-
امروز مادر می شوم
شنبه 28 خرداد 1390 08:30
دقیقا ساعت 8.45 دقیقه امروز مادر می شوم چه فرقی دارد امروز باشد یا دو سال پیش ..من هر لحظه می رویم و شکفته میشوم ..من هر روز مادر می شوم .حتی وقت هایی که ساعتم را کوک میکنم تا یکربع مانده به اذان صبح برکت این ماه را با روزه شکر گویم و دقیقا همان یک ربع پسرکم در اغوشم با لذتی بین خواب و بیداری از من می نوشد و وقتی ارام...
-
این روزهای پربرکت
سهشنبه 24 خرداد 1390 10:56
نمی دونم چه اتفاقی داره میافته این روزها..یک خوشحالی خاص ..یک انرژی فوق العاده توی دلم داره موج میزنه. کارهایی که تا قبل از این یک جورایی بعید به نظر می رسید حل شه داره یکی یکی انگار که یک نفر نشسته باشه روی صندلی و با انگشتش اروم سر رشته ای رو بگیره و همه چیز باز بشه ..انگار یک ادم مهربون داره این روزها تند و تند تیک...
-
اندر حکایت زاییدن گاو به تعداد ۴ قلو
شنبه 21 خرداد 1390 10:40
در استانه ارت هالیدی!! پس از هماهنگی با همسر محترم تصمیم گرفتیم پسرک رو از شیر بگیریم . اینطوری بود که شال و کلاه کردیم و دو سه تا ساک به دست و بچه به یک دست دیگه سوار آژانس شدیم تا بریم خونه خواهرمون دو سه روزی با کمک عمویی ( همسرش) بچه رو سرگرم کنیم تا کم کم دفعات شیر خوردنش کم بشه و اماده بشه برای مرحله اصلی .....
-
سوال هفته (۱)
چهارشنبه 4 خرداد 1390 07:30
انقدر در پست های قبل همه نظر های نکته سنجانه و جالب ارائه دادند که من نتونستم مقاومت کنم و حالا سوالاتی که بارها از من پرسیده شده از طرف دوستانی که یاا تو عقدن یا نامزدن و یا قراراه مراسم بگیرند و من خصوصی جواب دادم رو اینجا هم میذارم تا دوستانی که این سوالات رو دارند از نظر بقیه هم مطلع بشند و بتونند زوایای بهتر و...
-
روزت مبارک بانو
سهشنبه 3 خرداد 1390 11:40
خدا رو شکر بیدار خوابی های اولیه تموم شد و زخم ها رو به بهبود هستند. ممنونم از توصیه و دلگرمی همه. دوره واگیر بیماری تموم شده و امروز من سر کار برگشتمپسرک هم خوب حالی به خودش داد و ایشون هم دیگه دم رو غنیمت شمردند و تا میتونستند زحمات مادر بدبخت در مورد کم شدن دفعات شیر خوردن روز رو بر باد فنا دادند و روزی پنج شش بار...
-
ابله مرغون
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1390 16:56
پسرکم آبله مرغون گرفته...الان 48 ساعته نخوابیدم..دعا کنید زود خوب شه . پا به پاش منم تو خونه ام و با همه زیادی کار این روزهام..مرخصی گرفتم. آخه این سن زود نیست ..؟ من که خودم دبستان بودم گرفتم. بردمش دکتر . در کنار هیدروکسی زین ، کالامین برای دونه های خشک داده و کیبور واتر برای دونه های آبدار. تقریبا سه روزه که زده...
-
یک سوال
یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 13:16
یکی از دوستان سوالی داشت که میخواست از همفکری دوستان اینجا استفاده کنه. من عین سوالش رو میذارم و پاسخی که به ذهن خودم میرسه رو هم در ادامه مطلب میارم. لطفاا ول نظر خودمون رو بنویسیم و بعد نظرات بقیه رو بخونیم. راستش من میخام با یه اقایی ازدواج کنم.پسرخوبیه، همه موافقن ،شرایطشم بد نیس،فقط یک مشکلی هست اینکه رفتیم...
-
زبان سبز..
