درست میکنی و تایید میکنی تصمیم گرفتم بنویسم اینجا . اخبار مریضی های طولانی و ویروسی خونوادگی ما ..بستری شدن همسری در اورژانس و تا مرگ رفتن خودم و یک وری شدن اردکی و باز خوب شدنش و حرص خوردن های من برای نظافت حمام و انتقال ایشون به حیاط برای بهره برداری...
-
دیگه دوستت ندارم ..دیگه دوستت ندارم ...
چهارشنبه 22 خرداد 1392 14:19
آقا من این سیستم جدید رو دوست ندارم ..تغییرات بلاگ اسکای به دلم ننشسته .. الانم اومدم خودم رو متقاعد کردم که حالا همینه دیگه ..ناز نکن ..مثل آدم بنویس ...بعد هم اشتباهی زدم همه نظرات رو حذف کردم ..باید یکی یکی برشون گردونم ... 50 تا رفتن تو حذفیات ....نمیتونم یک جا کامنت ها رو ببینم .هی باید برم صفحه بعد ..صفحه بعد...
-
قابل توجه دوستان ساروی
جمعه 17 خرداد 1392 21:36
بچه های ساری ...ساکن خود ساری میشه ایمیلتون رو بهم بدید ؟ یک زحمتی براتون داشتم !! اگر لطف کنید خودتون رو هم کلی معرفی کنید ممنون میشم ...یک درخواست تقریبا شخصی هست ... ترجیح میدم بدونم مخاطبم برای اون کار کی هست . در واقع یک سوال دارم ازتون . منتظرم . ممنونم از همه ی کسانی که بهم گفتند هستند و میتونم روی کمکشون حساب...
-
پدر و بچه ...
دوشنبه 13 خرداد 1392 15:29
پیرو برنامه ها و بامبول هایی که همسر و پسرک سر ما در آوردند، دیشب به همسری گفتم این بچه به پدر و گرمی اون نیاز داره!!!!! بیا برو امشب بخواب تو اتاقش و براش قصه بوگو!! تو رو کم داره این روزها عزیزم!!! چشمام رو هم نم نمی کردم و بهش نیگاه کردم و کلا جو رومانتیک ملودرام کمی رمانس !! شد!!!آقو ایشون هم که نمی دونست داستان...
-
ماجراهای مادر و بچه
یکشنبه 12 خرداد 1392 09:54
میگم انقدر این کامنت جواب دادن ها مونده بود که دستم نمیرفت پست جدید بذارم .برای همین با اجازه شما به همون تعدادی که جواب دادم اکتفا کردم و بقیه رو بدون پاسخ تایید کردم و ممنونم از همگی برای انتخاب و لطفاشون به این وبلاگ . دلم میخواست این مطلب رو زودتر نمایش بدم براتون دل همگی شاد شه .....
-
روی ابرام این روزها
سهشنبه 7 خرداد 1392 14:33
خوبم . دارم لابلای این روزهای شلوغ به کامنت ها پاسخ میدم . دلم تنگ شده برای نوشتن ..خیلی ...برای این همه محبت و حس خوب ازتون ممنونم ... دیشب با دوستی گران قدر از جنس آیینه و وفا انقدر ساعت های خوشی رو گذروندم که هنوز ذهنم مزه مزه میکنه اون شیرینی های خوشمزه رو با چای و نعنای تازه باغ که با دست های نازنین خودش چید...
-
انتخاب با شما ...
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 08:40
این یک هدیه کوچک است از من-صمیم- به همسر خوبم علی . من این وبلاگ رو قراره به عنوان هدیه سورپریز ازدواج (دومین سالگرد) به علی هدیه کنم و اینجا از خودمون بنویسم و اینکه چطور شد عشق ما توی تمام این ۱۰۵۰ روز یا به عبارتی ۳۵ ماهی که از اشناییمون میگذره همچنان گرم و محکم تر از روز اول باقی مونده اونهم نوشتنی بدون خود...
-
خونواده هست داریم ؟
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 12:31
یعنی یک روز ما تصمیم گرفتیم ادای این خونواده مهربون بعضی دوستان وبلاگی رو دربیاریم ..دوستمون همیشه تعریف میکرد که عصرها همگی سینی چایی میذاشتن وسط و دور هم میگفتند و میخندیدند و حرف میزدند و چای میخوردن و چه روزهایی بود ...توی حیاط خونه و اینا ... .ما هم گفتیم با این کاکوتی هایی که خانم سرهنگ داده بهمون یک چای خوشمزه...
-
مهندس صمیم!
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 11:24
خب قرار بود ماجرای آقای حسینی رو براتون تعریف کنم. یک همکاری دارم که از روز اول که این اومد سر کار ما باهاش شوخی میکردیم و اذیتش میکردیم تا همین الان . خیلی ساده و بامزه و خوبه .یعنی از اونایی هست که آدم رو خودبخود قلقلک میده که بیا منو اذیت کن!! روزای اولی که اومده بود رسمی بود خیلی با ماها . از یک مرتبه پایین تر به...
-
مادر شوهرانه
یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 19:50
یک وقتایی با خودم میگم بذار من بیشتر از بعضی چیزها بنویسم این دوستان و خواننده هام فکر نکنند دنیای ما گلستونه همیشه ..نا شکری نباشه .خوب و عالی هست ولی بستگی داره کدوم چشم آدم باز باشه ..چشم خوبی نگرش یا چشم منفی بین ؟ خب موضوع اخیر این بود که همون هفته ای که آخر هفته اش روز مادر بود من یک روز با پسرک رفتم خونه مامان...
-
آخییییییییییییش ...
شنبه 21 اردیبهشت 1392 14:29
میدونی ماها خیلی چیزها هست دور و برمون که یک ذره باید فکر کنیم به داشتنشون ..شکر کنیم ...فکر کنیم که اگه کس دیگه ای جای ما بود چطوری با داشتنش برخورد میکرد ...پیچیده شد ..میخوام بگم دیروز سر نماز وقتی باد می پیچید توی چادرم ..وقتی خنکی عصر جمعه رو حس میکردم از تو اتاق ...خدا رو شکر کردم که این خونه رو داریم ..حتی...
-
میریم اردو..هی هی ....
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 22:07
همین الان یک صمیم کوبییییییییییییییده شده ولی قر تو کمر از اردو برگشت خونه ..اقا نصف تموم این چیزایی که من برده بودم اصلا به درد نخورد ..دمپایی خودم ...ملافه ...لیوان هامون ...میوه ها ..جا نداشتیم خب ...صبح برای یکی از بچه ها که باردار بود نون سنگگ تازه گرفتم که هوس کرده بود ..بعد دیدم همه دستشون پفکه برای خودشون و...