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 11:49
هفته پیش جای همگی سبز جاری جون بساط آش رشته به پا کرد و همگی با مامانم و مامان جون و صبا ( جا نی نی ) و اینا رفتیم پارکی و یک گوشه نشستیم و عصرونه خوردیم و گفتیم و خندیدیم و وسطش یونا که از قبل کمی بی حال بود حالش بد شد و شب بردیمش کلینیک کودک و کلی بالا اورد و البته صمیمی که من باشم نذاشتم خاطره خوب تو ذهن بقیه و...
-
مهمان خاص
یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 11:15
دیروز سهیل و خانومش رو ناهار دعوت کردم. این داداش من انقدر خوش اشتهاست که من یک ساعت تمام داشتم فکر میکردم چی درست کنم که مثل دفعه قبلی تا ماه ها هر جا بره بگه نمدونیییییییییییی صمیم عجب باقالی پلو ماهیچه ای درست کرد برام!! از این اخلاقش که یک چیز حتی کوچیک رو بارها و بارها تکرار میکنه و تشکر می کنه خلیی خوشم میاد.....
-
پسرک و صمیم شنگولی
یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 11:21
بابایی خسته از راه می رسه و من یک خستگی ته نشین شده را در چشم هاش می بینم.بعد پسرک می پره و بابایی رو محکم بغل کرده و بوسه بارونش می کنه. دست هاش را محکم دور گردنش می ندازه و با همه قدرتش بابایی بزرگ رو به خود فشار می د ه ...اونوقت این ته نشین کم کم حل می شن تو چشم های بابایی و انچنان برقی می زنه ان چشم ها انگار هیچ...
-
جووووووونم
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 11:28
این پست برای نشان دادن مراتب تشکر من از حضور گرم دوستان در پست قبلی می باشد. صمیم بامعرفت و مخالف با کاربردهای چندمنظوره اقایان در زندگی!! عکس ها برداشته شد . میگم اگه همینطور پیش بره من باز مجبورم برای تشکر از استقبال شما عکس بذارم ..به امید روزی که عکس های شخصیمو ن رو بتونیم با ارامش توی محیط مجازی بذاریم برای...
-
همسر دوم
شنبه 3 اردیبهشت 1390 09:25
این که آدم در یک مساله مثل همسر دوم بودن در کدوم جناح باشه کمک میکنه از زاویه دیگه ای به قضیه نگاه کنه و همه وجوهش رو بهتر ببینه.یکی از دوستان خانوادگی ما که خانومی هستند با سه تا بچه حدود 12 سال پیش همسرش رو از دست داد .همسرش مرد جوونی حدودا 40 ساله بود و خانوم هم جوون. این خانوم هیچ کیسی رو برای ازدواج نپذیرفت و با...
-
مورفیولوژی
یکشنبه 28 فروردین 1390 13:02
یک چیزهایی گاهی اتفاق می افته که من میمونم حیرون توی همون درصد بدشانسی یا بهتر بگم مورفیولوژی!! اتفاقات مثلا من محاله پسرک رو با لباس راحتی خونه بفرستم بیرون .حتی اگر برای یک نون خریدن ساده همراه پدرش باشه. همیشه چوراب و یک شلوار مرتب پاش هست با لباس مناسب بیرون. دیروز رفتیم خونه مامان. هنوز نرفته بودیم و پسرک عصر تا...
-
از شیر گرفتن پسرک
دوشنبه 22 فروردین 1390 11:05
نظرات در حال تایید هستند. با پاسخ تایید شدند . ممنونم از اینهمه همراهی و محبت..واقعا عالی بود.یک مرجع درست حسابی هست خودش.عنوان رو عوض کردم تا سرچش بعدها راحت تر باشه. دیشب که برای چک آپ یونا رو پیش دکترش برده بودیم به من پیشنهاد کرد تا پایان اردیبهشت یعنی اتمام 23 ماهگی یونا اون رو از شیر بگیرم. با در نظر گرفتن اینکه...
-
واقعیات نصفه نیمه
یکشنبه 21 فروردین 1390 11:26
دیروزداشتم توی یک فضای سبز قدم می زدم.هنوز هوا خراب نشده بود و افتاب ملایمی میتابید.اروم و ریلکس راه میرفتم تابرسم به ماشین که بیرون منتظره و برم دنبال یونا و برگردیم خونه. توی راه داشتم فکر میکردم ماها بیشترمون وقتی یک جایی توی وبلاگ یک نفر میخونیم که نوشته امروز اینو درست کردم..مهمونیم اینطوری برگزار شد همه چیز عالی...
-
اسنوز
چهارشنبه 17 فروردین 1390 08:18
نمی دانم چرا صفحه به هم ریخت...جمله ای را اضافه کردم آخر پست قبلی که کلا پست را هم نشان نداد و آن جمله هر رفت سردر وبلاگ نشست...فکر کنم انقدر بار معنایی اش سنگین بود که طاقت نیاورد این صفحه!!! عذر خواهی همیشه بدان معنا نیست که تو اشتباه کرده ایی و حق با آن دیگری است ، گاهی عذر خواهی بدان معناست که آن رابطه بیش از...
-
تصمیم کبرایانه سال جدید
یکشنبه 14 فروردین 1390 12:12
اقا جان اینطوری که نمی شود... وقتی بحثی پیش می اید و من حق را به خودم می دهم و علی هم حق را به خودش می دهد و کسی هم کوتاه نمی اید تکلیف چیست؟خب همیشه که این باغ بهار نیست ..یک وقت هایی هم شاخه درختی .برگی چیزی می افتد و می شکند و دلخوری اش می ماند توی دل آدم و یک جایی خودش را نشان میدهد..جالب است که گاهی هر دوبه...
-
تو ترکم
یکشنبه 14 فروردین 1390 10:11
ترک اعتیاد یعنی ۱۷ روز تمام کامپیوتر جلوی چشمت باشه و هی بری تو اتاق و زیر چشمی به فیس بوک و صفحات اقای همسر نگاه کنی و آب دهنت رو قبورت بدی و زیر لب بگی لا اله الا الله و بیای بیرون ترک اعتیاد یعنی هی بشینی پشت کامپیوتر و هی به صفحه نگاه کنی و هی بخوای بنویسی و هی بگی صمیم جان! جون ما دو هفته به این چشمات استراحت...
-
نوروز مبارک
چهارشنبه 25 اسفند 1389 13:34
امسال سال سنگینی بود برای من ..وقتی.بیشتر فکر میکنم میبینم نه..سنگین نه... سال وزینی بود .سنگین کمه..روزهای خوب هم بود ..روزهای قشنگ و پر از خنده ولی ته همه اون خنده ها یک تصویر ثابت چسبونده بودند که تا یادش می افتادم خنده ه از لب هام می ریخت پایین..امسال شب هایی رو داشتم که انگشت هام رو زیر پتو توی هم گره میکردم و...
-
متخصص ویار دود کنی!
دوشنبه 23 اسفند 1389 13:13
صبا خواهرم هفته هفتم بارداری هست و چون حالش خوب نیست و شدیدا به بو و غذا حساسه و لب به چیزی نمی تونه بزنه من سعی میکنم چیزی درست کنم وببرم تا بوش بهش نخوره و البته همسر ش هم دربست در اختیار ایشونه و اون طفلکی هم چند روزی نتونسته بود خوب غذا بخوره ..خلاصه یک شب رفتیم خونشون ومن گفتم مامان مراقب پسرک باشه و صبا و همسرش...
-
مامان جون
چهارشنبه 18 اسفند 1389 09:42
مادر شوهر من ( مامان جون) یک خانم نمونه توی رفتار با عروس هاشون هستند...بابا نمیگن این عروس لوس میشه ..بی جنبه میشه ...آخه اینقدر تحویلش نگیرم ..به جان خودم من آدم به این عروس دوستی ندیدم..آدم به این همه جانبه بودن ندیدم..البته و صد البته که هم من و هم مامان جون و هر کسی توی این دنیا هم خوبی داره و هم چیزهایی که نظر...
-
یک کامنت
یکشنبه 15 اسفند 1389 10:54
یک کامنت که نویسنده اش درخواست کرده بودند بذارم تابقیه هم بخونند: . . . نمی بخشمت به امام رضا نمی بخشمت اینارو واسه دخترای ساده ای مثل من این وبلاگت مثل سم می مونه عامل بدبختی من تو ونوشته ها تی ۱ سال پیش دانشجوی ترم آخر بودم منم دلم شوهر می خواست همزبون یه روز با نوشته هات آشنا شدم خوندمشون همش تو ذهنم بود یه پسر چند...
-
زیارت مقبوله
چهارشنبه 11 اسفند 1389 10:03
بسمه تعالی من و علی در دوران اشنایی ..اون دورانی که باید تصمیم خودم رو می گرفتم تا اصلا باخونواده رسما مطرح بشه یا نه لازم بود ساعاتی رو به گفتگو و تبادل نظر و شناخت کلی ازهم بگذرونیم و خب دروغ چرا...کنار همه این ها احیانا بوس یواشکی و دزدکی هم بود.یعنی این دومیها خودشون رو قاطی اون اولی ها میکردن..خلاصه که من اون...
-
جانممممی
چهارشنبه 4 اسفند 1389 07:15
بهترین خبری بود که این روزها میتونستم بشنوم... . . . . صبا جونم نی نی داره .دارم خاله میشم...
-
بیست...بیست...
سهشنبه 3 اسفند 1389 13:29
نشستم روبروی کامپیوتر و زل زدم به صفحه..هنوز باورم نمیشه ابعاد و وسعت گندی که زدم!! یعنی موندم تو کار خدا!! اونجا که باید عقل و زبونم کار کنه جفتشون میرن تعطیلات و حالا اینجا و امروز باید اینطوری من از دست خودم و کارم حرص بخورم..فک کن فقط! نه جان من فک کن صبح علی الطلوع شنگول و منگول اومدم اداره و کلی عدد گذاشتم جلوم...
-
شلوار بر عکس
دوشنبه 25 بهمن 1389 10:51
حالا که مسوولیت من به عنوان وبلاگ نویسی که قراره در صدر قرار بگیره!! زیادتر شده بر خود واجب می دانم مطلبی بنویسم که بار معنایی و الهام بخش داشته باشه و در مشکلات زندگی حتی اید آوری اون گره گشایی کنه !! اقا من نمی دونم چرا وقتی عجله دارم کله صبح و سرویس منتظرمه و اقاهه بعد از من چند تا سرویس دیگه هم داره و نباید دیرش...
-
مهرداد نامه
دوشنبه 25 بهمن 1389 10:11
این هم یک جور تبلیغ دوستان برای ماست....اصلا فکر نکیند که من ذوق کردم ها !! تازه من فکر می کردم اینی که بچه ها میگن متعلق به همون قدیم ندیم هاست و اینا بی خبرن طفلی ها!!! آخی خودم طفلی تر بودم که... *************************************** دوستان از اونجایی که صمیم بانو قصد ندارن توی وبشون اعلام کنن من اینجا میگم: لطفا...
-
to see john
دوشنبه 18 بهمن 1389 12:57
چشمام دیگه داره سیاهی میبینه و این یارو هم ول کن نیست و هی من رو سوال پیچ میکنه ..هی با هزار مدل غیر مستقیم و نیم خیز شدن و بلند شدن و نشستن و سقف رو نگاه کردن حالیش میکنم عزیز دلم! کار مهم دارم باید برم..باید برم خودم رو به یک جایی برسونم..باید برم و زندگیم و ابروم رو نجات بدم..توی دلم یک برووووووو دیگه مشدی جان !...
-
دهه تان مبارک
سهشنبه 12 بهمن 1389 08:40
چیزی که خیلی از اون روزها یادم میاد مقواهای رنگی بزرگ روی دیوار راهرو مدرسه بود که روش نوشته بود ..بوی گل سوسن و یاسمن آمد...رنگ صورتی و سفید اون هنوز توی ذهنم هست ..راهروهای طبقه دوم پر بود از گل های مقوایی و کشی رنگی نارنجی با برگ های سبز کلیشه ای و ما چقدر خوشحال بودیم که هر کدوم اون موقع!! باید و به اجبار نفری صد...
-
رمز پست : ۱۲۳۴۵۶
پنجشنبه 7 بهمن 1389 14:40